شرح غزل شماره ۱۳۹: رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
شنبه 19 اردیبهشت 1394 7:25 PM
١ -چهره بر خاك راه او ساييدم اما او بر من گذر نكرد.لطف و مهربانى بسيار از او انتظار داشتم،امااو حتى نگاهى به سوى من نيفكند!
٢ -اشك فراوان من-كه چون سيل از چشمم جارى بود-كينه از دلش نزدود!آرى،قطرهى باران در سنگ خارا اثرى نكرد.[بيت داراى اسلوب معادله است.مقصود از قطرهى باران همان اشك وسنگ خارا،دل معشوق است.]
٣ -خدايا،آن جوان دلاور را،كه از آه عاشقان گوشهنشين خود حذر نكرد،مصون و محفوظ بدار.[آه ا به تير تشبيه كرده است.]
۴ -ديشب،مرغ و ماهى از ناله و فرياد من نخوابيدند،اما آن دلبر گستاخ حتى لحظهاى سر ازخواب برنداشت.[مقصود،شدت بىاعتنايى معشوق نسبت به عاشق است.يعنى همه متوجه حال زارمن شدند،جز يار!]
۵ -من مىخواستم،مانند شمعى كه در برابر باد خاموش مىشود،در پيش پاى او بميرم و جان فدا كنم،اما او-مانند نسيم سحرى-بر من گذر نكرد.[خود را به شمعى مانند كرده كه در رهگذار نسيمايستاده تا نسيم بر او بوزد و او خاموش شود(-بميرد)اما نسيم به سوى او نمىوزد!]
۶ -جان من،كدام انسان سنگدل نالايقى است كه جان خود را مانند سپر در برابر ضربهى شمشير تو قرار ندهد؟[يعنى كدام عاشق است كه نخواهد جان خود را فداى تو كند؟]
7-قلم زبان بريدهى حافظ،تا ترك سر نكرد،راز تو را در ميان انجمن با هيچ كس نگفت.[يعنى در ازاى افشاى راز تو،سر خود را باخت.مقصود از ترك سر كردن قلم،تراشيدن و قط زدن نوك قلماست.اين تصوير واقعى با تخيل شاعر در مىآميزد و به سر باختن قلم به سبب افشاى راز تبديلمىشود.]
****
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش