0

غزل شماره ۲۵۰: روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۲۵۰: روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر
جمعه 12 تیر 1394  4:31 PM

معاني لغات غزل ( 250)

وجود :هستي و خودي و در اصطلاح صوفيه وجود ، از ميان رفتن اوصاف خرد است بواسطه پنهان شدن اوصاف بشريت زيرا كه چون سلطان حق و حقيقت ظهور كند بشريت باقي نماند ( فرهنگ لغات عرفاني دكتر سجادي ) .

سوختگان : عاشقان سوخته دل ، ودر اصطلاح صوفيه : آنكه به مقام كمال عبودبيت رسيده و متحقق به حق گشته است ( فرهنگ لغات عرفاني دكتر سجادي ).

خرمن سو ختگان : خرمن وجود سوختگان .

بلا : مصيبتو گرفتاري ودر اصطلاح صوفيه مراد از بلا ، امتحان دوستان است به انواع بلاها و بلا لباس اولياء و غذاي انبيا ء است ( فرهنگ لغات عرفاني دكتر سجادي ).

عنبر خام: عنبر خالص.

هيهات: بعيداست ميسر نمي شود.

خام طمع: كسي كه آرزوهاي نابجا در سر مي پرور اند، صاحب توقعات بي مورد.

آتشكده فارس : يكي از سه آتشكده طراز اول زرتشتيان كه در شهر استخر فارس بر پا و به عدم خاموشي نامبردار بوده است. (دكتر معين) .

دولت پير مغان : كنايه از دستگاه و خانقاه شيخ محمد تقي الدين دادا است كه در زمان حافظ در يزد داير و مشهور بوده و هنوز هم محل خانقاه و فبر شيخ دادا در محله شيخ داد يزد پابر جاست.

نفسي: لحظه يي

لحد : خاك گور ، نهانگاهگور.

نازكي خاطر يار : زود رنجي و قهر و غضبي كه در پي دارد.

معاني ابيات غزل (250)

(1) (اي سلطان حق و حقيقت ) نقاب ا ز چهره بر گير و هستي و وجود خود م را از ياد من ببرو بگذار كه همه خرمن عاشقان سوخته دل را باد ببرد

(2) وقتي مادل وديده خود را به دست طوفان محنت مشیّت سپرديم بگذار سيل غم بيايد و خانه مارا ا بيخ وبن بر كند

(3) اي دل بي تجربه آزمند!اين موضوع را كه زلف همانند عنبر خالص اورا چه كسي مي بويد و بعيد است كه اين آرزو براي كسي ميسر شود ، فراموش كن .

(4) (و ) به سينه بگو كه شعله آتشكده فارس را ( شرمنده كرد) فرو نشاند و به ديده بگو كه آبروي دجله بغداد را ببرد .

(5) خدا كند كه دستگاه پير مغان (خانقاه شيخ دادا در يزد) پابرجا باشد كه به جز آن چيزي اهميت ندارد . ديگران را بر اين گير كه بروند ونام ونشان مرا ا ياد خود ببرند .

(6) بي كوشش و همت ، در رسيدن به اين مقصود (دولت پير مغان ) به جايي و مقامي نمي رسي . اگر پاداش كار خود را را خواهاني ، از اين استاد فرمانبرداري كن .

(7) (اي پير مغان ) به من نويده را بده كه روز مردنم يك لحظه تورا خواهم ديد، پس از آن آسوده وبي خيال مرا به گور بفرست .

(8) شب گذشته ( آن دو ست نامهربان ) مي گفت كه با تيرهاي بلند مژگانم تورا خواهم كشت . خدواند ا فكر ظلم و ستم را از ذهن او ( در حق من ) دور ساز.

(9) حافظ! از زود رنجي آن دوست و پيامدهاي آن بيمناك باش . از پيش او دور شو و اين ناله وفريادها را با خود به جاي ديگر ببر.

شرح ابيات غزل (250)

وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

بحر غزل : رمل مثمن مخبون محذوف

*

در فصل اول كتاب و در مبحث چرا حافظ به يزد تبعيد شد) در صفحه 75 و 76 به تفصيل دربارة اين غزل كه در آخرين فرجه هاي قبل از رفتن از شيراز به سوي يزد سروده شده صحبت شد و نظر خوانندگان محترم را بار ديگر بدان معطوف مي دارد آنچه لزوماً توضيح آن، سبب روشنتر شدن حالات و كيفيات روحي شاعر در آن زمان مي شود اين است كه از مفاد بيت هشتم اين غزل چنين بر مي آيد كه در آخرين تماسهاي بين شاه شجاع و حافظ (كه با واسطه يا بي واسطه انجام شده و اين بر مامعلوم نيست) حافظ مورد قهر و غضب شاه شجاع واقع شده ومؤكداً اطاعت از دستو رفتن به تبعيد از او خواسته و پيامدهاي نافرماني از آن به او گوشزد شده است و از آنجا كه براي اين شاعر آزاده ديگر راهي به جز اطاعت از دستور باقي نمانده ، به ناچار اين غزل را مي سرايد. اما روي سخن او در اول اين غزل بر خلاف ساير غزلهايي كه در اين بابت سروده با شاه شجاع نيست و بيت اول ودوم كاملاً جنبه عرفاني داشته و حافظ با محبوب ازلي خود صحبت مي كند و اين بدان معناست كه من از محبوب دنيايي خود روي برگردانيده و به سوي تو بازگشته و همه چشم اميدم از اين به بعد به سوي توست .

پس از آن به حالت قهر و عصبانيت خطاب به خود ، در بيت سوم مي فرمايد كه ديگر اين همه در فكر اين مباش كه بعد از تو چه كسي در دستگاه شاه شجاع به او نزديك و مقرب درگاه او مي شود؟ و اين افكار بچه گانه را از سر بدركن و به سينه وديده ات بگو كه با آه و اشك خود آتش آتشكده فارس را شرمنده و آبهاي دجله را بي آبرو كنند و در بيت پنجم ، چشم اميد خود را با خانقاه شيخ دادا مي دوزد كه دستگاهي پر رفت و آمد و محل تجمع عرفاي ساير بلاد بوده و روي سخن شاعر در ابيات 5و6 7 با مسئول اين خانقاه است . آنگاه در بيت هشتم ضمير كلام به شاه شجاع برگشته ودعا مي كند كه از شر غصب او در امان بوده باشد و در مقطع كلام ، اهميت اين تهديد را به خود ياد آورشده و تصميم خود را به خروج از شيراز و رفتن به سوي يزد بازگو مي كند.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها