بشـریت فرسـوده ی فـراق توست و منتظـر است
تا به پیشگـاه تو دو رکعـت نمـاز بگـذارد
رکعتـی به ظهـور رکعتـی به حضـور . . .
امـروز جمعـه نیست ولـی دل شکستـه ام
زیـرا به انتظـار ظهـورت نشستـه ام
دوشنبه ای ست تلـخ نه دوشنبه ای سیاه
یکــــ جمعـه ی جـدید خیـال تـو ؛ اشـک و آه
.
.
.
امـروز هـم به یاد تو کم کم گذشت و رفت
ماننـد جمعـه های پر از غـم گذشت و رفت
آری گـذشت و باز نگـاهـم تو را نـدیـد
فـردا سه شنبـه اسـت ، نــهـــ !
یکــــــــــ جمعــه ی جـدیـد . . .
نمـی دانـم حقیقـت دارد آیا نـه ؟
که آن شب زیر باران دیدمت یا نه
نمـی دانم گمـانم در دعـایم دیدم
تو را در جمعه و والعصر و طاها نه ؟!
تو را در زیر باران ، رو به روی صحن نه
تـو را آن شب همیـن جـا دیدم آقـا نـه ؟
مـداری از کبـوتر ؛ صحـن ؛ آیینـه . . .
دو دل هستـم بگـویم دیدمت یا نـه
کبـوترهای دور از دست می خواندند
که مـی آیـی همیـن امروز و فردا نه
بگـو آیا خـودت بودی ، خـودت یا نه ؟
فقـط آقـا ! دلم را نشکنـی با - نه - !