پاسخ به:فراخوان ارسال مقالات شيعه شناسي
چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 9:39 AM
على اصغر فقيهى
(مقصود از اين مقاله يک مرور کلى و اجمالى بر وضع مردم عادى شيعه در قرنهاى چهارم و پنجم است که طبعا قسمتى از آن درباره روابط پيروان تسنن و تشيع در آن دو قرن خواهد بود و بسيارى از مطالب، با شهر بغداد مولد و موطن شريف رضى و بزرگترين شهرهاى اسلام و مهمترين مرکز تمدن اسلامى در آن عصر ارتباط خواهد داشت).
يک نظر کلى
دو قرن چهارم و پنجم، حقا بايد از درخشانترين قرنها در تاريخ تشيع به حساب آيد، اين دو قرن از بسيارى جهات با قرنهاى قبل و بعد از خود، تفاوت دارد.صدها تن از علماى بزرگ در آن به وجود آمدند که نظائر بسيارى از آنان را در قرنهاى ديگر، کمتر مىتوان يافت (1) ، کسانى همچون شيخ کلينى و شيخ صدوق و شيخ مفيد و شيخ طوسى و شريف مرتضى و شريف رضى در آن عصر مىزيستند؛کتب اربعه و صدها کتاب ديگر از امهات کتب شيعه و از همه مهمتر کتاب شريف نهج البلاغه در آن زمان تدوين يافت، علماى شيعه فرصت پيدا کردند تا درباره اثبات حقانيت اعتقادات خود با مخالفان، به بحث و مناظره بپردازند و فقه خود و مبانى استوار و غير قابل انکار آن را به ديگر فرقهها ارائه کنند و کتابهايى همانند انتصار شريف مرتضى و خلاف شيخ طوسى تأليف شد (2) ، فشارها و محدوديتهايى که بر شيعه وارد مىآمد به نسبت زيادى تعديل يافت، پيروان تشيع توانستند شعارهاى خود را آزادانه برپا دارند.چند حکومت شيعى مذهب در اطراف سرزمينهاى اسلامى تشکيل يافت، در شام (3) ، فشارها و محدوديتهايى که بر شيعه وارد مىآمد به نسبت زيادى تعديل يافت، پيروان تشيع توانستند شعارهاى خود را آزادانه برپا دارند.چند حکومت شيعى مذهب در اطراف سرزمينهاى اسلامى تشکيل يافت، در شام (4) ، آل حمدان در عراق و قسمت مهمى از ايران، آل بويه، در مصر و قسمتى ديگر از شمال آفريقا، فاطمىها، و در نواحى ديگرى نيز امراى شيعى مذهب ديگرى فرمان راندند، از جمله در گيلان و مازندران سادات حسيني؛در شمال عراق حکام بنى عقيل و آل مزيد که اغلب در فرمان آل بويه بودهاند.
در هر حال، آنچه در اين مقال مورد نظر است، يک مرور اجمالى بر وضع شيعه در آن عصر مىباشد، عصرى که آثار گرانقدرى مانند نهج البلاغه و کافى و من لا يحضره الفقيه و تهذيب و استبصار در آن به وجود آمد.
در آغاز سخن مناسب به نظر مىرسد که نخست به وضع شيعه پيش از قرن چهارم مختصر اشارهاى بشود، تا تحولى که در قرن چهارم در وضع شيعه پديدار گشت، بهتر معلوم گردد.درباره مصائبى که از طرف حکام جور بر پيروان تشيع وارد آمد و خونهاى به ناحقى که از اين بابت ريخته شد و کسانى از سادات علوى که در راه اظهار عقايد خود، شکنجه شدند يا به شهادت رسيدند، در کتب تاريخ به تفصيل ذکر شده و مخصوصا درباره قيامها و مجاهدات سادات علوى در عموم آثار مربوط به تاريخ اسلام بالاخص در کتاب مقاتل الطالبيين ابو الفرج اصفهانى مشروحا بيان گرديده است، در اينجا به تناسب مورد به ذکر خلاصهاى از نامه مفصل ابو بکر خوارزمى نويسنده معروف قرن چهارم که به جمعى از شيعه شهر نيشابور که مورد ستم محمد بن ابراهيم والى آن شهر(ظ، از طرف امراى ساماني)نوشته است مبادرت مىشود، خوارزمى در آن نامه به شمهاى از مصائبى که از نخست بر اهل بيت پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و پيروانشان وارد آمده اشاره کرده و گفته است:
...وقتى ما، در فرائض و سنن پيروان امامان خود مىباشيم، پس شايسته است که در رنج و محنت هم، از ايشان پيروى کنيم.
آن گاه خوارزمى پس از ذکر مصيبتى که به امير المؤمنين عليه السّلام و فاطمه زهرا عليه السّلام وارد آمد، مىگويد:امام حسن عليه السّلام مسموم شد، برادرش حسين عليه السّلام آشکارا به شهادت رسيد، زيد بن على در کناسه(محلهاى در کوفه)به دار آويخته شد، موسى بن جعفر عليه السّلام در زندان از جهان رفت و على بن موسى عليه السّلام به دست مأمون مسموم گرديد. ...براى شما همين مطلب کافى است که در جهان اسلام، شهرى نيست جز اينکه شهيدى از آل ابيطالب در آن مدفون است که در قتلشان امويان و عبّاسيان شرکت داشتهاند.
حميّت دينى، آنان را به سوى مرگ کشانيد، زندگى در ذلت و سرافکندگى را زشت دانستند و با عزّت و سربلندى مردند، جامى از شربت مرگ را ننوشيدند جز اينکه شيعيان و دوستدارانشان نيز آن شربت را نوشيدند...بنى اميّه از خدا نمىترسيدند و حشمت مردم را نگاه نمىداشتند؛بندگان خدا را برده خود کرده بودند و مال خدا را در دستهاى خود مىگردانيدند، خانه کعبه را ويران مىساختند و صحابه پيامبر را به بردگى خود مىکشانيدند... معاويه، حجر بن عدى کندى و عمرو بن حمق خزاعى را پس از قسمهاى مؤکّد و پيمانهاى استوار به قتل رسانيد و زياد بن سميّه هزاران تن از شيعيان کوفه و بصره را در زندان کشت.
خوارزمى، پس از اشاره به واقعه کربلا و ستمگريهاى عبيد اللّه زياد و حجاج بن يوسف و ظلمى که از آل عباس بر اولاد على عليه السّلام وارد آمد مىگويد:
امامى از امامان هدايت، از جهان مىرود، کسى به تشييع جنازه او نمىرود و مقبره او گچکارى و تعمير نمىشود، اما وقتى دلقک يا مسخرهاى مىميرد، عدول دار القضأ و قضات، جنازه او را تشييع مىکنند و مجلس عزاى او را فرماندهان و واليان آباد مىسازند، دهريان و سوفسطاييان در ميان ايشان ايمن و سالم زيست مىکنند اما هر کس که او را شيعه بدانند، مىکشند، و هر که نام على بر فرزندش بگذارد، خونش را ميريزند...شاعران قريش در زمان جاهليت(يعنى شاعرانى که اسلام نياورده بودند) اشعار در هجو امير المؤمنين عليه السّلام و معارضه با اشعار مسلمانان سرودند، آن اشعار را ضبط کردند و اخبار آن گونه شاعران را تدوين نمودند، راويان شعر از قبيل واقدى و وهب بن منبّه و کلبى و شرقى بن قطامى و ميثم بن عدى و دأب الکنانى، آن گونه شعرها را روايت کردند، اما يکى از شاعران شيعه از مناقب وصى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بلکه درباره معجزات پيغمبر صلى اللّه عليه و آله سخن مىگويد، زبانش را مىبرند و ديوانش را پارهپاره مىکنند، همانگونه که با عبد اللّه بن عمار برقى رفتار شد و همانطور که قبر منصور بن زبرقان نمرى نبش گرديد...تا بدان حد که هارون پسر خيزران، (هارون الرشيد)و متوکل، جز به کسى که به آل ابو طالب ناسزا گويد و به يارى نواصب برخيزد، مال و بخشش عطا نمىکردند.عمار ياسر در هنگام جنگ صفين گفته است:اگر اين گروه (ياران معاويه)ما را بزنند تا نخلستانهاى هجر (ناحيهاى در بحرين)برانند باز هم مىدانيم که بر حقيم و آنها بر باطلند.
بنابراين، اگر مصيبت و رنجى به ما برسد، اين چيزى است که ما به آن عادت داريم و اگر دولتى براى ما بازگردد.اين چيزى است که به راستى انتظار آن را داشته و داريم، هنگام محنت بايد شکيبا بود و هنگام نعمت سپاسگزار.در مدت هزار ماه(يعنى مدت خلافت بنى اميه)در منبرها به امير المؤمنين عليه السّلام ناسزا گفتند، اما ما در وصى بودن او دچار شکست و ترديد نشديم و در مدت ده و اندى سال، پيامبرى محمد صلّى اللّه عليه و اله را دروغ شمردند، امّا ما(يعنى مسلمانان واقعي)در امر نبوت، او را متهم نساختيم... علويان را از يک وعده خوراک منع مىکنند در حالى که خراج مصر و اهواز و صدقات حرمين شريفين و حجاز به مصرف خنياگران مىرسد، اموال خالص و پاکيزه خراج به دلقکها و مهمانيهاى مربوط به ختنه اطفال و به سگبازان و بوزينهداران و...منحصر شده است.
رحمت خدا بر شما باد، بدانيد بنى اميّه که در قرآن شجره ملعونه و پيروان طاغوت ناميده شدهاند، براى از ميان بردن فضائل وصى پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله کوشش کردند و کسانى را اجير نمودند تا با جعل حديث به پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله دروغ ببندند ليکن نتوانستند حتى يک حديث از احاديث رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را از ميان ببرند يا آيهاى از کتاب خدا را تحريف نمايند...
چه بگويم درباره، قومى که تربت حسين عليه السّلام را با گاوآهن، شخم زدند و زائران آن حضرت را نفى بلد کردند...
خوارزمى آن گاه به ذکر عيوب و رسوايىها و کارهاى زشت خلفاى عباسى پرداخته و بعد از آن ستمگريها و قبايح اعمال بنى اميّه را نوشته و در دنبال آن گفته است که اين معايب(يعنى بنى اميّه)با همه عظمت و کثرت آن و با زشتى و شنعتى که دارد، در جنب معايب بنى العباس، کوچک و اندک است، سپس گويد:
پس اگر تشيع در خراسان کساد شد، در حجاز و حرمين شريفين و شام و عراقين و جزيره (5) و دو شهر مرزى (6) و بلاد الجبل، رواج يافت و اگر وزيرى يا اميرى بر ما ستم کرد بر اميرى که عزل شدنى نيست و بر قاضييى که همواره از روى عدل حکم مىراند و بر داورى که رشوه نمىپذيرد و سند مطالبه نمىکند و شاهد نمىطلبد توکل مىکنيم و او را«تعالى شأنه»مىستاييم که زادگاه ما را پاک و اصل ما را پاکيزه قرار داد و از او درخواست مىکنيم ما را به خود وانگذارد و به مقتضاى اعمالمان، به حساب ما نرسد و اينکه ما را از...
خوارزمى در اينجا، عيوبى را براى بسيارى از فرقهها ذکر کرده و دور بودن از آن عيوب را از خداوند طلب کرده است... (7)
مراکز شيعه
در آن زمانها که اکثر مردم سرزمينهاى اسلامى پيرو يکى از مذاهب تسنن بوده فرمانروايان نيز عموما سنى مذهب بودهاند، پيروان مذهب تشيع به طور پراکنده،مىزيستند، اما مرکزهايى هم داشتهاند که به اهمّ آنها، اشاره مىشود.
از مراکز عمده شيعه قبل از قرن چهارم، قم بود که مردم آن از نخست دين اسلام يا مذهب تشيع را پذيرفتند.مردم آن شهر در آن هنگام که شيعه از طرف خلفاى بنى العباس، سخت تحت فشار بودند، بدون تقيه و با صراحت عقايد خود را بيان مىداشتند و مرتب مورد غضب خلفا و عمالشان قرار مىگرفتند، حتى يکى دو بار از اين رهگذر قتل عام نيز شدند که در کتاب تاريخ مذهبى قم شمهاى از آن آمده است. در قرن چهارم و پنجم در زمان فرمانروايى آل بويه به آن شهر توجه بسيارى شد، و در رسائل صاحب بن عباد نامههاى متعددى در اين باره، يافت مىشود و مهمترين کتابى که در خصوص تاريخ قم تأليف شده به تشويق صاحب و به نام اوست.
ديگر شهر کاشان است که بنا بگفته ياقوت حموى تمام مردم آن شيعه امامى بودهاند، وى درباره شدت علاقه مردم کاشان نسبت به ظهور قائم آل محمد صلّى اللّه عليه و اله مطلبى ذکر کرده است. (8)
ديگر، شهرکى در ميان قم و ساوه به نام آوه که بگفته ياقوت مردم آن پيرو مذهب تشيع بودهاند امروز از شهرک آوه، قريهاى کوچک به همين نام و اطلالى بزرگ در بيرون قريه باقى است.
ديگر، شهرک تفرش در ميان قم و اراک فعلى و ناحيه فراهان(از توابع اراک فعلي)و نيز شهر کرج (9) در نزديکى اراک امروزى که اکنون به جاى آن قريه کرهرود قرار دارد، ديگر شهرى در مازندران نزديک سارى بنام ارم(به ضم همزه و سکون راء و به قولى به ضم همزه و فتح راء)که بنابر نوشته ياقوت حموى، مردم آن داراى مذهب تشيع بودهاند.
از مراکز عمده شيعه در قرن چهارم شهر بصره است که قبلا مرکز پيروان عثمان بود و بعدا به مرکز پيروان على عليه السّلام بدل شد به طورى که بنابر نوشته ناصرخسرو، در قرن پنجم، سيزده مشهد به نام على در آن وجود داشته است. (10)
در دو قرن چهارم و پنجم، عراق از بزرگترين مراکز شيعه بوده و گذشته از شهرهاى نجف و کوفه و کربلا و حله، قسمت مهمى از مردم بغداد و قبائل اطراف عراق پيرو مذهب تشيع بودهاند به طورى که به تشيع عراقى مثل زده مىشده است. (11)
ديگر در جزيرة العرب بنابر نوشته مقدسى، به جز مکه و چند ناحيه ديگر، بقيه مردم حجاز از مذاهب تشيع پيروى مىکردهاند. (12)
ديگر در شام و فلسطين، مردم طبريه و نيمى از مردم نابلس و قدس و بيشتر اهل عمان (امان)شيعى مذهب بودهاند. (13)
گذشته از نواحى و شهرهايى که ذکر شد، در پارهاى از شهرهاى بزرگ محلههايى به شيعه اختصاص داشته و نيز در عموم شهرها و نواحى اسلامى، جمعى از شيعه مىزيستهاند.
از محلههاى معروف شيعه در ايران، محله مسلحگاه رى و در عراق محله کرخ و باب الطاق در بغداد است محلهاى در قزوين نيز مخصوص شيعه بوده است.در مقابل در بعضى از شهرهاى شيعه، محلهاى به اهل تسنن اختصاص داشته است، از جمله در کوفه، محله کناسه (14) ، در بغداد نيز محلههاى باب البصره و باب الشعير و سوق الطعام که نسبت به مذهب تسنن، سخت تعصب مىورزيدهاند.
رواج بيان عقايد شيعه و ذکر مناقب اهل بيت
قبل از قرن چهارم، کمتر کسى از شيعه ياراى تصريح عقايد خود را داشت مگر اينکه از جان بگذرد.
داستان ابن سکيت مؤيد اين معنى مىباشد، وى به عبد اللّه معتز و ابراهيم مؤيد پسران متوکل عباسى درس مىداد، روزى متوکل به او گفت پسران مرا بيشتر دوست دارى يا حسن و حسين عليه السّلام را؟ابن سکيت در پاسخ گفت من قنبر-غلام امير المؤمنين علي- را از پسران تو بيشتر دوست دارم، متوکل دستور داد شکمکش را پاره کردند و به قولى زبانش را از قفا بيرون کشيدند (15) يا داستان کاروانى که از قم به اصفهان رفت و يکى از افراد کاروان بىپروا سخنى گفت که نتيجه آن کشته شدن گروهى از افراد کاروان بود.
از قرن چهارم ببعد به خصوص از شروع نيمه دوم قرن مزبور که امراى ديلمى اختيارات خليفه را از او سلب کردند و بغداد را مرکز فرمانروايى خود قرار دادند اين فشار و محدوديت به نسبت زيادى از ميان رفت و جز در مواردى که اغلب با تحريک فرمانروايان مناقشات و خصومتهايى ميان سنى و شيعه رخ مىداد و به اجمالى از آن اشاره خواهد شد، در ساير اوقات در اظهار عقايد شيعه تقريبا مانعى وجود نداشت، احتجاجات شيخ صدوق با پيروان آئينها و نحلههاى گوناگون که خود در کتاب اکمال الدين يا کمال الدين ذکر کرده و نيز مباحثات شيخ مفيد و ديگر علماى آن عصر، معروف است.
جمعى از شيعيان به طرق مختلف در معرفى شيعه و ذکر مناقب اهل بيت اطهار عليه السّلام کوشش مىکردند و از اين رهگذر دچار رنجها و شکنجههاى دلخراش هم مىشدند. از جمله گروهى بنام مناقبى يا مناقبخوان در کوچه بازار شهرهاى سنىنشين، حرکت مىکردند و اشعارى در مدح و منقبت اهل بيت ائمه اطهار مىخواندند، از سياق سخن ابو بکر خوارزمى که جلوتر به آن اشاره شد، معلوم مىگردد که گروه مناقبخوان در قرن سوم و چهارم وجود داشتهاند. (16) و نيز سخن شيخ عبد الجليل رازى بر اين امر دلالت دارد که آنان در قرن پنجم و ششم هم بودهاند و هر دو نويسنده تصريح کردهاند که گاهى فرمانروايان ستمگر زبان مناقبخوانان را ميبريدند، از جمله کسانى که زبانشان بريده شد، ابو طالب مناقبى بود. (17)
جمعى ديگر، خود را به ديوانگى مىزدند، لباسهاى ژنده و پاره مىپوشيدند و ريششان را ميتراشيدند(که اين امر در آن زمان برخلاف معمول بود)و در فضائل و مناقب اهل بيت عليه السّلام سخن مىگفتند و مردم به گمان اينکه ديوانهاند، متعرضشان نميشدند، نيازمندىهاى اين افراد را، شيعيان برطرف مىساختند.
بعضى ديگر از خاک ضريح مطهر امام حسين عليه السّلام سبحه-تسبيح-و لوحه-مهر-تهيه مىکردند و به عنوان هديه به شيعيان مىدادند. (18)
کسان ديگرى هم بودند که چون آب مىنوشيدند، بر يزيد لعنت مىکردند از جمله صاحب بن عبّاد هر گاه آب يخ مىنوشيد مىگفت:اللهم جدّد اللعن على يزيد. (19)
آشکار شدن شعارهاى شيعه
مقصود از شعار در اينجا، امورى است که انجام آن از مختصات پيروان مذهب تشيع است نه اينکه صرفا رسمى و علامتى براى شيعه بوده باشد، مثلا جمله«حى على خير العمل»که ذکر آن در اذان به عقيده شيعه يکى از سنتهاى زمان پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله است و هيچ دليلى در نسخ آن يافته نشده (20) اين جمله يکى از شعارهاى عمده شيعه است و در هر شهر و محلهاى که در آن اذان گفته شود، معلوم مىگردد که اهل آن شهر و محله، شيعه هستند.
در هر حال، شعارهاى شيعه چه در زمان ائمه اطهار و چه در زمانهاى بعد اجرا ميشده اما در مواقعى که حکام جور، بر شيعه سخت مىگرفتند، در نهانى انجام مىيافته است.
در نيمه دوم قرن چهارم و نيمه اول قرن پنجم، شعارهاى مزبور، کم و بيش علنى شد و از اين بابت تعارضهايى پيش آمد که بعدا مورد سخن قرار خواهد گرفت.اينک چند شعار که در آن عصر آشکارا اجرا مىشد:
(1)جمله حى على خير العمل در اذان
بدون ترديد نماز، مهمترين اعمال است پس ذکر اين جمله در اذان بسيار مناسب است و به همانگونه که اشاره شد، جمله مزبور در زمان پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله هم در اذان گفته مىشد و دليلى بر نسخ آن وجود ندارد.
بنابراين، شيعه در اينکه جمله مزبور را جزوى از اذان و اقامه قرار مىدهند به راه صواب مىروند و به سنت و سيره پيامبر صلّى اللّه عليه و اله عمل مىکنند، و چون فرقههاى ديگر اسلام، آن را منع مىنمايند، انجام آن به شيعه اختصاص يافته است و به صورت شعار درآمده به طورى که چون يکى از فرمانروايان شيعى مذهب، ناحيهاى يا شهرى را به دست مىآورد، دستور مىداد مؤذنان جمله مزبور را در مأذنهها بگويند.
قبل از قرن چهارم، نويسنده اين سطور موردى را نيافت که جمله حى على خير العمل آشکارا در مأذنهها گفته شده باشد، به احتمال قوى در شهرهايى امثال قم و کاشان که به شيعه اختصاص داشته، آشکارا گفته مىشده است، اما در قرنهاى چهارم و پنجم، ذکر آن در ضمن اذان در مأذنهها در موارد متعددى و در نواحى متعددى علنى گرديد.در محله قطيعه (کاظميه)و در محله کرخ و در مسجد براثا آن جمله در اذان علنى گفته مىشد. (21) قاضى تنوخى از قول ابو الفرج اصفهانى گفته است که مؤذنى در مسجد قطيعه، در اذان حى على خير العمل مىگفت (22) و در سال 448 در اوائل حکومت سلجوقى، از ذکر آن در اذان جلوگيرى شد (23) و طغرل سلجوقى مردم محله کرخ را نيز مجبور کرد به جاى حى على خير العمل، در اذان صبح الصلوة خير من النوم بگويند. (24)
در ربيع الاخر سال 359 که فاطميهاى اسماعيلى تازه سرزمين مصر را متصرف شده و شهر قاهره را بنا نموده بودند، مؤذنان در اذان حى على خير العمل گفتند و اين امر استمرار يافت. (25)
و در سال 360 جعفر بن فلاح والى دمشق از طرف المعزلدين اللّه عبيدى(فاطمي)به گفتن آن جمله در اذان در دمشق فرمان داد. (26)
(2)شهادت به ولايت على عليه السّلام در ضمن اذان
در آثار و تأليفات فريقين از قبيل کتب اربعه و و صحاح ستة و مؤلفات ديگر مورد اعتماد شيعه و سنى، اخبار و رواياتى است که بر ولايت على عليه السّلام دلالت مىکند يا آن را تأييد مىنمايد و در هر حال اعتقاد به ولايت آن حضرت جزوى از ايمان به حساب مىآيد، بنابراين ذکر جمله اشهد ان عليا ولى اللّه در ضمن اذان راه اسلام است و همان راهى است که صحابه بزرگ پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مانند سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد و عمار ياسر و ديگران از آن راه رفتهاند با توجه به اينکه شيعه، جمله مزبور را جزوى از اذان نمىداند و آن را بعد از شهادت به يگانگى خدا و پيامبرى محمد صلّى اللّه عليه و اله به قصد قربت و براى تيمن و تبرک مىگويد.
بدون ترديد شيعه از ابتدا، شهادت به ولايت على عليه السّلام و تصريح به آن را يکى از عمدهترين شعارهاى خود قرار مىداده است، اما آيا فرصتى پيش آمده است در مأذنهها هم به طور آشکار در ضمن اذان گفته شده باشد، راقم اين سطور مطلبى نيافته است و اما در قرن چهارم، قاضى تنوخى گفته است که مؤذنى در محله قطيعه بغداد(کاظميه) شهادت به ولايت على عليه السّلام را در اذان مىگفته است. (27) و اين امر تا اوايل قرن پنجم جريان داشته است زيرا ابن الجوزى در ضمن وقايع سال 420 هجرى پس از ذکر وقايعى که در مسجد براثا رخ داد مىگويد:
خليفه خطيبى به نام ابو منصور براى آن مسجد معين کرد و او در منبر در پايان سخن خود گفت:خداوندا مسلمانان و هر کس را که على را مولاى خود مىداند بيامرز. (28)
(3)عزادارى براى امام حسين عليه السّلام
عزادارى براى امام حسين عليه السّلام به صور مختلف يکى از شعارهاى بارز شيعه است که از بعد از واقعه کربلا تا امروز برپا مىشده است.
قبل از قرن چهارم، در زمان ائمه اطهار عليه السّلام خواصّ شيعه در روز عاشورا به حضور امام مىرسيدند و به ياد واقعه کربلا به سوگوارى مىنشستند و شعرا اشعارى را که درباره آن روز انشاء کرده بودند، انشا مىکردند، بعد از زمان ائمه هم عزادارى شيعه به طور پنهانى انجام مىيافت ليکن اشعارى که در آنها به واقعه کربلا تصريح يا اشاره شده بود، آشکارا خوانده نمىشد.
از شروع قرن چهارم به تدريج انواعى از عزادارى براى واقعه کربلا علنى شد که در اينجا چند نوع از آن به طور اختصار ذکر مىشود:
الف-نوحهگرى
در قرن چهارم کسانى بودند که کارشان نوحهگرى بر امام حسين عليه السّلام و ذکر مصائبى بود که بر آن حضرت و اصحاب او وارد آمده بود.
اشعارى که نوحهگرها مىخواندند، فقط مشتمل بر مصائبى بود که بر امام حسين و اهل بيت و اصحاب آن حضرت وارد آمده بود و در آنها هيچ تعرضى به سلف نمىشد، معهذا ابو محمد بربهارى از علماى معروف حنبلى و از بنيانگذاران نخستين مذهب وهابى (29) ، دستور کشتن آنان را مىداد و در آن وقت کسى از ترس حنابله(ياران بربهاري)جرأت نوحهخوانى را به طور علنى نداشت. (30) لکن در اواسط قرن چهارم، که خود بربهارى و قدرتش از ميان رفته بود، نوحهگرها در نوحهگرى آزاد بودند، تنوخى که خود در آن عصر مىزيسته از نوحهگرى به نام ابن صدوق نام برده و داستانى درباره او نقل کرده است.
ب-رواج سرودن شعر درباره واقعه کربلا
از هنگامى که واقعه کربلا به وقوع پيوست، شعرا درباره آن اشعار بسيارى سرودند و اين امر تا امروز ادامه دارد، در قرن چهارم و پنجم سرودن شعر در اين باره بسيار وسعت يافته به طورى که نويسنده کتاب نفيس ادب الطف، مجلد دوم کتاب خود را به ذکر شاعران اين دو قرن و نمونهاى از اشعارشان اختصاص داده و نام دهها شاعر را ذکر کرده است.در آثار همان زمان نيز به شرح حال و نمونه اشعار جمعى از آنان پرداخته شده است در رسائل بديع الزمان همدانى(م:393 ق)
قصيدهاى آمده است که در آن، به نيزه کردن سر مطهر امام حسين عليه السّلام و زدن چوب به لب و دندان آن حضرت عليه السّلام و ديگر ستمگريهاى بنى اميّه ياد شده است (31)
ثعالبى از شاعرى ديگر بنام ابو بکر خالدى، قصيدهاى مربوط به واقعه کربلا ذکر کرده است. (32)
ابو عبد اللّه مرزبانى از نويسندگان و اديبان قرن چهارم نيز نام چند تن از اين گونه شاعران و نمونههايى از اشعار آنان را ذکر نموده است. (33)
ج-سوگوارى در روز عاشورا
همانطور که گفته شد، قبل از قرن چهارم، عزادارى براى امام حسين عليه السّلام علنى نبود و نهانى در خانهها انجام مىگرفت، اما در نيمه دوم قرن چهارم، سوگوارى در روز عاشورا آشکارا و در کوچه و بازار انجام مىيافت. عموم مورخان اسلامى مخصوصا مورخانى که وقايع را به ترتيب سنواتى نوشتهاند از قبيل ابن الجوزى در کتاب منتظم و ابن اثير در کتاب الکامل و ابن کثير در کتاب البدايه و النهايه و يافعى در مرآت الجنان و ذهبى و ديگران در ضمن ذکر وقايع سال 352 و سالهاى بعد از آن کيفيت عزادارى شيعه را در روز عاشورا نوشتهاند.از جمله ابن الجوزى گفته است که:
در سال 352 معز الدوله ديلمى دستور داد مردم در روز عاشورا جمع شوند و اظهار حزن کنند، در اين روز بازارها بسته شد، خريد و فروش موقوف گرديد، قصابان گوسفند ذبح نکردند، هريسهپزها هريسه نپختند، مردم آب ننوشيدند، در بازارها خيمه به پا کردند، و به رسم عزادارى بر آنها پلاس آويختند، زنان به سر و روى خود مىزدند و بر حسين عليه السّلام ندبه مىکردند. (34)
و بقول همدانى در اين روز، زنان موى پريشان در حالى که(به رسم عزاداري) صورتهاى خود را سياه کرده بودند، در کوچهها به راه افتادند و براى عزاى امام حسين عليه السّلام سيلى به صورت خود مىزدند، (35) و بنابر گفته يافعى اين نخستين روزى بود که براى شهيدان کربلا سوگوارى شد، (36) و ابن کثير در ضمن وقايع سال 352 گفته است که اهل تسنن قدرت منع شيعه را از اين اعمال نداشتند زيرا شماره شيعه بسيار و نيروى حکومت نيز با ايشان بود.
از سال 352 تا اواسط قرن پنجم که آل بويه از ميان رفتند، در بيشتر سالها مراسم عاشورا به ترتيب مزبور، کم و بيش انجام مىيافت و اگر عاشورا با عيد نوروز يا مهرگان مصادف مىگرديد، انجام مراسم عيد را به تأخير مىانداختند. (37)
از نوشته ابن اثير چنين بر مىآيد که در ضمن مراسم عاشورا، شبيه واقعه کربلا را نيز نشان مىدادند:وى در ضمن وقايع سال 353 گويد که مردم محله سوق الطعام(در بغداد)که پيرو تسنن بودند، زنى را بر شترى نشاندند و او را عايشه ناميدند يکى خود را طلحه ناميد و ديگرى خويشتن را زبير ناميد و اين گروه با گروهى ديگر به قتال پرداختند و گفتند با اصحاب على بن ابى طالب عليه السّلام نبرد مىکنيم. (38)
همانطور که خواهيم گفت، اهل تسنن در مراسم شيعه با آنان معارضه مىکردند و بنابر اين به احتمال قوى، شيعه شبيه واقعه کربلا را نشان مىدادند و اهل تسنن، در مقام معارضه، جنگ جمل را ارائه مىکردهاند.
-در همين سالها که فاطميه اسماعيليه تازه مصر را به تصرف آورده و شهر قاهره را بنا نهاده بودند، مراسم عاشورا در مصر انجام مىيافت، بنابر نوشته مقريزى در روز عاشوراى سال 363 جمعى از شيعه مطابق معمول خود-از اين جمله معلوم مىشود که مراسم مزبور در سالهاى قبل نيز معمول بوده است-به مشهد کلثوم و نفيسه-از فرزندان امام حسن عليه السّلام که مرقد او هنوز هم در قاهره زيارتگاه است-رفتند و در آن دو مکان شروع به نوحهگرى و گريه بر امام حسين عليه السّلام نمودند، در بازار ظرفهاى آب سقايان را شکستند و مشکهاى آب را پاره نمودند، مراسم عاشورا در زمان فاطمىها هر سال بر پا مىشد، بازارها را مىبستند و مردم دسته جمعى در حالى که همه با هم ابياتى در مصيبت کربلا مىخواندند و نوحهگرى مىکردند، به مسجد جامع قاهره مىرفتند. (39)
ابو المحاسن در ضمن وقايع سال 366 گويد:
در عاشوراى اين سال در مصر بر امام حسين عليه السّلام عزادارى شد و اين امر سالها انجام مىيافت. (40)
مقريزى در ضمن وقايع سال 396 گفته است در عاشوراى اين سال در قاهره مطابق معمول، بازارها را بستند و نوحهکنان به طرف مسجد حرکت کردند. (41)
د-برپا داشتن مراسم عيد غدير خم
ديگر از شعارهاى شيعه که در قرن چهارم آشکار و معمول گرديد جشن و سرور در روز هيجدهم ذيحجّه به مناسبت تقارن اين روز با روز غدير خم بود، مسلما پيش از قرن چهارم نيز، شيعه روز عيد غدير را گرامى مىداشتهاند ولى ظاهرا مراسمى به طور آشکار انجام نمىيافته است.در اواسط قرن چهارم در همان سالى که انجام مراسمى به عنوان عزادارى براى شهيدان کربلا، علنى و معمول گرديد يعنى سال 352 برپاداشتن جشن و چراغانى در شب و روز هيجدهم ذى الحجّة به مناسبت مقارن بودن با قضيه غدير خم، آغاز شد و سالها ادامه يافت.
همدانى در ضمن وقايع سال 352 گفته است در شب پنجشنبه هيجدهم ذيحجّه که شيعه آن را غدير خم مىنامند، در بازار آتش افروختند(آتش بازى کردند)در آن شب، به همان گونه که در شبهاى عيد مرسوم است، دکانها تا صبح باز بود، نوبتچيان طبل و شيپور مىنواختند، بامدادان، شيعه به مقابر قريش (42) رفتند و نماز عيد به جا آوردند. (43)
ابن الجوزى گفته است معز الدوله دستور داد، مردم روز غدير، برخلاف روز عاشورا که در اندوه ماتم به سر مىبردند، سرور شادمانى ابراز دارند، خيمهها به پا کنند و آنها را بيارايند، در شب اين روز در محل شرطه آتش افروختند و طبل و شيپور نواختند، بامدادان شترى قربانى کردند و به زيارت مقابر قريش رفتند. (44)
باز ابن الجوزى در ضمن وقايع سال 389 گفته است که شيعه در محله کرخ و باب الطاق (دو محله مرکز شيعه در بغداد)به عادت جارى خود در روز عيد غدير، خيمههاى بزرگ برپا داشتند و جامهها و پارچههاى زيبا بر آن آويختند و اظهار سرور کردند، در شب عيد آتش افروختند و بامداد، شتر نحر کردند. (45)
ح-زيارت اعتاب مقدسه
از زمان پيش آمدن واقعه مؤلمه کربلا، شيعه به سوگ نشست و هيچگاه اين مصيبت عظيم را از ياد نبرد و به ياد شهيدان کربلا همواره زيارت مرقدهاى مطهر آنان و ديگر اماکن متبرّکه را وجهه نظر و همّت خود قرار مىداد.
پيش از قرن چهارم، براى زائران مرقد مطهر امام حسين عليه السّلام مزاحمتهاى گوناگون وجود داشت، حتى متوکل عباسى همانطور که معروف است و در کتب تاريخ ثبت شده و در نامه ابو بکر خوارزمى که جلوتر قسمتهايى از آن نقل شد، بدان اشاره گرديده است، براى اينکه هيچکس به قبر امام حسين عليه السّلام دست نيابد دستور داد اطراف آن را شخم زدند و آب بر آن بستند، اما اين عمل در عزم راسخ شيعه سستى و خللى ايجاد نکرد، نه محل قبر محو شد و نه شيعه از رفتن به زيارت با همه مشقتها و خطرات، دست برداشت و در آن زمان هم از نقاط دوردست به عزم زيارت مشاهد متبرکه بار سفر مىبستند چنانکه در اواخر قرن سوم هجرى عبد اللّه بن جعفر بن الحسين شيخ القميين براى زيارت امير المؤمنين على عليه السّلام از قم رهسپار کوفه (نجف)شد.(46)
در اوايل قرن چهارم که بربهارى عالم معروف حنبلى و از پيشقدمان عقايد و افکارى که بعدا به عقايد وهابى معروف شد قدرت و نفوذ داشت، رفتن به زيارت کربلا و ديگر مشاهد بسيار دشوار بود زيرا بربهارى به اتباع خود دستور داده بود، جلو کسانى که زيارت مىروند بگيرند و زوار را به قتل رسانند، باز هم اين خشونتها در عزم زوار خللى ايجاد نکرد و در رفتن به زيارت کربلا، وقفهاى پيدا نشد و هنگام زيارت، بيشتر در شب نيمه شعبان بود.
پس از برطرف شدن قدرت بربهارى، بسيارى از مشکلاتى که در راه تشرف به زيارت کربلا وجود داشت از ميان رفت، به خصوص در نيمه دوم قرن چهارم و تا حدى در نيمه اول قرن پنجم که زمان فرمانروائى آل بويه بود، زيارت، جز در موارد استثنائى (47) با کمال آسانى انجام مىيافت حتى گاهى در بغداد از کسانى که به قصد زيارت نجف و کربلا از اطراف مىآمدند پذيرايى مىکردند و وسيله آسايش براى آنان فراهم مىنمودند و خيمههايى برمىافراشتند تا زوار در آنها به استراحت بپردازند. (48)
همانطور که قبلا گفته شده است، شيعيان عراق، در نيمه شعبان به زيارت کربلا مىرفتند و شيعه محله کرخ در بغداد، هنگام رفتن به زيارت در نيمه شعبان، منجنيقهاى مخصوصى(تختهايى محمل مانند)با خود حرکت مىدادند. (49)
و-شعار سفيد
به روايتى، پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله در يکى از جنگها براى امير المؤمنين على عليه السّلام رايتى به رنگ سفيد (50) و به روايت ديگرى پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله در جنگ حنين براى عمويش عباس رايتى به رنگ سياه بست، (51) از اين روى آل على عليه السّلام و پيروانشان، رنگ سفيد (52) و آل عباس رنگ سياه را شعار خود قرار دادند.
در قرنهاى چهارم و پنجم و ششم، رنگ سفيد، شعار شيعه بوده است، گذشته از شيعه امامى، زيدى مذهبان و فاطميه اسماعيليه مصر، نيز شعار سفيد داشتهاند، ابن سکّره از شاعران قرن چهارم در ضمن ابياتى به شعار سفيد مردم چند شهر از شهرهاى شيعه، اشاره کرده است؛ (53) و نيز شيخ عبد الجليل قزوينى گفته است که زيديه در بعضى از فروع، مذهب ابو حنيفه دارند مگر به دو سه مسأله فقهى که با شيعه باشند، چون خير العمل(گفتن حى على خير العمل)و دست از نماز فروگذاشتن و علم سپيد داشتن.وى در جاى ديگر از کتاب خود المعز لدين اللّه فاطمى، پس از آنکه مصر را فتح کرد، از خواندن خطبه به نام بنى العباس و پوشيدن جامه سياه که شعار عباسيان بود جلوگيرى کرد و خطبا لباس سفيد(که شعار شيعه بود)پوشيدند. (54)
روابط اهل تسنن و شيعه
آن طور که در بررسى روابط سنى و شيعه معلوم مىشود، پيروان آن دو فرقه از ابتداى امر با همديگر مىزيستند و مشاجره و اختلافى از نظر عقيده که منجر به زد و خورد و جدل شده باشد تقريبا وجود نداشته است، ملاحظه مىشود که در فتوح اسلامى، فريقين و بزرگانشان بدون هيچ تفاوتى شرکت داشتهاند و اما اينکه در طول تاريخ اسلام به موارد متعددى از نزاع سنى و شيعه و زد و خوردها و حتى کشتارهايى برخورد مىشود، معلول عواملى غير از موضوعهاى اعتقادى است که از دو مورد آن به طور اجمال سخن گفته خواهد شد:
اقدامات خلفا و فرمانروايان براى ايجاد اختلاف
مضمون جمله معروف اختلاف بينداز و حکومت کن، گويا در اين امر ترديدى نباشد که اختلاف و حتى جدايى ميان پيروان مذاهب تسنن و تشيع را حکام جور با لطايف الحيل و اغلب من غير مستقيم، به وجود مىآوردهاند و به آن دامن مىزدهاند تا ميان اين دو قشر عظيم اسلامى خصومت به وجود بياورند و از گرد آمدن آنها براى مبارزه با ستمگرىهاى آنان آسوده خاطر گردند.
وگرنه مردم عادى، چه سنى و چه شيعه با يکديگر اختلافى و خصومتى که به زد و خورد و حتى کشتار همديگر منجر شود نداشتهاند.
نخستين فرمانروايى که با ترفندهاى گوناگون، ميان مسلمانان جدايى افکند و تخم دشمنى در ميان آنان پراکند، معاويه بن ابى سفيان بود، قبل از معاويه نيز اختلافاتى به صورتهاى گوناگون، ايجاد شده بود ليکن نحوه آن اختلافات با اختلافاتى که معاويه به اصطلاح امروزى با برنامهريزىهاى دقيق به وجود آورد، به کلى متفاوت بود.
او برخلاف روح اسلام که همه مسلمانان را از هر نژاد و رنگ برادر خوانده و ملاک برترى نزد خدا را فقط تقوى قرار داده، ميان عرب و عجم جدايى انداخت و عربها را وادار ساخت تا به انواع مختلف، عجمها را تحقير کنند و آنان را عبيد بنامند و کارهاى ديگرى از اين قبيل که در کتب تاريخ به تفصيل ذکر شده است، معاويه با اين اعمال حيله گرانه خود، مردم شام را در مقابل شيعه از يک طرف و در مقابل اقوام غير عرب از طرف ديگر برمىانگيخت بسيارى از اهل شام هم در آن وقت، مردمى بودند بىاطلاع و جاهل و طبعا زودباور که به آسانى سخنى را مىپذيرفتند و در آن مبالغه و تعصب به کار مىبردند. (55)
از سوى ديگر، معاويه و خلف او يزيد و بعدا ديگر بنى اميه(به استثناى عمر بن عبد العزيز)، سخت به آزار و شکنجه شيعه مىپرداختند؛پيشوايان و بزرگان شيعه را به شهادت مىرسانيدند، روز عاشورا را که مهمترين روز سوگوارى شيعه است، عيد مىگرفتند و لباس نو مىپوشيدند و جشن و سرور برپا مىکردند، و از هيچ توهين و تهمتى نسبت به شيعه فروگذار نمىکردند، شيعه نيز ساکت نمىنشستند و به صور مختلف بنى اميّه به مبارزه برخاستند و اگر ياراى مبارزه علنى نداشتند، در خفا براى برانداختن بنى اميّه فعاليّت مىکردند، تا سرانجام امويان را از ميان بردند، امّا بىآنکه شيعه بخواهد بنى العبّاس روى کار آمدند، شيعه معتقد بود که خلافت حق آل على عليه السّلام است و بنى العباس مانند بنى اميّه، به ناحق آن را در دست گرفتهاند و به قول نويسنده تاريخ قديم بخارا چون آل عبّاس خلافت را در دست گرفتند، شيعه آل على عليه السّلام از خلافت آنان خرسند نبودند و مىگفتند:
ما از رنج مروانيان اکنون خلاص يافتيم، ما را رنج آل عباس نمىبايد، فرزندان پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله بايد که خليفه پيغامبر باشند. (56)
دشمنى و ستمى که عباسيان با آل على عليه السّلام و پيروانشان روا مىداشتند، از دشمنى و ستم امويان کمتر نبود بلکه افزون بود، اينان نيز مردم را براى آزار رساندن شيعه و دشمنى با آنان تحريک و ترغيب مىکردند، در آنوقت که بيشتر ساکنان سرزمينهاى اسلامى پيرو مذهب تسنن بودند، و غالب آنها از عقايد و فقه و حديث شيعه آگاهى نداشتند و پيشوايان شيعه را نمىشناختند، با تلقينات نادرستى که به آنها شده بود و با اعمالى که از عمال بنى العباس مىديدند، گاهى پارهاى از آنها، به دشمنى با شيعه برمىخواستند و به آزار آنان مىپرداختند و نسبت به امورى که از نظر شيعه مقدس و محترم بود، اهانت مىکردند.
تحريکات قصهگويان و قوالان و پارهاى از نويسندگان
گذشته از واعظان که غالبا از معلومات کافى و عميقى برخوردار بودند، افراد ديگرى بودند که براى مردم عادى و عامى سخن مىگفتند و مردم براى شنيدن سخنان آنها علاقه وافرى داشتند، از جمله اين افراد، قصهخوانان يا قصهگويان بودند که در مساجد يا کنار کوچهها بر روى کرسى مىنشستند و به عنوان موعظه براى مردم سخن مىگفتند، اين افراد داراى معلومات کافى نبودند و از دروغگويى و جعل حديث هم باکى نداشتند، بيانشان رسا و فصيح و سخنانشان مسجع بود و آوازى دلنشين داشتند، و چون مستمعين آنها عوام الناس بودند براى جلب توجه ايشان تدابيرى به کار مىبردند، چهره خود را با روغن زيتون و سياه دانه يا زيره، بخور مىدادند تا زرد شود(براى اينکه مردم ايشان را شبزندهدار و رياضتکش بدانند)بعضى از آنها چيزهايى همراه داشتند که چون مىبوييدند، اشک از چشمانشان جارى مىشد، بعضى از قصهخوانان از روى وجد و عشق جامههاى خود را مىدريدند. (57) بنابر گفته جاحظ، قصهگو بايد ريشى انبوه و سفيد داشته باشد، صداى رسا و خوب از حلقوم او برآيد با هيئتى زيبا و پاکيرزه و اشکى در آستين. (58)
قصهخوانان در مواردى کنار کوچه و بازار مىنشستند و مردم را به فتنهگرى و آشوب و دشمنى با يکديگر، سوق مىدادند، اين فتنهگرى گاهى چنان شدت مىيافت که از طرف فرمانروايان دستور منع قصهخوانى داده مىشد، يکى از آن موارد در سال 279 بود که قصهخوانان و منجمان(مدعيان پيشگويى از روى ستارگان)و فال بينان از نشستن در راهها و در مسجد جامع منع شدند، (59) مورد ديگر در سال 367، که نزاع مداوم ميان سنى و شيعه و شيوع فتنه و فساد، بغداد را به تباهى کشيده بود، عضد الدوله ديلمى، آن اوضاع را در اثر فتنهانگيزى قصهخوانان دانست و دستور داد، مناديان ندا در دهند که هيچکس در کنار کوچهها و در مسجد جامع به قصهخوانى نپردازند و اينکه هر کس از اين دستور سرپيچى کند، خونش هدر است. (60) ظاهرا به علت فتنهگرىهاى قصهخوانان بوده است که اخبارى در مذمت آنها وارد شده است (61) معلوم است که قصهخوانى از صدر اسلام وجود داشته و از قديمترين قصهخوانان اسود بن سريع است که خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله را نيز درک کرده بود، وى پس از بناى مسجد بصره نخستين کسى است که در آن به قصهخوانى پرداخت (62) و جاحظ از قديمترين نويسندگان و ادباى عرب فصلى از کتاب معروف خود، البيان و التبيين، را به اين طبقه اختصاص داده است.
قوّالان با قصهگويان تفاوتى نداشتهاند، جز اينکه گويا از معلومات کمترى برخوردار بودهاند، در ضمن سخن گفتن هم جا به جا آواز مىخواندهاند، از قوالان قرن چهارم مردى معروف به عين الزمان بوده که سخنان او مورد اعتماد نبوده است. (63)
بايد دانست که قوالان مذکور با قول و غزلخوانان صوفيه که در کتاب اسرار التوحيد و ديگر آثار صوفيه از آنها نام برده شده، به کلى تفاوت دارند.
از عوامل ديگرى کگه موجب اختلاف و نزاع ميان سنى و شيعه مىگرديد، کتابها و رسالههايى بود که باعث دشمنى و نزاع ميان طرفين مىگشت، يکى از معروفترين اين گونه کتابها کتاب عثمانيه جاحظ است که به احتمالى، قصهخوانان و قوالان مطالب تحريکآميز آن کتاب و نظائر آن را با بيانى بليغ و مؤثر و محرک براى مردم عامى نقل مىکردهاند و آنها را به جان يکديگر مىانداختهاند.
در قرن چهارم و پنجم
در قرن چهارم و پنجم، به خصوص در نيمه دوم قرن چهارم و نيمه اول قرن پنجم، رفتار اهل تسنن و تشيع نسبت به يکديگر و روابط آنها با يکديگر، در مقايسه با زمانهاى قبل و بعد از آن دو قرن به کلى متفاوت بود، درست است که در اين دو قرن نيز اختلافاتى ميان سنى و شيعه وجود داشت که گاهى به زد و خورد هم منجر مىشد اما با شرايطى که وجود داشت، و با کم شدن عواملى که موجب اختلاف مىگرديد، در بيشتر مواقع، روابط دوستانه بود و در مواردى که زد و خورد به ميان مىآمد، به موجب تعصّبات محلهاى و قومى بود، همچنين در آن اوقات که شيعه آشکارا شعائر مذهبى خود را انجام مىدادند، اهل تسنن همانطور که گفته خواهد شد، معارضه به مثل مىکردند و اگر از اين رهگذر زد و خوردى پيش مىآمد، جنبه مذهبى نداشت و مربوط به دستهبنديهاى محلى بود.
رقابت اهل تسنن با شيعه در انجام شعارهاى مذهبى
گفته شد که از نيمه دوّم قرن چهارم، شيعه به طور علنى در روز عاشورا بر امام حسين عليه السّلام و اصحاب آن حضرت سوگوارى مىکردند و دسته جمعى در کوچه و بازار به شيون و ندبه مىپرداختند، و بيشتر از همه اهالى محله کرخ و بغداد به اين امر اقدام مىنمودند.
اهل سنت در مقام رقابت، نخست در همان روز عاشورا دسته جمعى به راهى مخالف راه شيعه حرکت مىکردند و طبعا دو دسته به هم مىرسيدند و اغلب به زد و خورد مىانجاميد؛همانطور که قبلا گفته شد آنها گاهى در مقابل واقعه عاشورا، شبيه جنگ جمل را نشان مىدادند بدين صورت که زنى را سوار شتر مىکردند و او را عائشه مىناميدند، يک نفر خود را طلحه مىناميد و ديگرى زبير و مىگفتند ما با اصحاب على عليه السّلام قتال مىکنيم. (64)
بعد از مدتى، به نوع ديگرى شروع به رقابت کردند بدين توضيح که گفتند به همانگونه که روز دهم محرم روز شهادت حسين عليه السّلام است، روز دوازدهم محرم هم روز قتل مصعب بن زبير است، بنابراين آنها نيز در آن روز بر مصعب ماتم به پا مىداشتند و به زيارت قبر او مىرفتند. (65)
در مورد جشن و سرور شيعه و در روز هيجدهم ذيحجه به مناسبت روز غدير خم، جمعى از اهل تسنن، در مقام معارضه با شيعه برخاستند و گفتند که روز بيست و ششم ذيحجه نيز روز داخل شدن پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و ابو بکر به غار ثور است و در آن روز جشن و سرور به پا مىداشتند نخستين سالى که آنها اقدام به اين معارضه کردند سال 389 بود. (66)
ابن کثير حنبلى در ضمن شرح معارضه مذکور گفته است:
اين سخن از روى نادانى بوده است زيرا رفتن پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و ابو بکر به غار ثور است در اوايل ماه ربيع الاول وقوع يافت. (67)
ديگر از موارد رقابت اين بود که چون جوانان شيعه کرخ هنگام رفتن به زيارت کربلا، منجنيقها و محملهاى مخصوصى را با خود حمل مىکردند، جوانان اهل تسنن نيز در موقع رفتن به زيارت قبر مصعب بن زبير، منجنيقهاى مجللى با خود مىبردند. (68)
ملاحظه مىشود که در اين معارضهها که گاهى به زد و خورد هم کشيده مىشد، در حقيقت رقابتهاى محلهاى در کار بوده است که هر محلهاى مىخواست قدرت خود را به رخ طرف بکشد و در هيچ چيز از محله رقيب عقب نيفتد و آن را نمىتوان به حساب اختلاف ميان سنى و شيعه گذاشت، (69) به احتمال قوى در اين رقابتها و اختلافات، دست پنهانى حکام وقت نيز در کار بوده است و قرائنى هم درباره اقدام فرمانروايان در ايجاد اختلاف به صورتهاى مختلف در دست است از جمله اينکه عضد الدوله ديلمى هر گاه احساس مىکرد، چند تن از رؤساى قبايل به يکديگر نزديک شدهاند، به مردى به نام محمد بن احدب که مىتوانست خط هر کسى را مانند او بنويسد دستور مىداد نامههائى از طرف هر يک از آنها براى ديگرى يا ديگران بنويسد و مضمون نامهها را طورى قرار مىداد که موجب اختلاف ميان آنان شود. (70)
مطلبى که در اين مورد نبايد از نظر دور داشت اين است که اختلافات و نزاعهايى که ميان دستهجات و محلههاى مختلف با دستاويز قرار دادن مذهب، رخ مىداد، منحصر به سنى و شيعه نبود، در همان ايام نزاع و زد و خورد ميان شافعيان و حنبليان در بغداد (71) و نيز ميان حنبليها و اشاعره در همان شهر و در رى ميان شافعيها و حنفيها رخ مىداده است (72) به اين مطلب نيز بايد توجه داشت که در قرنهاى چهارم و پنجم تعصبات مردم عامى در اختلافات مذهبى راه يافته بوده و از اين رهگذر زد و خوردهاى خونين جريان مىيافته است.از همين بابت بوده که دستههايى از قبيل فضلى و مرعوشى در بغداد و خوزستان و صدقى و سمکى در سيستان و عروسيه و اهليه در سرخس به وجود آمدند.
در مورد معارضه ميان سنى و شيعه، نوعى رقابت وجود داشت که مىتوان گفت رقابت محلهاى نبود و منشأ ديگرى داشت و آن رقابت فضائل خوانان بود که در برابر مناقبخوانان اشعارى در فضائل صحابه مىخواندند. (73)
قهر و آشتى
گفته شد که از ابتدا ميان سنى و شيعه، دشمنى و اختلافى که آنان را از يکديگر جدا سازد و باعث شود که با همديگر به زد و خورد بپردازند، وجود نداشت و اگر گاهى به دشمنى و جنگ با همديگر مىپرداختند در اثر فتنهگريها و تحريکاتى بود که به منظورهاى مختلف و به صورتهاى مختلف براى ايجاد تفرقه ميان آنان انجام مىيافت. بنابراين هر گاه عوامل اختلاف وجود داشت جنگ و خونريزى هم وجود داشت و هر گاه آن عوامل به علل و مناسباتى، دست از تحريکات و فتنهگرى برمىداشتند، آشتى و دوستى برقرار بود، در قرن چهارم و در اوايل قرن پنجم در بيشتر موارد، معارضات و اختلافات و گاهى جنگ و خونريزى در جريان بود، اما از اواخر نيمه اول قرن پنجم و نيمه دوم آن قرن و در اوايل قرن ششم، در بسيار از مواقع طرفين در حال آشتى و دوستى بودند و با همديگر به زيارت مىرفتند و برخوردشان دوستانه بود.
از جمله مواردى که در قرن چهارم ميان طرفين توافق و دوستى برقرار گرديد و هر دو فرقه با هم به زيارتگاهها و مساجد رفتند در سال 369 بود.(74)
در قرن پنجم، در سال 442 سنى و شيعه بغداد با يکديگر متحد شدند، اهالى محله کرخ(مهمترين محلههاى شيعه)به محله دروازه نهر القلاّيين(از محلههاى اهل تسنن) رفتند و در آنجا نماز گزاردند و در مشهد (کاظميه)در اذان حى على خير العمل گفتند و اهل محله قلايين در مسجد عتيق و مسجد محله بزازان، الصلوة خير من النوم گفتند و دو گروه با يکديگر آميزش و آشتى کردند و به زيارت مشهد على عليه السّلام و حسين عليه السّلام رفتند و در محله کرخ بر صحابه طلب رحمت نمودند، در روز اول ذيحجه باز عازم زيارت مشهد کربلا و کوفه(نجف)شدند، مردم محله نهر الدجاج(که پيرو تسنن)بودند و اهل محله کرخ پرچمهاى رنگ آميزى و طلا کارى شده بيرون آوردند، دو فرقه سنى و شيعه با هم گرد آمدند و به مسجد جامع شهر(شهر بغداد) رفتند، در آنجا پرچمهاى محله باب الشام و کوچه دار الرقيق را، به استقبالشان آوردند، سپس در حالى که علامتها در برابرشان در حرکت بود، برگشتند، و از محله کرخ، عبور کردند، اهل آن محله، در مقابل پاى ايشان پول نثار کردند.
ترکان و اهل سنت با هم به زيارت رفتند و اين، امر بىسابقهاى بود. (75)
در اين سالها گاهى آشتى مبدل به دشمنى مىگرديد و وقايع ناگوارى رخ مىداد، باز آشتى و دوستى برقرار مىشد.از جمله در ماه شعبان سال 502 اهل سنت با کمال آراستگى براى زيارت قبر مصعب بن زبير بيرون آمدند، مردم هر محلهاى جداگانه با زينت و آلات کامل حرکت مىکردند، اهالى محله باب المراتب، فيلى که از چوب ساخته بودند، در حالى که گروهى مسلح بر آن سوار بودند با خود حرکت مىدادند، چون به محله کرخ رسيدند، شيعه با بخور و عطريات و آب يخ از آنها استقبال کردند و شادمانى نمودند و به مشايعت ايشان پرداختند تا از کرخ خارج شدند، و در نيمه آن ماه شيعه به زيارت قبر موسى الکاظم رفتند. (76)
از مجموع اين جريانات، به خوبى معلوم مىشد که نزاعها و زد و خوردهاى سنى و شيعه انگيزه اعتقادى نداشته و در نتيجه فتنهانگيزى عواملى که تفرقه را به سود خود مىدانستهاند، بوده است، و به اصطلاح امروز جنبه سياسى داشته است، و اگر به اعتقاد مربوط بود، دوستى و صميميت معنى نداشت.
محله کرخ و مسجد براثا
در بررسى تاريخ شيعه در قرنهاى چهارم و پنجم، نام محله کرخ و مسجد براثا، بسيار به ميان مىآيد، از اين روى در پايان اين مقال، مناسب است که از اين دو مکان نيز سخنى گفته شود:
ياقوت گويد:
کرخ به فتح پس سکون و خاء نقطهدار، به گمان من، لفظ عربى نيست و همانا اين لفظ نبطى است، وى چند ناحيه در عراق را که کرخ ناميده مىشده است، ذکر کرده و در مورد کرخ بغداد گفته است که دود بازارهاى بغداد، ديوارهاى شهر را سياه مىکرد و منصور(دوانيقي-بنا کننده شهر بغداد)از اين بابت اذيت مىشد، از اين روى بازارها را به محله کرخ منتقل کردند و باز گويد کرخ نخست در وسط بغداد بود و محلههاى ديگر در اطراف آن بود، اما اکنون(در اوايل قرن هفتم)محلهاى است تنها در وسط ويرانهها. (77)
در قرنهاى چهارم و پنجم قسمت غربى بغداد کرخ ناميده مىشد و در آن مسجدهايى براى اقامه نماز جمعه قرار داشت. (78) کرخ در آن زمان آبادترين محلههاى بغداد بوده، توانگران بغداد و قسمت مهمى از بازرگانان در آن مىزيستهاند. (79)
تمامى ساکنان کرخ شيعه امامى(جعفرى يا اثنى عشري)بودند و در اطراف آن چند محله که ساکنان آنها از مذاهب تسنن پيروى مىکردند، سکونت داشتند.
در ميان قسمت شرقى و سمت قبله کرخ محله باب البصرة قرار داشت که مردم آن سنّى حنبلى بودند، در جنوب کرخ محله نهر القلايين بود که آنها نيز حنبلى مذهب بودند، در سمت چپ قبله کرخ، محله باب المحول بود که آنها هم اهل تسنن بودند. (80)
اين موقعيت باعث شده بود که محله کرخ، به غير از اوقاتى که ميان سنى و شيعه آشتى و دوستى برقرار بود، مرتب در معرض حمله و هجوم قرار بگيرد و به جز در ايام عاشورا و غدير که مراسم و مردم آن محله مورد هجوم يا معارضه قرار مىگرفتند، در مواردى به تحريک رجال حکومت يا علل ديگر به آن محل حمله مىشد و اموال مردم و سرمايه تجار به يغما مىرفت، (81) و خود محله به آتش کشيده مىشد، به همانگونه که قبلا گفته شد اين اعمال در اثر منظورهاى خاصى انجام مىيافته و به هيچ وجه جنبه اعتقادى نداشته است، از جمله اينکه در سال 361 ابو الفضل وزير(وزير عز الدوله)در بغداد، چون براى پرداخت مقررى به سپاهيان و اطرافيان خود، به پول احتياج داشت، اقدام به مصادره اموال مردم کرد، از اهل ذمه شروع نمود، آنگاه به سراغ مسلمانان رفت، طورى شد که در مساجد و کنيسههاى يهوديان و کليساهاى مسيحيان و در همه جا به او نفرين مىکردند، در ميان حاجبان او مردى بدخوى و پست فطرت بود که به دستاويز تعصبى که نسبت به اهل سنت نشان مىداد، به محله کرخ که مرکز شيعه و محل زندگى تجار بزرگ بود، حمله برد، آنجا به سختى آتش گرفت و سرمايههاى مردم تلف شد. (82)
باز در سال 363 که ميان عز الدوله و سبکتکين سردار با قدرت ترک اختلاف و دشمنى وقوع يافته بود، طرفداران سبکتکين که فرقهاى منسوب به تسنن بودند، با شيعه(که هواخواه ديلميان بودند)به جنگ برخاستند، عده شيعه چون نسبت به مهاجمين اندک بود، در داخل محله کرخ تحصّن اختيار کردند، خونها ريخته شد از محارم هتک حرمت شد، کرخ دوباره آتش زده شد، بازرگانان تنگدست گرديدند، عياران سرمايههاى آنان را چپاول کردند، شيعه براى عز الدوله ديلمى شعار مىدادند و اهل سنت براى سبکتکين و ترکان. (83)
مسجد براثا
ابن حوقل گفته است که مسجد براثا در جانب غربى بغداد است و آن را امير المؤمنين على صلوات اللّه عليه، احداث کرده است. (84) اما بنا بگفته ياقوت حموى براثا با ثاء سه نقطه(بر وزن برايا)که محلهاى بود در جهت قبله کرخ و جنوب محله باب المحول. در آن محله مسجد جامعى بود که شيعه در آن نماز مىگزاردند.براثا قبل از بناى بغداد قريهاى بود که به گمان مردم چون على(عليه السّلام)رهسپار جنگ با خوارج حروريه نهروان مىشد از آن قريه عبور کرد، و در گوشهاى از آن مسجد نماز گزارد.مسجد و محله مزبور، ويران گرديده و من-ياقوت، نيمه آخر قرن و اوايل قرن هفتم-بقايايى از ديوارهاى مسجد را درک کردم.مسجد براثا- قبل از قرن چهارم و اوايل آن قرن-مسجدى بود که شيعه (85) در آن اجتماع مىکردند و سخنانى مىگفتند که بر خليفه گران مىآمد.
خليفه الراضى دستور داد به آن مسجد هجوم بردند و هر کس در آن جا بود دستگير ساختند و مسجد را با خاک يکسان کردند، شيعه به بجکم ما کأنى امير الامراء (86) بغداد، اطلاع دادند و او به اعاده بناى مسجد و وسعت دادن و استحکام آن فرمان داد و در بالاى آن نام الراضى را نوشت و از اين پس تا بعد از سال 450 نماز در آن برپا مىشد و از آن به بعد تعطيل گرديد. (87)
در اين باره نوشته ابن الجوزى بايد صحيحتر باشد که مىگويد:مقتدر خليفه اطلاع يافت که رافضيان در مسجد براثا اجتماع مىکنند و به شتم صحابه مىپردازند، در روز جمعه از ماه صفر سال 313 فرستادگان خليفه به مسجد حمله بردند، سى تن را مشاهده کردند که مشغول اداى نماز جمعه بودند و از کسانى که در نماز به مقتدر اقتداء کند بيزارى مىجستند، تفتيشى که از آنها به عمل آمد، مهرهايى از گل سفيد يافتند که بر روى آنها چنين نقش شده بود محمد بن اسماعيل الامام المهدى ولى اللّه، آن گروه را به زندان افگندند، سپس فتوايى را از چند تن از فقها ارائه کردند که مسجد براثا در حکم مسجد ضرار است و اگر ويران نشود مرکز دعوت قرامطه خواهد شد.
به موجب فتواى مزبور، به دستور مقتدر، مسجد را خراب کردند و آن را به گورستان تبديل نمودند تا مردگان در آن دفن شوند. (88) در سال 328، همانطور که گفته شد بجکم ترک مسجد براثا را دوباره با آجر و گچ بنا کرد و سقف آن را با تخته منقش از چوب ساج پوشانيد و در بالاى آن نام الراضى خليفه را نوشت. (89)
وجه صحيحتر بودن گفته ابن الجوزى اين است که بعيد است خليفهاى دستور ويران ساختن را بدهد و يکى از خدمتگزارانش بلافاصله دستور تجديد بنا را بدهد، بدانگونه که ياقوت گفته است.
در سال 420 در خطبهاى که در مسجد براثا خوانده مىشد، سخنانى از زبان يکى از فرقههاى تشيع ايراد مىگرديد خليفه القادر دستور داد خطيب را دستگير کردند و خطيب ديگرى بنام ابو منصور را به جاى او قرار دادند، ابو منصور به رسم خطباى اهل تسنن با پشت شمشير بر منبر زد و در خطبه خود نام على عليه السّلام را مقدم نداشت و سخن خود را با اين جمله به پايان برد که خداوندا مسلمانان و هر کسى را که على عليه السّلام را مولاى خود مىداند بيامرز، در اين وقت عامّه مردم آجر به طرف او پرتاب کردند تا چهرهاش خون آلود شد. خليفه در نامهاى که در اين باره نوشته بعد از حملات شديدى که به شيعه کرده گفته است آجر همچون باران به سر و روى ابو منصور خطيب فرو مىريخت، کتفش از جا درآمد، بينى او شکست و صورتش خونآلود شد.
شيعه از جهات ديگر نيز در صدد آزار ابو منصور برآمدند.
در جمعه بعد براى اينکه مبادا فتنهاى به پا شود، از اقامه جماعت و ايراد خطبه در مسجد براثا خوددارى شد. (90)
اين بود مختصرى از اوضاع سياسى و اجتماعى شيعه در عصر سيد بزرگوار شريف رضى تا خواننده مقاله خود به اهميت و اجلال آن سيد کريم النفس پى ببرد.
غزال خوش صدا توئی ، راسخون
شیرین تر از عسل توئی ، راسخون
بین تموم سایتهای اینترنت
نگین بی بدل توئی ، راسخون