شرح غزل ۰۹۲- میر من خوش میروی کاندر سر و پا میرمت
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 7:40 PM
١ -فرمانرواى من،چه خوش مىروى،فداى سر و قدمت.خرامان راه برو تا من در برابر قامتزيباى تو بميرم.
٢ -گفته بودى كه كى پيش تو مىميرم؟شتاب براى چيست؟چه تقاضاى خوبى!آمادهام كه در لحظهى تقاضا،جان فدايت كنم!
٣ -من،عاشق و خمار و هجران زدهام.ساقى زيبا كجاست؟بگو خرامان پيش آيد تا در برابر قامت
سروگون او جان نثار كنم.
4-به آن دلبر كه عمرى است از عشق او بيمارم بگو نگاهى به سوى من كند تا در برابر چشم
سياه او بميرم.
۵ -گفتهاى:لب لعل من،هم درد و هم دوا مىبخشد.جان من فداى درد و درمان تو باد!
6 – چشم بد از تو دور باد كه چه خوش و خرامان مىروى،تصميم دارم كه در پيش پاى تو جان
فدا كنم.
٧ -گرچه حافظ به خلوت ديدار تو راه ندارد،اى سراپاى تو زيبا،جانم فداى سراپاى وجود تو باد!
****
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش