شرح غزل شماره ۱۹۱: آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
چهارشنبه 6 خرداد 1394 7:31 PM
معاني لغات غزل(191)
كرم: : جوانمردي ، بزرگواري .
وفاداريكند: پيمان نگه دارد.
برجاي :در حق ، دربارهيِ.
ناي:حنجره.
بانكِ ناي:آواز خوشي كه از حنجره خوش آوازي برآيد.
فرسوده :ناتوان ونابود شد، كاسته شد، عاجز شد، به ستوه آمد.
كام دل نگشود:كام دلم روا نشد.
باشدكه:شايد كه.
طُرّه:موهايي كه بروري پيشاني ريخته شود ، كنايه از زلف تابدار(به ص 115 مراجعه شود)
طَرّاري:دزدي ، توأم با تردستي و حيله گري ، فريبكاري ، دزدي و جنگ گريز توأم با حيله گري.
پشمينه پوش :كسي كه لباس پشمينه خَشن مي پوشد ، كنايه از صوفي و زاهد.
از مستي اش رمزي بگو: از مستي عشق برايش نكته يي بيان كن.
گداي بي نشان : گداي بي نام ونشان ، گداي بي سروپا
عيشِ نهان: عيش ونوش مخفيانه ، عشقبازي محرمانه.
رندِ بازي : رندِ و لاابالي سرگردان در كوچه وبازار .
عياري: دزدي و تردستي بر رسم و شيوه عياران ، دزدي توأم با انصاف و جوانمردي .
بي عدد:بي حدّو اندازه ، خارج از حد شمارش ، بي حدو حساب.
فخر دين: افتخاردين ، لقب و عنواني كه شاعر براي مولانا بهاءالدين عبدالصمد بن عثمان بحرآبادي اسفرايني به حكم وزن شعر و ضرورت شعري و براي نام اين عارف عنوان كرده است.
شرح ابيات غزل (191 )
شرح ابيات غزل (191 )
وزن غزل: مستفعلن مستعلن مستفعلن مستفعلن
بحر غزل : رجز مثمن سالم
*
عارف سالكي به نام مولانا بهاءالدين عبدالصمد بن عثمان بحر آبادي از احفاد شيخ سعدالدين محمد حمويي كه اصلش از كوه بنان كرمان بوده ودر اصفهان مي زيسته و در شمار علماي بزرگ قرن هشتم است در زمان حافظ و معاصر او بوده و به سال 786 در گذشته است . اين عارف سالك از مريدان او حدالدين اصفهاني بوده كه پس از درگذشت او به مقام قطبي رسيده و خواجوي كرماني قصيده يي تحت عنوان: في المدح الشيخ الاعظم السّالكِ الرباني و الناسكِ الصمداني بُرهان الملّه و الدّين الكوه بناني قدّس نفسه و با مطلع:
چون برآمد جوش عيش شاه زنگ از راه شام منهزم شد قيصر رومي رُخِ مشرق خرام
قصيده يي دارد كه در تاريخ سرودن آن به گواهي بيتي از همين قصيده :
مرغ توحيدم به دام آمد به نظم اين مديح لاجرم تاريخ اين ابيات شد تصحيف دام
سال 741 هجري قمري است . ( تصحيف دام= ذام= 74 و حافظ به هنگام سرودن اين قصيده توسط خواجو جواني 23 ساله بوده است. ما مي دانيم شروع شاعري حافظ با استقبال و تقليد غزلها و اشعار خواجو و سلمان همراه بوده و اين شاعر آسماني و باهوش اشعار شعراي معاصر و سلف را به خوبي بررسي و مطالعه و از مضامين آنها به نحو شايسته تري مضمون سازي مي كرده است. از طرفي حافظ در حق عرفا و مشايخ معاصر خود ، معرفتي به حد كمال و به مردان خدا و و عارفان نيك نهاد ارادت و و احترام تامّه داشته است . بنابراين مي توان حدس زد كه در بحران دربدري و غيبت شاه ابواسحاق حافظ غزلي عاشقانه را كه از شاهكار هاي دوره جواني اوست با افزدون بيتي يه آن به نام بهاء الدين عبدالصمد كرده باشند و اينكه در شعر ، عنوان فخر دين ( مخفف فخر الدين ) آورده است تنها به خاطر ضرورت شعري و به صورت عنوان و تعارف آمده است و گرنه عنوان مولانا عبدالصمد، بهاء الدين مي باشد.
شاعر در اين غزل عاشقانه آرزوي شنيدن پيغامي از محبوب خود را دارد و چشم به راه قاصدي است كه با آوازي خوش و صداي ني پيغامي از شاه به او برساند و در خلال ابيات اين غزل شيوا ، از زلف دراز و بلند و پر و پيچ و تاب محبوب به ميان مي آورد كه علامت ونشانه موهاي بلند شاه ابواسحاق است .
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش