0

غزل شماره ۲۰۱: شراب بی‌غش و ساقی خوش دو دام رهند

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۲۰۱: شراب بی‌غش و ساقی خوش دو دام رهند
پنج شنبه 7 خرداد 1394  7:20 PM

معاني لغات غزل (201)

بي غش:خالص ، ناب.

 غش:ناخالصي، ماده نامرغوب كه داخل ماده  مرغوب شده باشد.

 ساقي خوش:ساقي خوش بر خورد ، ساقي دلپذير وخوشرو.

دام ره:دام ره،  تله يي كه در مسير راه قرار گرفته باشد.

 زيرك: باهوش وزرنگ ، هوشيار.

نامه سياه :گناه كار، كسي كه در اثر كثرت گناه نامه اعمالش سياه باشد.

راهروي :سلوك ، راهي حقيقت ، سير وسلوك .

سالك:راه پيما، راه پيماي طريق معرفت.

نه مرد رهند: مرداين راه نيستند ، استطاعت پيمودن اين راه ندارند.

مبين حقير:حقير مبين ، كوچك مشمار.

گدايان عشق:فقيران و محتاجان كوي محبت ، درويشان طلب فيوضات رباني.

كمر: كمربند ، كمربند شاهي..

كُلهَ:كلاه ، تاج شاهي.

استغنا:بي نياز شدن ، بي نياز.

  باد استغنا:ظاهر شدن اثرات بي نيازي، ( اضافه تشبيهي) استغنا به باد تشبيه شده.

خرمن طاعت:(اضافه تشبيهي) طاعت و عبادت و فرمانبرداري به خرمن تشبيه شده.

 كوكبه:جلال و جبروت ، حشمت و جاه ، موكب و گروه هوادار و همراه ، چوبي بلند و كج كه در سر آن گلوله فولادي  ستاره شكلي نصب و توسط سواري پيشاپيش پادشاه حمل مي شده است.

مكن: جور وجفا مكن.

همّت:اراده و عزم و دليري ، قوت ونيرو و طاقت و در اصطلاح صوفيه عبارتست از توجه قلب با تمام قواي روحاني به جانب حق براي حصول كمال در خود يا ديگري.

 دُردي كشان: دُرد نوشان، درويشان مستمندي كه به جاي شراب ناب وخالص درد شراب مي نوشند. ازرق:لباس كبود ، كبود جامه، كنايه از صوفيان كبود پوش.

دل سيه:درون تيره، قسي القلب، سياهكار.

جناب:درگاه.

معاني ابيات غزل(201)

(1)شراب ناب و ساقي خوش بر خورد ، به مانند دو دام وتله مي مانند كه مردمان هوشيار و زرنگ دنيا هم نمي توانند خود را از بند آنها رها كنند.

(2)  هر چند من عاشق و رند و مست و گناهكارم ، خدا را هزار بار شكر كه دوستان همشهري هيچ گناهي ندارند.

(3) ستم پيشگي رسم و روش درويشي  و سير و سلوك نيست . شراب بياور كه  اينان مرداين راه نيستند .

(4) فقيران كوي عشق را ناچيز  مپندار كه اين  گروه شاهان بي كمربند شاهي و سلاطين بي تاج و كلاهند . (5) بنده و غلام همت و اراده استوار درد نوشان مستمند بي ريايم ، نه آن دارو دسته كبود  جامگان دل سياه كه خود را صوفي مي نامند.

(6) اين رابدان  كه به هنگام وزندان باد بي نيازي ، هزار خرمن عبادت و بندگي را بر باد داده و نيم جوباقي نمي نهند.

(7) جور جفا مكن كه در آن هنگام كه بندگان و هواداران تو پراكنده  شوند ، موكب جاه و جلال دلبري تو نيز شكسته خواهد شد.

(8) جز با رعايت اد ب و احترامات مرسوم ، گام به گام به خانه عيش عارفان مگذار ، چرا كه مقيمان اين درگاه از مقربان پادشاهند .

(9) در گاه و آستانه سراي عشق بلند و والاست . حافظ همتي كن عاشقان اين سراي ، بي همتان را به خود راه نمي دهند .

