به بهانه ي عمليات كربلاي يك
جمعه 31 مرداد 1393 6:55 PM
خطر پذيري يكي از صفات بارز رزمندگان هشت سال دفاع مقدس بود كه از دل روحيه ي ايثار و جانبازي اين عزيزان بيرون مي آمد؛ عزيزاني كه براي اعتلاي نظام جمهوري اسلامي، خطرناك ترين ماموريت ها را با جان دل پذيرفتند تا خورشيد اقتدار كشور اسلامي مان دوباره در تاريخ بدرخشد.
بيان خاطرات و شرح وقايعي كه بيانگر اين صفات والاي انساني است، مي تواند الگوي مناسبي براي آناني باشد كه سربلندي كشور عزيزمان را خواهانند. خاطرات و وقايعي كه لحظه لحظه ي آن در صورت تبيين درست مي تواند جدا از بسط و گسترش اخلاقيات و تامين امنيت، روحيه تلاش و مجاهدت را در ما تقويت كند.
همگان مي دانند جنگ تحميلي حربه اي بود تا شعارهاي ناب، اصولي و انقلابي رهبران و مردم كشورمان جامه ي عمل نپوشد، چرا كه در صورت تحقق آن شعارها، ديگر جايي براي استكبار و ايادي اش در اين كشور باقي نمي ماند. آنان به گمان اين كه با تحميل اين جنگ مي توانند از روند رو به رشد انقلاب و هم چنين نيروي بالقوه ي انقلابي مردم كشورمان بكاهند، دست به اين حربه زدند، در صورتي كه از خاستگاه اين جوش و خروش انقلابي بي خبر بودند. استكبار به گمان اين كه اين انقلاب نيز همانند انقلاب هاي كمونيستي همان عصر و زمان است، سريع نسخه ي از قبل پيچيده شده ي «چگونگي برخورد با انقلاب ها» را براي ملت سلحشور ايران تجويز كرد، غافل از آن كه بداند اين ملت داراي فرهنگ عاشورايي است كه در آن براي رسيدن به اهداف الهي، جان كه عظيم ترين سرمايه ي هر انسان است، اولين چيزي است كه در راه خدا نثار مي شود…
* * *
«خط شكن بودن در عمليات، آرزوي هر رزمنده ي ايراني بود. اگر گرداني در دو عمليات به عنوان خط شكن انتخاب مي شد، اكثر نيروهاي بسيجي سعي مي كردند به هر نحوي شده نيروي آن گردان شوند. به طوري كه بعضي وقت ها تقسيم و سازماندهي نيرو براي مسوولين سخت و مشكل مي شد. جدا از موارد گفته شده فوق، اتفاق جالب ديگري هم مي افتاد و آن اين كه بازار «كركري خواندن» عجيب داغ مي شد، به طوري كه بعضي وقت ها به پشت جبهه هم سرايت مي كرد. گردان هاي حمزه سيدالشهدا (س) و امام محمد باقر (ع) كه بيش تر فرماندهانش از شهر قائم شهر بودند و تا حدود زيادي نيروهايشان نيز از اين شهر تامين مي شد، در اين «كركري خواندن ها» گوي سبقت را از ديگر گردان ها ربودند. قضيه از اين قرار بود بنابر تشخيص فرماندهان لشكر، گردان امام محمد باقر (ع) در چند عمليات خط شكن شده بود كه در آن عمليات ها، گردان حمزه سيدالشهدا (س) يا در عمليات حضور نداشت و در جاي ديگري مامور بود و يا اين كه اگر بود به عنوان پشتيبان در مرحله ي دوم و سوم عمليات حضور پيدا مي كرد. نمونه هاي بارز اين عمليات ها، عمليات هاي بدر و قدس هاي 1 و2 و3 بود كه گردان امام محمد باقر (ع) در آن حضور داشت و گردان حمزه
سيدالشهدا (س) در همان زمان در منطقه ي چنگوله در خط نگهداري به سر مي برد. در عمليات والفجر هشت كه به آزادي سازي فاو منجر شد نيز گردان امام محمد باقر (ع) جزو گردان هاي خط شكن بود ولي گردان حمزه سيدالشهدا (س) در موج دوم وارد عمل شد. اين وضعيت كار را به جايي كشاند كه بعضي از نيروهاي گردان حمزه (س) باور كردند كه آن ها ضعيف تر از ساير گردان ها هستند. بعد از عمليات والفجر هشت كركري ها به اوج خود رسيد تا جايي كه بعضي از نيروهاي بسيجي وقتي در تقسيم بندي به گردان حمزه (س) مامور شدند، احساس نارضايتي مي كردند و چند نفر هم بدون اجازه به گردان امام محمد باقر (ع) رفتند. بالاخره اين رقابت تا عمليات كربلاي يك كه در دهم تير ماه سال 1365 به وقوع پيوست ادامه يافت. درست نمي دانم چند روز مانده بود به عمليات كربلاي يك، كه يك غروب، همه ي گردان ها را در شكاف ميان دو كوه جمع كردند تا فرمانده ي وقت لشكر (سردار مرتضي قرباني) آخرين صحبت ها را با نيروها داشته باشد. قرار بود در آن سخنراني گردان خط شكن نيز مشخص شود. به همين خاطر احساس عجيبي در بين بچه ها حكم فرما بود. برو بچه هاي گردان هاي يا رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) و امام محمد باق
ر (ع) از قبل خود را خط شكن مي دانستند. به خصوص نيروهاي گردان امام محمد باقر (ع) كه با يك نگاه پيروزمندانه به همشهري هاي خود در گردان حمزه (س) نگاه مي كردند. صحبت هاي آخر فرمانده ي لشكر نفس ها را در سينه حبس كرده بود. قرار بود فرمانده خط شكن اين عمليات را به گرداني دهد كه در عمليات والفجر هشت بيش تر از ساير گردان ها از خود رشادت به خرج داده بود. جملاتي بدين مضمون: «خط شكني اين عمليات به عهده ي گرداني گذاشته مي شود كه در عمليات والفجر هشت، وقتي ما به غير از خدا ديگر كسي را نداشتيم، اين گردان به داد ما رسيد. گردان حمزه به پاس زحماتي كه در عمليات والفجر هشت كشيد در اين عمليات خط شكن است.» وقتي جملات فرمانده ي لشكر به پايان رسيد، صداي تكبيري كه از بچه هاي گردان حمزه به پاخاسته بود، دره را لرزاند. اشك شوق از چشمان برو بچه هاي گردان سرازير شده بود. از خوشحالي سخت همديگر را در آغوش مي فشردند. تا به آن روز هيچ گاه چنين خوشحالي اي را نديده بودم. البته در آن روز اشك حسرت برو بچه هاي گردان امام محمد باقر (ع) هم ديدني بود. به خصوص آن هايي كه براي خط شكن شدن گردان حمزه (س) را ترك كرده بودند.
* * *
آيا جنگ پايان يافته و يا به گونه اي ديگر به ما تحميل شده است؟ اگر به شكل ديگري به ما تحميل شده، آيا در اين جنگ نيز به چنين رزمندگاني خط شكن نيازمنديم يا خير؟
آيا خطر پذيري و تلاش در به دست آوردن مقصودي سخت و پرمشقت جز دغدغه هاي ماست؟
صداي تكبير، اشك شوق و آغوش هاي بعد از هر پيروزي امروزمان تا چه اندازه رنگ و بوي آن دوران را دارد؟
* * *
خدايا! لحظه اي از آن زمان را در زندگي ما بگستران. (آمين)