شرح غزل شماره ۱۴۰: دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
شنبه 19 اردیبهشت 1394 7:35 PM
١ -دلبر-بىآن كه به عاشقان خود خبرى دهد-رفت و از همدم شهر و رفيق سفر خوديادى نكرد.
٢ -يا بخت و اقبال من،انصاف و جوانمردى را رها كرد يا او به شاهراه طريقت گذر نكرد![مقصود از شاهراه طريقت،همان راه عشق و محبت و مهربانى است.]
٣ -با خود گفتم،شايد با گريه دل نامهربان او را نرم كنم،اما گريهى من در دل سنگ او اثرى نكرد!
۴ -اين گونه گستاخ و بىپروا رفتار مكن؛زيرا كه دل بىقرار من هنوز فكر عاشقى را از سر بيرون نكرده است.[نسخهى خانلرى،مصراع اول را اين گونه ضبط كرده است:دل را اگر چه بال و پر از غمشكسته شد،كه به لحاظ ارتباط معنايى مناسبتر است و بر متن ترجيح دارد.]
۵ -هر كس كه روى تو را ديد،بر چشم من بوسه زد.زيرا،كارى كه كرد ديدهى من،از روى بصيرت بود.[يعنى آنان كه روى تو را مىبينند،چشم مرا كه جمال تو را برگزيده،در مقام تحسين وتشويق مىبوسند و اين نشان مىدهد كه انتخاب نگاه من از روى بينش و دقت نظر بوده است.]
۶ -من،مانند شمعى در رهگذار باد،به راه او ايستاده بودم تا جانم را فداى او كنم!اما او،بر من گذر نكرد.[نسخهى خانلرى اين بيت را ندارد و برخى نسخهها،بيت مقطع غزل پيشين را در پايان اينغزل تكرار كردهاند.]
****
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش