آخ سوختم
جمعه 31 مرداد 1393 6:51 PM
در ميدان مين، مشغول پاكسازي بوديم، عراقي ها متوجه شدند و منطقه را به خمپاره بستند. حالا نزن، كي بزن. همه پراكنده شدند. يكي از بچه ها ظاهرا از ناحيه پا زخمي شده بود، شروع كرد آه و ناله كردن: آخ سوختم، به دادم برسيد، مردم، يكي بيايد مرا بردارد. بي فايده بود هيچ كس نزديك نرفت؛ پيش قاضي و معلق بازي! هر كس از همان فاصله مي توانست با ديدن حالات و حركات او حدس بزند كه دارد فيلم مي آيد و اصلا مجروح نشده يا اگر شده، زخمش سطحي است. او وقتي باورش شد كه فريادرسي وجود ندارد، بلند شد و پا به فرار گذاشت. آمد سراغ رفقا، آنها را مي زد و با هر ضربه مي گفت: آخ، بيچاره شدم، نامردا، بي معرفت ها پايم قطع شد!