0

غزل شماره ۱۹۲: سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۱۹۲: سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند
چهارشنبه 6 خرداد 1394  7:37 PM

معاني لغات غزل (192)

 چمان : خرامان ، خوش حركات ، خوش خرام .

سرو چمان:سرو خوش خرام ، كنايه از معشوق سرو بالاي خوش حركات.

همدم:هم نفس .

 ياد سمن نمي كند: به ياد گل ياسمن نمي افتد.

هرزه گرد: هر جايي ، ياوه پوي .

چين زلف : چين و شكن زلف، و در اينجا به صورت اضافه تشبيهي زلف به كشور چين تشبيه شده كه كشوري دور دست را بر ساند.

عزم وطن نمي كند:يادي از وطن خود كه سينه من باشد نمي كند .

 لابه:التماس ، زاري ، و تضرع.

 گوش كشيده:كسي يا چيزي كه گوشش كشيده باشد و در اينجا مقصود  حالت كمان به هنگام كشيدن و تير اندازي است كه گوشه هاي آن به طرف داخل كشيده شده و از بيضي به منحني تغيير شكل مي دهد.

 عطف دامن: سجاف دامن ، چينِفرود دامن، قسمت انتهايي دامن لباس كه در قديم مانند گريبان لباس با ماد معطره خوشبو مي كردند تا به هنگام حركت و چرخش دامن بوي عطر پراكنده شود.

زنسيم زلف بنفشه پر شكن: گيسوي بنفشه از اثر باد بهاري آشفته و د رهم مي شود .

وه كه دلم چه ياد آن عهد شكن نمي كند: واي دلم چه قدر به ياد آن يار سست پيمان مي افتد.

سيم ساق:سيمين اندام، سفيد ران ، با ساق نقره گون.

 دُرد:دُرد شراب ، شرابي كه صاف نشده و با دُرد مخلوط و كَدِر باشد،ته مانده هاي موجود در صافي پارچه يي پس از صاف كردن شراب.

 دستخوش جفا مكن:بازيچه جفا مكن  ، پايمال بي مهري مكن .

 آب رخ : آبرو

عدن: سرزمين جنوب غربي شبه جزيره عربستان كه مرواريد ساحل درياي آن مشهور است.

غمزه: حركات چشم و ابرو با ناز وادا و اطوار .

دردسخن نمي كند:درد سخن شنيدن را ندارد  ، نيازي به پند و اندرز در خود حس نمي كند.

معاني ابيات غزل (192)

(1) محبوب سرو قدِّ خرامان من چرا به چمن در نمي آيد، همنشين گل نمي شود و از ياسمن يادي نمي كند.

(2) از آن زمان كه دل ياوه پوي هر جايي من به چين زلف او  سفره و در چين و شكن آن جاي خوش كرده ، ديگر قصد بازگشت ( به سينه من ) وطن اصلي خود را ندارد.

(3)در برابر ابروي كماني  تو زاري و در خواست ترحم مي كنم  اما آن كمان ( به رغم تيراندازي ) گوش كشيده و به سخن من گوش فرا نمي دهد.

(4) با وجود دامن پر چين وعطر افشان تو در شگفتم كه چرا به هنگام خراميدن ، خاك راهت چون مشك تاتاري معطر نشده و باد بهاري عطر آن را نمي پراكند .

(5) در آن هنگام كه نسيم، زلف بنفشه را در هم شكسته ، پريشان مي سازد واي كه چه قدر دلم به ياد آن يار پيمان شكن مي افتد.

(6)دل در آرزوي ديدار چهره جانان انس نمي گيرد و جانان با جان در هواي كوي او از خدمت من سرباز مي زند. 

(7)اگر ساقي سيمين اندام من شراب دردآلود و دردشراب بدهد ، كيست كه همه وجود خود را چون دهان بازپياله براي آن نگشايد.

(8) آبروي مرا با دست جفا پايمال بي مهري ساز كه ريزش اَبر ، بي مدداشك  وآب رخ من ، در در ياي عدن گوهر نمي پروارند.

 (9)حافظ كه پند نشنيد با تيغ غمزه چشم تو كشته شد . هر كسي كه پند نشنود و اندرز در او اثر نكند سزايش تيغ خواهد بود .

شرح ابيات غزل (192)

وزن غزل: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن

بحر غزل: رجز مثمن مطوي مخبون

*

اوحدي: ( باقافيه ديگر)

تُركِ ستم پرست من تَركِ جفا نمي كندعهد به سر نمي برد وعده وفا نمي كند

حافظ در عالم دوستي و وفاداري و يكر نگي با دوستان خود تا حد افراط ثابت قم بوده چنانكه در بيشتر موارد مصالح خويش را فداي اين ويژگي اخلاقي ، يعني وفاداري و خوش قولي خود كرده است . از فحواي مندرجات تاريخ بر مي آيد كه در فرجه دست به دست شدن حكومت از شاه ابواسحاق به امير مبارزالدين به سبب اينكه هنوز امير مبارزالدين كاملاً در مقر حكومت مستقر نشده بود، از يك طرف شاه ابو اسحاق اشخاص موجهي را جهت ميانجيگري به سوي امير مبارزالدين مي فرستد و از طرف ديگر امير مبارزالدين كه مردي با اراده وزيرك و شجاع بود در صد به سوي خود كشيدن اطرافيان و طرفداران دستگاه شاه ابواسحاق بر مي آيد . مااز جزئيات امر بي خبريم ليكن قدر مسلم اين است كه حافظ با وجود وجهه سخن و معلومات و اينكه از ابواب جمعي دستگاه حكومتي ابواسحاق به شما ميآمده هر گاه نان را به نرخ روز مي خورد به طور مسلم در دستگاه محمدمظفر مي توانست با آسودگي خيال و در كمال راحتي روزگار بگذراند اما بر عقيده دوستي و وفاداري خود با شاه ابواسحاق، پاي مردانگي فشرده و در نتيجه سالهاي سختي را تا فرارسيدن ايام حكومت شاه شجاع گذرانيده است. در خلال اين ايام شاعر در چند مورد در غزلهايش گوشه و كنايه يي به نحوه رفتار خويش دارد و تلويحاًبه صورت زبان شعر اشاره به بي سياستي خويش مي كند، از جمله در مقطع غزل كه در غياب ابو اسحاق و قبل از گرفتاري و قتل او سروده شده است. به اين مطلب اشاره صريح دارد كه پند و اندرز افراد ميانجي را نشينده است و اگر گرفتار غضب حاكم جديد شود جاي هيچگونه تعجب نخواهد بود . شاعر در بيت دوم غزل خود كلمه (چين) را به دو معنا به كار گرفته يكي كشور دور دست چين  و ديگري چين و شكن زلف بلند ومشهور شاهابو اسحاق . مفاد بيت ششم و هفتم غزل ، عشق و علاقه و اميدواري شاعر را به شاه ابو اسحاق مي رساند و بازگو كردن آن با چنين مضامين زيبا و محكمي ، علي رغم واقعيتي كه در مقطع غزل سروده شده دليلي بر يكرنگي و ثبات قدم حافظ است كه چنانكه در بالا گفته شدمصالح خود را فداي دوستي او مي كند

شرح جلالی بر حافظ 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها