شرح غزل ۰۸۳- گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 6:45 PM
معاني لغات غزل (83)
دست: در بيت اول مجازاً به معناي رفتار و كردار.
زلف مشكين: زلف مشكفام، زلف سياه.
خطايي رفت رفت: خطا و تجاوزي سرزد گذشت و مهم نيست.
هندو: هندي، و مجازاً به معناي خال سياه، سياه، غلام، زلف سياه.
برق عشق: (اضافهتشبيهي) عشق به برق تشبيه شده.
كامران: خوشبخت، خوشگذران.
غمزه: ادا و اطوار و اشاره به كمك حركات چشم و ابرو، عشوه.
طريقت: سيروسلوك، راه معرفت به اسرار حق، روش و مسلك، دومين منزل از منازل سه گانه سلوك: شريعت طريقت، حقيقت.
كدورت: تيرگي، آزردگي، خاطر.
تحمل: بردباري.
معاني ابيات غزل (83)
(1) اگر از زلف سياه و خوشبوي تو خطايي و از خال سياه روي تو، به ما ستمي رسيد گذشت و تمام شد.
(2) اگر جرقه عشق خرمن هستي درويشي را سوزانيد و پادشاهي كامروا برگدايي جفا كرد، گذشت و تمام شد.
(3) اگر دلي زير بار ناز و عشوه دلبري به ستوه آمد و ميان عاشق و معشوقي برخوردي صورت گرفت، گذشت و تمام شد.
(4) سخنچينان سبب ملامت خاطرها شدند و به سبب آن اگر ميان همنشينان ناسزايي رد و بدل گرديد، گذشت وتمام شد.
(5) در راه سير و سلوك و معرفت به اسرار حق، رنجش خاطر معنا و مفهومي ندارد. باده پيشآر كه هر كدورتي، چون به صفا و آشتي كشيد، گذشت و تمام شد.
(6) اي دل، لازمه عشقبازي تحمل و بردباري است. استقامت داشته باش. اگر ملال و اندوهي در ميان بود يا خطايي پيش آمده بود گذشت و تمام شد.
(7) به واعظ بگو از حافظ بدگويي نكند. او ازاين خانقاه (شهر) به دررفت. براي پاي آزادي بندي متصور نيست به هركجا رفت رفت. گذشت و تمام شد.
شرح ابيات غزل (83)
وزن غزل: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
بحر غزل: رمل مثمن مقصور
*
اين غزل يكي از غزلهايي است كه حافظ به هنگام رفتن به تبعيد، در شيراز سروده تا هم به عنوان خداحافظي شاهشجاع باشد و هم بياعتنايي و خونسردي خود را به شاه بنماياند و درصفحه 71 اين كتاب درفصل (چرا حافظ به يزد تبعيد شد) دراين باره سخن رفته است ايهام بيت چهارم به آنهايي بر ميگردد كه درمجالس ادبي درصدد تخطئه حافظ برميآمده و نظر شاهشجاع را نسبت به او مكدر ميكردهاند. نكته قابل دقت ايهام بيت مقطع غزل است. همانطور كه درمعني اين بيت گفته شد فعل امر (بگو) خطاب به شاهشجاع است و منظور از واعظ تورانشاه وزير است كه مصلحت حكومت را در تغيير رويه شاه دانسته و اين تغيير سياست منجر به تبعيد حافظ شد.
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش