بت غم عشق تو تا يار دل زار من است
بهتر از خلد برين گوشه بيت الحزن است |
نه غم حُور و نه انديشه جنّت دارم |
از زمانى كه مرا بر سر كويت وطن است |
قصّه عشق من و حُسن تو اى مايه ناز |
نقل هر مجلس و زينتْ دِه هر انجمن است |
بعد از اين ياد، كس از ليلى و مجنون نكند |
حُسْن اگر حُسْن تو و عشق اگر عشق من است |
توئى آن يوسف ثانى كه ز يك جلوه حُسن |
محو ديدار تو صد يوسف گل پيرهن است |
از پى ديدن رخسار تو موساى كليم |
سال ها بر سر كويت به عصا تكيه زن است |
آدم و نوح و سليمان و مسيحا و خليل |
همه را مِهر ولاى تو به گردن رسن است |
خلق گويند به من ، دلبر و معشوق تو كيست |
كه تو را در غم او اين همه رنج و مِحَن است |
چه بگويم كه نم از يم نتوان گفت كه آن ماه جبين |
سرو سيمين بدن و خسرو شيرين سخن است |
ثمر باغ رسالت ، گهر بحر وجود |
والى مُلك ولايت ، ولىّ مؤ تمن است |
اوّلين سبط و دوّم حجّت و سيّم سالار |
چارمين عصمت حقّ و يكى از پنج تن است |
نام ناميّش حسن ، خلق گراميّش حسن |
پاى تا فرق حسن ، بلكه حسن در حسن است |
روى حسن موى حسن بوى حسن خوى حسن |
يك جهان جوهر حُسن است كه در يك بدن است
شاعر محترم مرحوم ذاكر.