پاسخ به:هر روز با یک غزل از حافظ
شنبه 21 تیر 1393 12:16 PM
ممنون از شما بابت قرار دادن غزل امروز.
1) بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باشوین سوخته را محرم اسرار نهان باشای معشوق و محبوب من برگرد و بیا دلم را که اکنون تنگ شده دریاب و دوباره مونس و همدم جان من باش و جانم را زنده کن و این عاشق دلسوخته ات رازها و اسرار بسیاری در دل دارد محرم راز نگهدارش باش ( محرم اسرار من تنها تو هستی پس بازگرد و بیا تا اسرارم را نزد تو بیان کنم و در واقع تو روانکاو و همدم و همراز من باش)
* کلمه ی اسرار و راز و رمز در ادبیات ما فراوان است دنیای گذشته ما دنیای پر رمز و رازی بوده است .
2 ) زان باده که در میکده عشق فروشندما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باشحافظ احتمالًا این غزل را در ماه رمضان سروده است .
کلاً در ماه رمضان دکان های می فروشی و میکده ها در ماه رمضان بسته بوده و حافظ به این نکته که ماه رمضان ماه بسته شدن میخانه هاست زیاد اشارت دارد . حافظ در این جا می گوید که : از آن باده یی که در میکده عشق می فروشند برای ما بخر( ما را دعوت کن ) و به ما دو سه ساغر بنوشان ما باکی نداریم که رمضان است و نوشیدن در این ماه حرام است لیکن نوشیدن این می که تو می دهی همیشه مباح است .
*باده یی که در میکده ی عشق می فروشند وآن عشق چه عشقی است و آن باده چه باده یی است؟! در این جا باده را می توانیم باده عرفانی بگیریم حافظ در واقع می خواسته در این بیت نفاق ستیزی به تصویر بکشد . .
3) در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک جهدی کن و سر حلقه رندان جهان باش
یادآور این بیت است :
چون گنه می کنی اندر شب آدینه بکن تا که از صدر نشینان جهنم باشی
رند از کلمات کلیدی و پر بسامد دیوان حافظ است ، با معانی و تعابیر متعدد که پیشتر به آن اشاره کرده ایم .
خرقه:از کلمه خرق می آید و خرق یعنی پاره و وصله دار و این لباس چون کهنه وپاره و وصله دار بود به این ها خرقه هم می گفتند.
خرقه لباس صوفیانه بود و صوفیان معمولا خرقه می پوشیدند وهمانطور که می دانیم حافظ با کل جریانات ریا و ریا کاری مخالف بوده است . بنابراین زاهدان و صوفیان و واعظان را ریاکار می داندو عارف و سالک واقعی را کسی می داند که در خرقه تن آتش افکند و اینگونه ترک ریا و ننگ و نام کند .
پای حافظ را چه بندی چون که رفت از خانقاه پای آزادی چه بندی چون به جایی رفت رفت
صوفی شهر بین که چون لقمه ی شبهه می خورد پاردمش دراز باد این حیوان خوش علف
پشمینه پوش تند خو از عشق نشنیده است بو از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند * پس ای عارف سالک و ای عارفی که در راه سیر و سلوک هستی تو که خرقه ات را آتش زدی کار خوبی و دوستی کردی چون که :
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی این دفتر بی معنی غرق می ناب اولی
و امّا حالا که این شجاعت را داشتی و در خرقه ی خودت آتش زدی کوشش کن که در وارستگی و قلندری در مجمع رندان عالم صدرنشین باشی ، رند واقعی باش ( باعنایت به معانی و مفاهیم متعددی که رند در دیوان خواجه حافظ دارد )
دکتر رضا سمیع زاده – استاد دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره ) از بیت چهارم به بعد توضیح داد که ؛
4 ) دلدار که گفتا به توام دل نگران استگو میرسم اینک به سلامت ، نگران باش دلدار و معشوق من که می گفت: دل نگران توام و نمی توانم به وصل تو برسم به او بگو که تندرست و ایمن در اسرع وقت برای عرض سلام و دست بوسی و ارادت به خدمت تو می آیم . شما منتظر وچشم به راه بمان بی آنکه نگران باشی .
* محبوب من که دل را برده اکنون دل مرا دارد به همین دلیل اسم او دلدار است نه شخص پر دل و جرات .
(دلدار و معشوق و دلبر که می گفت : نگران و منتظر توام به نوعی دلم برایت تنگ شده به او از قول من بگویید بزودی برای عرض سلام و ادب خدمت تو می رسم ای محبوب پس منتظر باش و نگرانیت را بگذار برطرف شود .)
نگران و نگران : جناس
5)خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
لعل : استعاره از لب معشوق درج محبّت : صندوقچه مهر، تشبیه صریح
آن لعل لب معشوق که روان و جان به انسان می بخشیدو روح انسان را تازه می کرد دل من از حسرت دیدارش خون شده ،دیگر تحمل دوری معشوق را ندارم پس ای صندوقچه محبت دل معشوق به همان مهر و نشان باش و عشق مرا در خود نهفته بدار و توجه به اغیار نکن.یعنی این دل و دلدادگی در وقت فراق هم همچنان پایا باشد و این درج محبت برای کس دیگری نباشد تا من برسم . صندوقچه محبت و عشق و علاقه ( که می تواند کل وجود معشوق هم باشد ) پس ای صندوقچه مهر و محبت همچنان با مهر و نشان عشق دیرینه دست نخورده و مثل همیشه باقی بمان .
6) تا بر دلش از غصه غباری ننشیندای سیل سرشک از عقب نامه روانباشاز آنجا که ممکن است خاطر معشوق به سبب خواندن این نامه مکدر گردد، ما هم با او اعلام همبستگی می کنیم و می گوییم : ماهم مثل تو غمناکیم و نه تنها غمگینیم که سیل اشک ما جاری است. ( وقتی پاشیدن آب در میان باشد بدیهی است غبار فرو می نشیندتا که این گونه گردی بر خاطرو دامن و دل معشوق نننشیند او وقتی می بیند که عاشق با او هم آواز است و در راه رسیدن به او شدیداً گریان و منتظر است که به وصال او برسد، آرامش خاطر و تلطیفی در غم و غصه ی خود احساس می کند ودر می یابد عاشق در عشق خود پایدار است . پس غبار خاطر او فرو کش می کند و این سیل سرشک انگار غبار را آب پاشی کرده و فرو می نشاند .
**کلام ادبی کلام منطقی نیست .
7)حافظ که هوس میکندش جام جهان بینگو در نظر آصف جمشید مکان باش
آری حافظ که هوس و آرزوی جام جهان بین دارد و بر خوردارشدن از جام جهان بین به سرش می زند خودش چون امکان دسترسی به آن را ندارد وسع و پایه اش را ندارد پس بهتر است در نظر آصف جمشید مکان باشد(و از نظرگاه لطف او که وزیری با کیاست و با دانش است دور نماند. )
دیو از خروش به هیضه و جمشید ناشتا...
همی میرد آن عیسی از لاغری تو در بند آنی که خر پروری
*آصف برخیا؛ وزیر حضرت سلیمان بوده است و پیشینیان گمان می کردندکه جمشید همان سلیمان بوده است.
** جام جهان بین؛ در اصل همان دل است ولی می تواند در این جا جام شراب باشد.
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش