شرح غزل ۰۲۹- ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
دوشنبه 7 اردیبهشت 1394 7:19 PM
معانی لغات غزل (29)
پروا: میل، رغبت.
سَرِ خودگیر: به راه خود ادامه بده، به کار خود مشغول باش، سَرِ خود را ببند.
خَمرِ بهشت: شراب بهشتی، اشاره به آیۀ 21 سورۀ دهر: وَ سَقیهُم رَبُّهُم شَراباً طَهورا.
بریزید: دور بریزید.
عَذب: گوارا، خوشمزه، شیرین و پاکیزه.
عین: نفسِ چیزی، چشمه، چشم.
عین عذاب: به مانند عذاب.
تحریر: ترسیم، خط کشی، نوشتن.
تحریر خیال: تجسّم خیال، تصوّر خیال.
خطّ: نقش و خال چهره، دقایق حُسن و جمال که از چهره یی خوانده شود.
نقشِ برآب: محو و بی اثر.
دمادَم: پیاپی.
منزلِ خواب: جایگاه نزول خواب، کنایه از چشم.
عیان: به وضوح، قابل دیدن.
بسته نقاب: نقاب بر رخ بسته.
کُنجِ دماغ: گوشه مغز، در عمق اندیشه.
طور: طرز، رَوِش.
طورِ عجب: رَوِش شگفت انگیز.
معانی ابیات غزل (29)
(1)از خیال خوشی که از تو در سر می پرورانم چنان مست و مدهوشم که میلم به شراب نمی کشد. به خمّ شراب بگو که سرپوش از سر برنگیرد و در گوشه یی آرام در انتظار بنشیند که حالی خمخانه بی رونق و بی مشتری است.
(2)اگر شراب بهشتی هم باشد به دور بریزید که بدون دیدار دوست هر شرابِ گوارایی سبب عذاب و باعث دردسر ماست.
(3)افسوس که محبوب از کنار من رفته و تجسّمِ نقش او در پیش چشم گریان من به مانند نقشی لرزان بر روی آب، با اشک شسته و محو می شود.
(4)ای مردمِ دیده بیدار شو و از خانه چشم بگریز که از این سیل پیاپی که آن را فراگرفته نمی توان در آن به سلامت باقی ماند.
(5)معشوق و محبوب آشکارا در پیش روی تو جلوه گر است لیکن بدین سبب که در وجود تو نامحرمی را مشاهده می کند نقاب بر چهره خود می کشد.
(6)آن گاه که گل زیبایی و لطافتِ عرق را بر چهره برافروخته تو دید در آتش شوق و حسرت درونی به گلاب مبدّل شد.
(7)دشت و دمن، سرسبز و جویبارها جاری است. بیا تا پا از سَرِ سبزه و دست از سرِ جویبار برنداریم که این دنیا به مانند سرابی ناپایدار است.
(8)در سر من جایی برای اندرز باقی نمانده و پُر از بانگ ساز و آواز مطرب است.
(9)اگر حافظ رند و عاشق و شیفته خوبرویان است بر او حَرَجی نیست که اینها همه لازمه ایّام جوانی است.
شرح ابیات غزل (29)
وزن غزل: مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل
بحر غزل: هزج مثمّن اخرب مکفوف مقصور
*
منوچهری: شب آمد و از خواب مرا رنج و عذاب است
ای دوست بیار آنچه مرا دارویِ خواب است
*
خواجوی کرمانی: یاران همه مخمور و قدح پر می ناب است
ما جمله جگر تشنه و عالم همه آبست
*
شاه نعمت الله ولی: خوش آب حیاتی است که گویند شراب است
حالی و چه خوش حال که دل مست و خراب است
*
سعدی: بر من که صبوحی زده ام خرقه حرام است
ای مجلسیان راه خرابات کدام است
*
عماد فقیه: تنها نخورم باده صافی که حرام است
و آن عیش که بی دوست حلال است کدام است
*
کمال خُجند: ما را نه غم ننگ و نه اندیشه نام است
در مذهب ما مذهب ناموس حرام است
*
این غزل همانطور که شاعر در بیت مقطع به آن اشارت کرده در ایام جوانی سروده شده است.
مقصود از عبارت خُم گو سَرِ خود گیر در بیت اوّل اشاره به این است که سَرِ خمهای شراب را پس از رسیدن کامل به منظور اینکه در اثر نفوذ هوا استحاله نشده و به سرکه مبدّل نگردد با خشت و پارچه می بسته و مسدود می کردند تا اینکه به هنگام رسیدن مشتری و رونق میخانه خشت از سر خم برگرفته و به مشتریها بفروشند. شاعر در این بیت می گوید من از شراب خیال روی معشوق سرمست و مدهوشم و نیازی به شراب انگوری ندارم چه بهتر که خُمِ شراب سربسته به جای خود باقی بماند چرا که میخانه فاقد مشتری است.
در بیت سوم مقصود از تحریر خیال اشاره به عمل خط کشی کاغذهاست که در سابق محرّر نخست با مسطر یا خط کش در روی صفحاتِ کاغذِ سفید، برای نوشتنِ هر سطر، خطوط ریز ظریفی به صورت افقی ترسیم می کرده تا موقع نوشتن سطور موازیِ هم و خوش منظر جلوه کند. شاعر می گوید همانطور که محرّر بر روی کاغذ خطوطی ترسیم می کند تا منظور خود را بر روی آن خطوط با خطّ خود بنویسد منهم بر روی دیدۀ گریان خود خطوطی از خط و خال و نقش جمال تو همانند نقشی که بر روی آب بکشند تصویر می کنم که آنهم پیوسته در اثر اشک محو می شود.
در بیت پنجم اشارتی عرفانی مستتر است و مقصود آنکه عارفان که به مقامات عالیه بصیرت باطنی رسیده باشند معشوق خود یا به عبارت دیگر صورت باطن کلّ کاینات در پیش چشم آنها به وضوح آشکارا جلوه می کند و این معشوق در برابر چشم اغیار و آنانکه در مقام طلب هنوز به مرحله اهلیّت نرسیده اند نقاب از چهره خود بر نمی گیرد چه آنها را نامحرم تلقّی می کند.
در بیت ششم، اشارتی به گلاب گیری دارد. شاعر می گوید همانطور که گل در اثر حرارتِ آتش در درون دیک، قطره قطره به صورتِ گلاب در می آید، با دیدن قطراتِ عرق بر چهره برافروخته آتشین تو به شوق و وجد آمده و از آتش حسرت درونیِ دل خود در حالِ تبدیل به گلاب است. این مضمون را قبل از حافظ سعدی چنین فرموده و حافظ از آن استقبال کرده است:
عرقت بر ورق روی نگارین به چه ماند؟
همچو بر خرمن گل قطره باران بهاری
و بالاخره در بیت مقطع شاعر عاشقی و رندی و نظربازی را در دورۀ جوانی مباح می داند
شرح جلالی بر حافظ - عبدالحسین جلالیان
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش