0

غزل شماره ۲۰۹: قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۲۰۹: قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
پنج شنبه 7 خرداد 1394  8:02 PM

معانی لغات (209)

خسته:رنجور ، ستم کشیده. تقدیر:سرنوشت ، مشیت الهی ، قسمت ازلی.

آبینه حسن: (اضافه تشبیهی) آیینه جمال.

جوهر: گوهر ، ماهیت ، سرشت .

سر برکردن: سردرآوردن ، سر زدن.

حیرت: سر گردانی.

شناسای تو: شناسنده تو ، کسی که تورا بشناسد، درک کننده تو.

پیر: مرشد، مراد ، سالکِ عارف.

نازنین تر: ناز کننده تر، زیبابی دلرباتر، ناز پرورده تر.

چمن ناز: ( اضافه تشبیهی ) گلزار عیش و دلبری. عالم تصویر: عالم خیال ، صورتگری ، صور حسی. ناله شبگیر: زاری شبانه، ناله سحری.

فنا: نابودی. عذاب: بلا ، شکنجه .

آیتی بودعذاب: آیت عذابی بود، نشانه يي از بلا وشكنجه بود.

حاجت تفسیرنبود: نیازی به شرح و بسط توضیح نداشت

معانی ابیات غزل (209)

(1) کشتن این در دمند رنجور با شمشیر تو مقدر و قسمت نشده بود وگرنه دل بی رحم تو در این راه از هیچ کاری فرو گذار نکرده . (2) آنگاه که من دیوانه از سر زلف تو دست بر نداشتم ، هیچ چیز سزاوار تر از این نبود که به زنجیرم بکشند . (3) خدایا ! این چهره روشن آیینه مانند تو از چه سرشته شده که آه گرم سینه من نتواست در آن اثری بگذارد.

(4) بدان سبب از روی سرگردانی از میخانه ها سر در آوردم که در خانقاه پیر و مرشدی که تو را بشناسد وجود نداشت . (5) در چمن زیبایی و دلبری ، از ناز تو نازپروده تر دلربایی سر بر نیاورده و در عالم حس و تصور ، خوش نقش تر از تو چیزی در خیال مجّسم نشده است. (6) تا شاید مانند نسیم سحری ، بار دیگر گذارم به سر کوی تو بیفتد ، شب پیشین کاری غیر از ناله شبانه نداشتم.

(7) ای آتش فراق چنان در تو گداخته شدم که برای رهایی از آن جز اینکه مانند شمع بسوزم و تمام شوم راهی برایم نمانده بود. (8) غم دوری تو برای حافظ چنان بلا و شکنجه یی بود که دیگر نیازی به شرح و بسط و توصیف برای دیگران نداشت.

شرح ابیات غزل( 209)

وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات

بحر غزل: رمل مثمن مخبون اصلم

*

همانطور که در شرح غزل 208 بیان شد مدت زمانی که حافظ در تبعید به یزد سر می برد به علت بی اعتنایی شاه یحیی و اینکه راههای چاه خلاصی از هر سو بر او مسدود بوده است، این شاعر آزاده ، دوران پر درد ورنجی را تحمل کرده و با اینکه عامل تبعید او شاه شجاع است، باز با تجربه و تحلیل اوضاع و دیدن حاکمهای بدتر و بی اعتناتر از او چون شاه یحیی ، روی دلش به جانب قبله امید اولی یعنی شاه شجاع بر می گشته و گاهگاه در غزلی از او یادی می کرده است . این غزل در اوج ناامیدی واستصیال در یزد سرود شده است . شاعر در مطلّع غزل واقعیت را دریک بیت ، بهانه شروع سخن قرار داده و به شاه شجاع می گوید قسمت من نبود که در شیرازبا تحریکات تو مهدور الدم شناخته و به دست متشرّعین کشته شوم و گرنه تو هر کار از دستت برمی آید کوتاهی نکردی و از آنجایی که خود را به مانند کسی می بیند که از چاله بیرون آمده و در چاه افتاده باشد در بیت دوم می فرماید این دیوانگی بود که دست از تو بردارم و به تبعیدگاه بیایم و کیفر این نادانی من این است که در حال حاضر بدان گرفتارم . سپس در درگاه خدا ناله کرده می گوید خدایا این شاه شجاع چه دل سخت و سنگینی داشت که ناله والتماس و خواهش من در آن تأثیری نکرد و مرا نبخشود و در بیت چهارم می گوید .چون تو را خوب نشناختم و کسی هم نبود که تو را چنانکه هستی بشناسد و با کمک اوبا تو کنار بیایم از این جهت در کمال حیرانی و سرگردانی از اینجا سر در آوردم و در سه بیت دیگر در تعریف شاه شجاع سخن گفته و در مقطع کلام از بزرگی عذاب و مشکلات خود سخن به میان می آورد.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها