معانی لغات غزل (۵۴)
مردم چشم: مردمک دیده.
مردمان: مردمکهای دیده، مردمان و اشخاص.
لعل تو: لعل لب تو.
چشم مست میگونت: چشم مخمور از شراب سرخ شدهات.
میلعل: شراب قرمز.
سرکو: سرکوی، سرکوچه.
طالع همایون: طالع مسعود، بخت بلند، اقبال خجسته.
حکایت لب شیرین کلام فرهاد است: سخنهای (فرهاد) همه دربارة لب شیرین (شیرین) است.
شکنج: چین و شکن، پیچ و خم.
طره: پیش زلفی، زلف.
مقام: جا، مکان.
دلم بجو: از حال دلم بپرس.
دلجوی: دلربا، مطلوب دل، پسند دل.
کلام لطیف و موزون: سخن نغز و شاعرانه.
دور باده: گردش جام باده.
رود عزیز: فرزند عزیز، پسر دلبند.
جیحون: رود جیحون، آمو دریا در آسیای مرکزی.
بیخودی: بیحواسی، حواس پرتی، شوریدگی، آشفته حالی.
مفلس: پاک باخته ورشکسته، تهی دست.
معانی ابیات غزل (۵۴)
(۱) مردمک چشم من از گریه پیاپی در خون نشسته است. بیا وببین که مردمان (مردمکهای) خواستار دیدار تو چه حالی دارند؟
(۲) میسرخرنگی که بهیاد لب میگون و چشم مست تو مینوشم حالت خون را دارد.
(۳) این از بخت بلند من است، هرگاه از خانه به درآیی وآفتاب جمالت از مشرق کوی وبرزن بر من بتابد.
(۴) سخنان (فرهاد) همه درباره لب شیرین (شیرین) وجا و مکان دل (مجنون) در چین و شکن زلف(لیلی) است.
(۵) ای آنکه بالای سرو مانندت دلربا و کلامت نرم و آهنگین است از من دلجویی کن وبا سخنانت حال مرا بپرس.
(۶) ای ساقی با گردش جام خود به جان من آرامش بخش که ازگردش گردون بسی رنجیده خاطرم.
(۷) از آن زمان که فرزند عزیزم از پیش چشمم دور شد، کنار و دامن من از گریه مداوم به مانند آمو دریا شده است.
(۸) چگونه دل غمگین و خاطر آزردهام را شاد نگهدارم که اختیار آن ازدستم به در رفته است.
(۹) حافظ از شوریدگی وآشفته حالی دیدار یار آرزو میکند و این بدان ماند که تهیدستی از قارون درخواست گنج او را داشته باشد.
شرح ابیات غزل (۵۴)
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعللان
بحر غزل: مجتث مثمن مخبون اصلم مسبغ
*
سعدی زمن مپرسکهازدست اودلتچون است
از او بپرس که انگشتهاش در خون است
سلمانساوجی فراقروی تو ازشرح وبسط بیرون است
زما مپرس که حال درون ما چون است
کمال خجند مرا کهساغرچشم از غمتو پرخون است
چه جای ساقی و جام شراب گلگون است
این غزل بدون ایهام و به صورت یک وجهی درفراق و دوری فرزند سروده شده است. آنچنان که از اشعار حافظ و متون تاریخی مستفاد میشود حافظ دارای دو فرزند ذکور بوده که یکی پیش از رسیدن به سن ۷ سالگی و گذاشتن به مکتب درگذشته و پدر در سوک او قطعهیی سروده است. همچنین در تاریخ فرشته آمده است که:« حافظ صاحب فرزند ذکور دیگری به نام نعمان بوده است که ضمن تجارت در هندوستان بدرود حیات گفته و در برهان پور مدفون گردیده است.» و احتمال قوی بر این است که پس از رفتن فرزندش نعمان به مسافرت، پدر از شدت اندوه و فراق این غزل را سروده باشد.
در این غزل، نکات زیر توجه ما را به خود جلب میکند:
۱- از مطلع غزل میتوان دریافت که از لحاظ سلاست و روانی و صنایع بدیعی از مطلع غزلهای سعدی وسلمان وکمال خجند به مراتب برتری دارد و نگاهی به سایر ابیات این نکته را مدلل میدارد که اگر حافظ میخواست غزلهای صرفاً عاشقانه و رویدادی و بدون ایهام و ذکر و اشاره به کیفیت اتفاقات زمانه و آنچه بر او گذشته بسازد غزلهایش شیرینتر از غزلیات سعدی از آب در میآمد.
۲- آنانکه دستی درسرودن شعر دارند میدانند که معنای کلمه قافیه علیالخصوص اگر آن کلمه مانند (مجنون) اسم حاص باشد دایره خلق مضمون را محدود و منحصر به روابط عاطفی مجنون ولیلی میسازد که مضامین، همه از پیش سروده شده و کار شاعر را در خلق مضمون بدیع مشکل میسازد. حافظ در بیت چهارم در مصراع اول ذکری ازشیرین و فرهاد و در مصراع دوم از لیلی و مجنون یاد نموده و در واقع فرجه کلام را با انتخاب دو مضمون، برخود تنگتر مینماید و مشاهده میکنیم، مضامین انتخابی برای این دو زوج دلداده مشهور را به نحوی انتخاب میکند که شاهد مثال حال فگار خودش بوده و کلمه شیرین را در مصراع اول چنان با سلیقه مینشاند که نه تنها نام شیرین بلکه شیرین زبانی شیرین را که از ویژگیهای او بوده به صورت ضمنی بازگو میکند.
دربارة شیرین زبانی شیرین نظامی میفرماید:
شنیدم نام او شیرین از آن بود
که در گفتن بسی شیرین زبان بود
۳- مضمون بیت پنجم دلیلی است براینکه این غزل تمنای دلجویی و سخن گفتن نمیکند. شاعر در جای دیگر سوک درگذشت قرهالعین خود چنین میسراید:
آه و فریاد که از چشم حسود مه چرخ در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد
و هرگاه در این غزل هم قصدش سرودن سوکنامه درگذشت فرزندش بود با کلمهیی و شارهیی به مرگ فرزند خود جنبه صراحت میبخشید و چنین کاری را نکرده وبر عکس به شهادت همه نسخ خطی مصراع اول بیت هفتم را چنین سروده است. از آن دمی که زچشمم برفت رود عزیز و نفرموده است که: زدستم برفت رود عزیز و اینکه کلمه از چشمم برفت را به کار گرفته قطعاً منظورش این بوده که فرزند او غایب شده و به مسافرت رفته است و امید بازگشت او را دارد زیرا در بیت سوم همین غزل میگوید:
زمشرق سر کو آفتاب طلعت تو
اگر طلوع کند طالعم همایون است
و کسی چنین مطلب و مضمونی را برای مرده نمیسراید.
****
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان