«شلمغاني» به «ابن عزاقر» يا «ابن ابي عزاقر» معروف بود و چون از روستاي شلمغان (از نواحي «واسط» عراق) برخاسته بود، به آنجا منسوب شد و او را «ابوجعفر محمدبن علي شلمغاني» ميگفتند. [1] .
شلمغاني از ياران امام حسن عسکريعليه السلام و از دانشمندان، دبيران و محدثان زمان خود در بغداد بود. کتابهاي بسياري داشت و در آنها، انبوه رواياتي را که از امامان اهلبيتعليهم السلام شنيده بود، گردآوري و دستهبندي کرده بود. [2] .
هنگاميکه راهانحراف وارتجاعرا در پيش گرفت و از نظر انديشه، عقيده و عملکرد تغيير يافت، در روايات تغييراتي ايجاد ميکرد! هر چه ميخواست بر آنها ميافزود وهرچه دلخواهاو بودکم ميکرد!
نجاشي در رجال خود مينويسد: ابوجعفر محمدبن علي شلمغاني از پيروان مذهب اماميّه بود؛ اما رشک و حسد بر مقام ابوالقاسم حسين بن روح، وي را بر آن داشت که ترک مذهب اماميّه گويد و داخل کيشهاي مردود گردد؛ تا بدانجا که از طرف امام غايب توقيعاتي عليه او صادر گرديد. سرانجام به امر سلطان (دولت) به دار آويخته شد. [3] .
حسين بن روح از سال انتصاب خود به مقام نيابت سوم (جمادي الآخر 306 ه) در بغداد با عزّت و احترام ميزيست و خاندان آل فرات - که وزارت بنيعباس به دست ايشان بود - از طرفداران شيعه بوده و از او حمايت ميکردند.
در ربيع الاول سال 312 ه . وزارت به حامد بن عباس انتقال يافت و آل فرات و کسان ايشان از کار بر کنار شده و به زندان افتادند.
پسازآن حسينبنروح نيز به زندان افتاد و تا سال 317 (مدت پنج سال) در حبس ماند. وي پيش از افتادن به زندان، مدتي پنهان ميزيست و چون اعتمادي کامل به ابن ابي العزاقر داشت، او را به نيابت خود برگزيد. شلمغاني واسطه بين او وشيعيانشد وتوقيعاتحضرت مهديعليه السلام، از سوي حسين بن روح به دست شلمغاني صادر ميشد و مردم براي رفع حوايج و حل مشکلات به او رجوع ميکردند. [4] .
بعد از اين زمان شلمغاني به دعويهاي باطل پرداخت و از مذهب شيعه اماميّه اثني عشريه انحراف جست. حسين بن روح در زندان، از انحرافش مطلع شد و از همان جا در ذي حجه سال 312 ه توقيعي در لعن ابي العزاقر به شيخ ابوعلي محمدبن همام اسکافي بغدادي - که از بزرگان شيعه بود - فرستاد و از وي تبرّي جست. متن آن توقيع شريف بدين قرار است:
«به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر. اعلان کن: خدا عمرت را طولاني ساخته و پايندهات بدارد و همه خوبيها و ارزشها را به تو بشناساند و فرجام کارت را به نيکي پايان برد. اعلان کن به همه کساني که به دينداري و دين باوري آنان اطمينان داري و به برادران ما که از نيّت خير آنان آگاهي و خداوند نيکبختي آنان را تداوم بخشد، به آنان اعلام کن که: «محمدبن علي» معروف به «شلمغاني» - که خداوند در کيفر او شتاب کرده و هرگز مهلتش ندهد - از دين اسلام برگشته و از آن جدا شده است! در دين خدا کفر و الحاد ورزيده و ادعاهايي دارد که باعث کفر به آفريدگار بزرگ است!» او به دروغ تهمت ميزند و بهتان ميبندد و گناهان بزرگي مرتکب ميشود.
کساني که از خدا برگشته دروغ گفتهاند و به گمراهي بسيار دور و درازي افتاده زياني آشکار کردهاند!
ما به خدا و پيام آورش و خاندان او - که درود و رحمت خدا و برکاتش بر او و خاندانش باد - از او بيزاري جسته و او را لعنت و نفرين نمودهايم، لعنتهاي خدا، يکي پس از ديگري، در ظاهر و باطن، آشکار و نهان و هميشه و همواره، بر او باد و بر هر کس که از او پيروي نموده و با او دست بيعت داده و پس از اين هشدار ما باز هم به دوستي و پيروي از او برخيزد،...». [5] .
پس از آن ابن ابي العزاقر - که به سبب دوستي با محسن پسر ابوالحسن علي بن محمد فرات وزير المقتدر بالله عباسي - در دستگاه وزارت در آمد و به کتابت و دبيري پرداخت. در اين هنگام قرامطه - که طايفهاي از اسماعيليه بودند - بر کاروان حاجيان زده و گروهي را کشتند. مردم بغداد - که از ابوالحسن علي بن محمد فرات و پسرش محسن راضي نبودند - آنان را متهم به دستياري با قرامطه کردند.
محسن براي پيشگيري از دشمنان خود و مطالبات بقاياي ماليات، شلمغاني را در ديوان وزارت وارد کرد و به تدبير او، گروهي از دشمنان خويش را به جرم نپرداختن ماليات کشت.
اما ابن فرات و پسرش محسن، نتوانستند سوء ظن خليفه را نسبت به خويش - درباره رابطه با قرامطه - رفع کنند؛ سرانجام خليفه ايشان را در سال 312 ه به قتل رسانيد.
شلمغاني پس از اين واقعه، گريخته و تا حدود سال 320 ه در موصل و اطراف آن ميزيست. چون اوضاع را آرام يافت، به بغداد رفت و به دعويهاي تازه پرداخت.
مردم پس از صدور لعن شلمغاني، نزد حسين بن روح شتافتند و گفتند: خانههاي ما از آثار شلمغاني انباشته است، چه کنيم؟ فرمود: نظر من درباره کتابهاي او همان چيزي است که امام عسکريعليه السلام درباره کتابهاي بني فضّال فرمود: «... خُذُوا بِما رَوَوا وَذَرُوا ما رَأوُا»؛ يعني، اعتقادات آنان را کنار گذاريد و آنچه نقل کردهاند، بپذيريد». [6] .
به نظر شيخ طوسيرحمه الله علت کشته شدن شلمغاني اين بود: زماني که ابوالقاسم حسين بن روح او را آشکارا لعن کرد و در همه جا شهرت يافت و مردم از وي دوري جستند. تمام شيعيان از او بر حذر بودند؛ به طوري که نتوانست به حيلهها و نيرنگهاي خود ادامه دهد. روزي در محفلي که رؤساي شيعه حاضر بودند و همه لعن شلمغاني و دوري از او را از ابوالقاسم حسين بن روح نقل ميکردند، شلمغاني به حاضران گفت: من و او (حسين بن روح) را در جايي بخواهيد تا من دست او و او هم دست مرا بگيرد و در حق يکديگر نفرين کنيم. اگر آتش نيامد و او را نسوزانيد، هرچه او درباره من گفته، درست است. اين خبر در خانه ابن مقله اتفاق افتاد و از آنجا به گوش «الراضي بالله» خليفه عباسي رسيد. «راضي» هم دستور داد او را دستگير کرده و به قتل رساندند، بدين گونه شيعيان از شرّ او راحت شدند. [7] اين اتفاق در سال 323 ه .ق رخ داد. [8] .
پی نوشت ها:
[1] الکامل، ج 8، ص 290.
[2] رجال نجاشي، ج 2، ص 239.
[3] الفهرست، ص 305؛ رجال نجاشي، ح 2، ص 294.
[4] کتاب الغيبة، ص 303.
[5] الاحتجاج، ج 2، ص 474، ر.ک کتاب الغيبة، ص 410.
[6] شيخ طوسي، کتاب الغيبة، ص 387.
[7] کتاب الغيبة، ص 406.
[8] همان، ص 412.