شرح ابيات غزل (201)

 وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات

 بحر غزل:  مجتث مثمن مخبون مقصور

 اين غزل نيز در زمان شاه شجاع و همان ايامي كه شاه، با تغيير سياست  داخلي خود حافظ را  از راهو رسم  آزادگي و بي پرواييهايي كه دستاويز صاحبان شريعت شده بود سرزنش و منع مي كرده است سروده شده است . و همانطور كه قبلاً اين ايام  از دوره هاي پر مشقت زندگي حافظ به شمار مي رود . شاعر در اين غزل سر فصل كلام را با تعريف ضمني  شراب  و شاهد از آن جهتي گشايد  كه به طور غير مستقيم به شاه و مخالفان خود ثبات قدم و استواري خود را در راهي  كه در سير وسلوك در پيش گرفته و با بي پروايي و صراحت لهجه ادامه مي دهد  بنماياند و با لطف كلام خويش نه در صدد تجاهر به فسق بلكه به عذر فريفته شدن متعذّر  مي شود و او به خوبي مي داند كه يك مسلمان معتقد اگر علناً از حلال بودن آن دفاع  كند به حكم شرع گناهكار   محسوب و اگر توبه نكند  تكفير  خواهد شد و اگر توبه كند  حكم تعزير با رعايت تخفيف در بارة او اجرا  مي شود بنابراين شاعر تلويحاً  شراب و ساقي را دو شيطان راه بندگان مي نامد كه همه مردم حتي زيركترين آنها را گمراهمي سازد . حافظ يكي از طنز پردازان قوي دنياي ادب فارسي است در جايي مي گويد: 

رشته تسبيح اگر بگسست معذورم بدار                 دستم اندر ساعد ساقيّ سيمين ساق بود!   

و در بيت دوم اين غزل هم كنايه يي به  شاه  و اطرافيان او يعني دوستان گذشته خود كه در حال حاضر رنگ عوض كرده اند زده مي گويد خداي را شكر مي كنم كه اين دوستان بر خلاف من كه عاشق و رند و گناهكارم همگي معصوم و بي گناهند! 

شاعر در بيت سوم و چهارم از باده نوشي خود تلويحاً دفاع كرده و به شاه مي فهماند كه من وامثال من پيش خودمان هر كدام يك شاه بي تخت و تاجيم و در بيت پنجم در مقام دفاع  از يكرنگي خود تنقيد از رياكاري ازرق پوشان بر مي آيد  و با عبارت ازرق لباس و دل سيه ، همان عبارت مشهور خود را كه دربارة شيخ زين الدين علي كلاه دشمن قسم خورده خود به كار مي برده تكرار مي كند زيرا حافظ  به خوبي مي داند كه فشار او و دار و دسته ومريدان اوست كه شاه شجاع را به تغييرسياست واداشته است.

شاعر در بيت ششم مطلبي اساسي  را با شاه در ميان مي نهد و به او مي گويد حواست جمع باشد كه اين ظاهر سازيها را كه به حساب طاعت وبندگي مي گذاري در موقع حساب توسط كار ساز بي نياز به نيم جو بها نمي دهند  و بلافاصله در بيت هفتم خطاب به او مي گويد بنابراين دست از اينكارها بردار زيرا وقتي كه اطرافيان تو ومانند من وامثال من پراكنده شدند ديگر براي تو جاه و جلالي باقي نمي ماند . بلاخره شاعر در دوبيت آخر غزل در مقام بزرگداشت عارفان و سالكان راه عشق برآمده و آنها را در رديف محرمان پادشاه عشق و معرفت يعني ذات الهي مي شمارد و به خود مؤكداً سفارش مي كند كه از راهي كه در سير وسلوك پيش گرفته يي مردّد مشو و همّت بيشتري به خرج ده كه عاشقان را معرفت با  بي همتان همراه و هم گام نمي شوند و اين  مي رساند  كه حافظ تا چه پايه در ثبات عقيده خود استقلال رأي و پشت كار و همت به خرج داده و از ميدان رياكاران به در نرفته است.   

شرح جلالی بر حافظ

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها