0

غزل شماره ۱۰۱: شراب و عیش نهان چیست کار بی‌بنیاد

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۱۰۱: شراب و عیش نهان چیست کار بی‌بنیاد
چهارشنبه 16 اردیبهشت 1394  7:47 PM

معاني لغات غزل:
زديم بر صف رندان و هرچه باداباد: خود را در صف رندان جازديم، هرچه باداباد.هرچه پيش آيد خوش آيد.
گره ز دل بگشا: دلتنگي مكن.
وز سپهر ياد مكن: و نكوهش چرخ مكن.
كه فكر هيچ مهندس…: كه تدبير هيچ مهندس منجم، مشكل غم و غصه را حل نكرده است.
انقلاب: زير و رو شدن، تحول و تغيير، آشوب، دگرگوني.
قدح: كاسه بزرگ، پيمانه شراب.
واقف: آگاه.
بهمن: پسر اسفنديار و جانشين او.
مگر: مثل اينكه، كانه، همانا، گويا، شايد.
زمي‌خراب شويم: مست لايعقل شويم و در اصطلاح صوفيه مستغرق شدن در سكر.
خراب‌آباد: (استعاره) اشاره به اين دنيا.
مصلي: جاي نماز، عيدگاه، و مصلاي شيراز فضا و گردشگاهي بوده كه آرامگاه حافظ در آن واقع است.
آب ركن‌آباد: چشمه ركن‌آباد كه سرچشمه آن كوههاي الله اكبر شيراز است و هنوز جاري است.
ابريشم طرب: كنايه از ابريشم تابيده يي است كه به جاي سيم به چنگ مي‌بسته‌اند و اضافه تشبيهي است و كنايه از لطافت طرب دارد.


معاني ابيات غزل 
(1) در پنهاني شراب نوشيدن و عيش كردن چه كاري است؟ كاري بي‌اساس. هرچه باداباد خود را در صف رندان جا زديم (و علناً به باده گساري و عيش پرداختيم).
(2) دلتنگي مكن و گرفتگي دل را باز كن و نكوهش چرخ مكن كه تدبير هيچ منجم مشكل غم و غصه را حل نكرده است.
(3) از دگرگوني اوضاع روزگار شگفت‌زده مشو كه اين جهان هزاران از اين رويدادها به ياد دارد.
(4) پيمانه شراب را با ادب و احترام تمام در دست نگهدار چرا كه آن از خاك سر جمشيد و بهمن و قباد ساخته و پرداخته شده است.
(5) چه كسي مي‌داند كه كيكاووس و كيقباد كجا رفتند و چه كسي به درستي آگاه است كه تخت جمشيد چگونه از ميان رفت.
(6) هنوز مي‌بينم كه از حسرت كام گرفتن از لب شيرين، از خاك و خون ديده فرهاد لاله سرخ مي‌رويد.
(7) گوئي لاله از بي‌وفايي روزگار آگاهي داشت كه ازهنگام سر بر زدن تا سر فروهِشتَن جام باده گلگون از دست فرو نگذاشت.
(8) بيا بيا كه لحظاتي چند از شراب مست و از خود بي‌خود و خراب شويم، شايد كه در اين دنياي خراب به گنج (معرفتي) دست يابيم.
(9) وزش ملايم نسيم مصلاً و آب ركن‌آباد به من اجازه گردش و مسافرت نمي‌دهند.
(10) مانند حافظ جز با نواي موسيقي چنگ، شراب منوش چرا كه دل شاد را با رشته ابريشم شادي‌آفرين چنگ به هم بسته‌اند.

 

شرح ابيات غزل:
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
بحر غزل: مجتث مثمن مخبون اصلم مسبغ
*
سعدي: جهان برآب نهادست و آدمي برباد
غلام همت آنم كه دل بر او ننهاد

خواجو: نسيم باد صبا، جان من فداي تو باد
بيا، گرم خبري زآن نگار خواهي داد

اگر چه رنج تو با دست، درغمش‌خواجو
به باده دل ديوانه هرچه باداباد

عبيد‌زاكاني: نسيم باد مصلي و آب ركن‌آباد
غريب را وطن خويش مي‌برد از ياد

بگير دامن ياري و هرچه خواهي كن
بنوش باده صافي و هرچه باداباد

به سوي باده وني‌ميل كن كه مي‌گويند
(جهان بر آب نهاد‌ست و آدمي برباد)

خوشست‌ناز و نعيم‌جهان ولي چو عبيد
(غلام همت آنم كه دل بر او ننهاد)

خواجو: به بوي زلف تو دادم دل شكسته به باد
بيا كه جان عزيزم فداي جان تو باد

سلمان‌ساوجي: بيا كه ملك جمال تو را زوال مباد
به غيره طره، پريشاني‌يي بدو مرساد

ميركرماني: فراق روي تو آن داغ بر دلم بنهاد
كه خامه دو زبان شرح آن تواند داد

عماد‌فقيه: خوشا هواي مصلي و آب ركن‌آباد
كه اين مفرح جان وين مقوي دل باد

عبدالحميد: اگر زكوي تو بوئي به من رساند باد
به مژده جان جهان را به باد خواهم داد

جلال: هزار جان عزيزم فداي جان تو باد
چه دشمني است كه از دوستان نداري ياد

سيدعضد‌الدين: گرت به خاك ديارم گذر كني اي باد
زآب چشم من و آتش دلم كن ياد
*
چنانكه قبلاً نيز گفته شد، استقبال يك شاعر از شعر شاعري ديگر، گاه به صورت اقتراح دسته جمعي صورت مي‌گيرد كه درزمان معيني شعري در انجمن مطرح و شعرا از آن استقبال مي‌كنند و گاه در زمانهاي متفاوت اين عمل صورت مي‌گيرد. درمورد اين غزل، با توجه به مطلع غزلهاي استقبال شده كه در بالا از آنها ياد شد چنين برمي‌آيد كه عبيد زاكاني قصيده مشهور سعدي را استقبال و مطلع آن قصيده را به صورت دو مصراع در دو بيت غزل خويش تضمين نموده و به خوبي از عهده آن برآمده است و چون عبيد زاكاني معاصر حافظ و مدتي ساكن شيراز و از شاعران دربار شاه ابواسحاق بوده و خواجه به اشعار او توجه كامل داشته بعيد نيست كه حافظ و خواجو و ديگران از او استقبالي كرده باشند.
و اما زمان سرودن اين غزل به ظن قوي اواخر دوره شاه شيخ ابواسحاق و يا اندكي بعد بوده كه شاهي ادب‌پرور بود و در بيت ششم اين غزل هم مي‌توان به ايهامي اشاره كرد كه حافظ در حسرت زمان او اظهار دلتنگي مي‌كند و اين امر با مضمون بيت نهم نيز وفق مي‌دهد زيرا در زمان اميرمبارزالدين بر حافظ روزگار به سختي مي‌گذشت و از طرف سلطان اويس دعوت به بغداد شد او به علت علاقه و دلبستگي مفرطي كه به شيراز داشت از مسافرت سرباز زده و اين ايهام و اشارات به اين موضوع نيز مي‌تواند بوده باشد.

 
منبع: شرح جلاللی بر حافظ – دکتر عبد الحسین جلالیان

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها