0

غزل ۰۹۲- میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل ۰۹۲- میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394  7:40 PM

١ -فرمانرواى من،چه خوش مى‌روى،فداى سر و قدمت.خرامان راه برو تا من در برابر قامت‌زيباى تو بميرم.
 ٢ -گفته بودى كه كى پيش تو مى‌ميرم؟شتاب براى چيست؟چه تقاضاى خوبى!آماده‌ام كه در لحظه‌ى تقاضا،جان فدايت كنم!
 ٣ -من،عاشق و خمار و هجران زده‌ام.ساقى زيبا كجاست؟بگو خرامان پيش آيد تا در برابر قامت‌
سروگون او جان نثار كنم.
4-به آن دلبر كه عمرى است از عشق او بيمارم بگو نگاهى به سوى من كند تا در برابر چشم‌
سياه او بميرم.
 ۵ -گفته‌اى:لب لعل من،هم درد و هم دوا مى‌بخشد.جان من فداى درد و درمان تو باد!
6 – چشم بد از تو دور باد كه چه خوش و خرامان مى‌روى،تصميم دارم كه در پيش پاى تو جان‌
فدا كنم.
 ٧ -گرچه حافظ به خلوت ديدار تو راه ندارد،اى سراپاى تو زيبا،جانم فداى سراپاى وجود تو باد!
****
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها