0

فراخوان ارسال مقالات شيعه شناسي

 
amirali123
amirali123
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 15244
محل سکونت : آذربایجان شرقی

پاسخ به:فراخوان ارسال مقالات شيعه شناسي
چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393  9:39 AM

 

شيعه در عصر شريف رضى

على اصغر فقيهى

(مقصود از اين مقاله يک مرور کلى و اجمالى بر وضع مردم عادى شيعه در قرنهاى چهارم و پنجم است که طبعا قسمتى از آن درباره روابط پيروان تسنن و تشيع در آن دو قرن خواهد بود و بسيارى از مطالب، با شهر بغداد مولد و موطن شريف رضى و بزرگترين شهرهاى اسلام و مهمترين مرکز تمدن اسلامى در آن عصر ارتباط خواهد داشت).

يک نظر کلى

دو قرن چهارم و پنجم، حقا بايد از درخشانترين قرنها در تاريخ تشيع به حساب آيد، اين دو قرن از بسيارى جهات با قرنهاى قبل و بعد از خود، تفاوت دارد.صدها تن از علماى بزرگ در آن به وجود آمدند که نظائر بسيارى از آنان را در قرنهاى ديگر، کمتر مى‏توان يافت (1) ، کسانى همچون شيخ کلينى و شيخ صدوق و شيخ مفيد و شيخ طوسى و شريف مرتضى و شريف رضى در آن عصر مى‏زيستند؛کتب اربعه و صدها کتاب ديگر از امهات کتب شيعه و از همه مهمتر کتاب شريف نهج البلاغه در آن زمان تدوين يافت، علماى شيعه فرصت پيدا کردند تا درباره اثبات حقانيت اعتقادات خود با مخالفان، به بحث و مناظره بپردازند و فقه خود و مبانى استوار و غير قابل انکار آن را به ديگر فرقه‏ها ارائه کنند و کتابهايى همانند انتصار شريف مرتضى و خلاف شيخ طوسى تأليف شد (2) ، فشارها و محدوديت‏هايى که بر شيعه وارد مى‏آمد به نسبت زيادى تعديل يافت، پيروان تشيع توانستند شعارهاى خود را آزادانه برپا دارند.چند حکومت شيعى مذهب در اطراف سرزمينهاى اسلامى تشکيل يافت، در شام (3) ، فشارها و محدوديت‏هايى که بر شيعه وارد مى‏آمد به نسبت زيادى تعديل يافت، پيروان تشيع توانستند شعارهاى خود را آزادانه برپا دارند.چند حکومت شيعى مذهب در اطراف سرزمينهاى اسلامى تشکيل يافت، در شام (4) ، آل حمدان در عراق و قسمت مهمى از ايران، آل بويه، در مصر و قسمتى ديگر از شمال آفريقا، فاطمى‏ها، و در نواحى ديگرى نيز امراى شيعى مذهب ديگرى فرمان راندند، از جمله در گيلان و مازندران سادات حسيني؛در شمال عراق حکام بنى عقيل و آل مزيد که اغلب در فرمان آل بويه بوده‏اند.

در هر حال، آنچه در اين مقال مورد نظر است، يک مرور اجمالى بر وضع شيعه در آن عصر مى‏باشد، عصرى که آثار گرانقدرى مانند نهج البلاغه و کافى و من لا يحضره الفقيه و تهذيب و استبصار در آن به وجود آمد.

در آغاز سخن مناسب به نظر مى‏رسد که نخست به وضع شيعه پيش از قرن چهارم مختصر اشاره‏اى بشود، تا تحولى که در قرن چهارم در وضع شيعه پديدار گشت، بهتر معلوم گردد.درباره مصائبى که از طرف حکام جور بر پيروان تشيع وارد آمد و خونهاى به ناحقى که از اين بابت ريخته شد و کسانى از سادات علوى که در راه اظهار عقايد خود، شکنجه شدند يا به شهادت رسيدند، در کتب تاريخ به تفصيل ذکر شده و مخصوصا درباره قيامها و مجاهدات سادات علوى در عموم آثار مربوط به تاريخ اسلام بالاخص در کتاب مقاتل الطالبيين ابو الفرج اصفهانى مشروحا بيان گرديده است، در اينجا به تناسب مورد به ذکر خلاصه‏اى از نامه مفصل ابو بکر خوارزمى نويسنده معروف قرن چهارم که به جمعى از شيعه شهر نيشابور که مورد ستم محمد بن ابراهيم والى آن شهر(ظ، از طرف امراى ساماني)نوشته است مبادرت مى‏شود، خوارزمى در آن نامه به شمه‏اى از مصائبى که از نخست بر اهل بيت پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و پيروانشان وارد آمده اشاره کرده و گفته است:

...وقتى ما، در فرائض و سنن پيروان امامان خود مى‏باشيم، پس شايسته است که در رنج و محنت هم، از ايشان پيروى کنيم.

آن گاه خوارزمى پس از ذکر مصيبتى که به امير المؤمنين عليه السّلام و فاطمه زهرا عليه السّلام وارد آمد، مى‏گويد:امام حسن عليه السّلام مسموم شد، برادرش حسين عليه السّلام آشکارا به شهادت رسيد، زيد بن على در کناسه(محله‏اى در کوفه)به دار آويخته شد، موسى بن جعفر عليه السّلام در زندان از جهان رفت و على بن موسى عليه السّلام به دست مأمون مسموم گرديد. ...براى شما همين مطلب کافى است که در جهان اسلام، شهرى نيست جز اينکه شهيدى از آل‏ ابيطالب در آن مدفون است که در قتلشان امويان و عبّاسيان شرکت داشته‏اند.

حميّت دينى، آنان را به سوى مرگ کشانيد، زندگى در ذلت و سرافکندگى را زشت دانستند و با عزّت و سربلندى مردند، جامى از شربت مرگ را ننوشيدند جز اينکه شيعيان و دوستدارانشان نيز آن شربت را نوشيدند...بنى اميّه از خدا نمى‏ترسيدند و حشمت مردم را نگاه نمى‏داشتند؛بندگان خدا را برده خود کرده بودند و مال خدا را در دستهاى خود مى‏گردانيدند، خانه کعبه را ويران مى‏ساختند و صحابه پيامبر را به بردگى خود مى‏کشانيدند... معاويه، حجر بن عدى کندى و عمرو بن حمق خزاعى را پس از قسمهاى مؤکّد و پيمانهاى استوار به قتل رسانيد و زياد بن سميّه هزاران تن از شيعيان کوفه و بصره را در زندان کشت.

خوارزمى، پس از اشاره به واقعه کربلا و ستمگريهاى عبيد اللّه زياد و حجاج بن يوسف و ظلمى که از آل عباس بر اولاد على عليه السّلام وارد آمد مى‏گويد:

امامى از امامان هدايت، از جهان مى‏رود، کسى به تشييع جنازه او نمى‏رود و مقبره او گچ‏کارى و تعمير نمى‏شود، اما وقتى دلقک يا مسخره‏اى مى‏ميرد، عدول دار القضأ و قضات، جنازه او را تشييع مى‏کنند و مجلس عزاى او را فرماندهان و واليان آباد مى‏سازند، دهريان و سوفسطاييان در ميان ايشان ايمن و سالم زيست مى‏کنند اما هر کس که او را شيعه بدانند، مى‏کشند، و هر که نام على بر فرزندش بگذارد، خونش را ميريزند...شاعران قريش در زمان جاهليت(يعنى شاعرانى که اسلام نياورده بودند) اشعار در هجو امير المؤمنين عليه السّلام و معارضه با اشعار مسلمانان سرودند، آن اشعار را ضبط کردند و اخبار آن گونه شاعران را تدوين نمودند، راويان شعر از قبيل واقدى و وهب بن منبّه و کلبى و شرقى بن قطامى و ميثم بن عدى و دأب الکنانى، آن گونه شعرها را روايت کردند، اما يکى از شاعران شيعه از مناقب وصى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بلکه درباره معجزات پيغمبر صلى اللّه عليه و آله سخن مى‏گويد، زبانش را مى‏برند و ديوانش را پاره‏پاره مى‏کنند، همانگونه که با عبد اللّه بن عمار برقى رفتار شد و همانطور که قبر منصور بن زبرقان نمرى نبش گرديد...تا بدان حد که هارون پسر خيزران، (هارون الرشيد)و متوکل، جز به کسى که به آل ابو طالب ناسزا گويد و به يارى نواصب برخيزد، مال و بخشش عطا نمى‏کردند.عمار ياسر در هنگام جنگ صفين گفته است:اگر اين گروه (ياران معاويه)ما را بزنند تا نخلستانهاى هجر (ناحيه‏اى در بحرين)برانند باز هم مى‏دانيم که بر حقيم و آنها بر باطلند.

بنابراين، اگر مصيبت و رنجى به ما برسد، اين چيزى است که ما به آن عادت داريم و اگر دولتى براى ما بازگردد.اين چيزى است که به راستى انتظار آن را داشته و داريم، هنگام محنت بايد شکيبا بود و هنگام نعمت سپاسگزار.در مدت هزار ماه(يعنى مدت خلافت بنى اميه)در منبرها به امير المؤمنين عليه السّلام ناسزا گفتند، اما ما در وصى بودن او دچار شکست و ترديد نشديم و در مدت ده و اندى سال، پيامبرى محمد صلّى اللّه عليه و اله را دروغ شمردند، امّا ما(يعنى مسلمانان واقعي)در امر نبوت، او را متهم نساختيم... علويان را از يک وعده خوراک منع مى‏کنند در حالى که خراج مصر و اهواز و صدقات حرمين شريفين و حجاز به مصرف خنياگران مى‏رسد، اموال خالص و پاکيزه خراج به دلقکها و مهمانيهاى مربوط به ختنه اطفال و به سگ‏بازان و بوزينه‏داران و...منحصر شده است.

رحمت خدا بر شما باد، بدانيد بنى اميّه که در قرآن شجره ملعونه و پيروان طاغوت ناميده شده‏اند، براى از ميان بردن فضائل وصى پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله کوشش‏ کردند و کسانى را اجير نمودند تا با جعل حديث به پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله دروغ ببندند ليکن نتوانستند حتى يک حديث از احاديث رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را از ميان ببرند يا آيه‏اى از کتاب خدا را تحريف نمايند...

چه بگويم درباره، قومى که تربت حسين عليه السّلام را با گاوآهن، شخم زدند و زائران آن حضرت را نفى بلد کردند...

خوارزمى آن گاه به ذکر عيوب و رسوايى‏ها و کارهاى زشت خلفاى عباسى پرداخته و بعد از آن ستمگريها و قبايح اعمال بنى اميّه را نوشته و در دنبال آن گفته است که اين معايب(يعنى بنى اميّه)با همه عظمت و کثرت آن و با زشتى و شنعتى که دارد، در جنب معايب بنى العباس، کوچک و اندک است، سپس گويد:

پس اگر تشيع در خراسان کساد شد، در حجاز و حرمين شريفين و شام و عراقين و جزيره (5) و دو شهر مرزى (6) و بلاد الجبل، رواج يافت و اگر وزيرى يا اميرى بر ما ستم کرد بر اميرى که عزل شدنى نيست و بر قاضييى که همواره از روى عدل حکم مى‏راند و بر داورى که رشوه نمى‏پذيرد و سند مطالبه نمى‏کند و شاهد نمى‏طلبد توکل مى‏کنيم و او را«تعالى شأنه»مى‏ستاييم که زادگاه ما را پاک و اصل ما را پاکيزه قرار داد و از او درخواست مى‏کنيم ما را به خود وانگذارد و به مقتضاى اعمالمان، به حساب ما نرسد و اينکه ما را از...

خوارزمى در اينجا، عيوبى را براى بسيارى از فرقه‏ها ذکر کرده و دور بودن از آن عيوب را از خداوند طلب کرده است... (7)

مراکز شيعه

در آن زمانها که اکثر مردم سرزمينهاى اسلامى پيرو يکى از مذاهب تسنن بوده فرمانروايان نيز عموما سنى مذهب بوده‏اند، پيروان مذهب تشيع به طور پراکنده،مى‏زيستند، اما مرکزهايى هم داشته‏اند که به اهمّ آنها، اشاره مى‏شود.

از مراکز عمده شيعه قبل از قرن چهارم، قم بود که مردم آن از نخست دين اسلام يا مذهب تشيع را پذيرفتند.مردم آن شهر در آن هنگام که شيعه از طرف خلفاى بنى العباس، سخت تحت فشار بودند، بدون تقيه و با صراحت عقايد خود را بيان مى‏داشتند و مرتب مورد غضب خلفا و عمالشان قرار مى‏گرفتند، حتى يکى دو بار از اين رهگذر قتل عام نيز شدند که در کتاب تاريخ مذهبى قم شمه‏اى از آن آمده است. در قرن چهارم و پنجم در زمان فرمانروايى آل بويه به آن شهر توجه بسيارى شد، و در رسائل صاحب بن عباد نامه‏هاى متعددى در اين باره، يافت مى‏شود و مهمترين کتابى که در خصوص تاريخ قم تأليف شده به تشويق صاحب و به نام اوست.

ديگر شهر کاشان است که بنا بگفته ياقوت حموى تمام مردم آن شيعه امامى بوده‏اند، وى درباره شدت علاقه مردم کاشان نسبت به ظهور قائم آل محمد صلّى اللّه عليه و اله مطلبى ذکر کرده است. (8)

ديگر، شهرکى در ميان قم و ساوه به نام آوه که بگفته ياقوت مردم آن پيرو مذهب تشيع بوده‏اند امروز از شهرک آوه، قريه‏اى کوچک به همين نام و اطلالى بزرگ در بيرون قريه باقى است.

ديگر، شهرک تفرش در ميان قم و اراک فعلى و ناحيه فراهان(از توابع اراک فعلي)و نيز شهر کرج (9) در نزديکى اراک امروزى که اکنون به جاى آن قريه کره‏رود قرار دارد، ديگر شهرى در مازندران نزديک سارى بنام ارم(به ضم همزه و سکون راء و به قولى به ضم همزه و فتح راء)که بنابر نوشته ياقوت حموى، مردم آن داراى مذهب تشيع بوده‏اند.

از مراکز عمده شيعه در قرن چهارم شهر بصره است که قبلا مرکز پيروان عثمان بود و بعدا به مرکز پيروان على عليه السّلام بدل شد به طورى که بنابر نوشته ناصرخسرو، در قرن پنجم، سيزده مشهد به نام على در آن وجود داشته است. (10)

در دو قرن چهارم و پنجم، عراق از بزرگترين مراکز شيعه بوده و گذشته از شهرهاى نجف و کوفه و کربلا و حله، قسمت مهمى از مردم بغداد و قبائل اطراف عراق پيرو مذهب تشيع بوده‏اند به طورى که به تشيع عراقى مثل زده مى‏شده است. (11)

ديگر در جزيرة العرب بنابر نوشته مقدسى، به جز مکه و چند ناحيه ديگر، بقيه مردم حجاز از مذاهب تشيع پيروى مى‏کرده‏اند. (12)

ديگر در شام و فلسطين، مردم طبريه و نيمى از مردم نابلس و قدس و بيشتر اهل عمان (امان)شيعى مذهب بوده‏اند. (13)

گذشته از نواحى و شهرهايى که ذکر شد، در پاره‏اى از شهرهاى بزرگ محله‏هايى به شيعه اختصاص داشته و نيز در عموم شهرها و نواحى اسلامى، جمعى از شيعه مى‏زيسته‏اند.

از محله‏هاى معروف شيعه در ايران، محله مسلحگاه رى و در عراق محله کرخ و باب الطاق در بغداد است محله‏اى در قزوين نيز مخصوص شيعه بوده است.در مقابل در بعضى از شهرهاى شيعه، محله‏اى به اهل تسنن اختصاص داشته است، از جمله در کوفه، محله کناسه (14) ، در بغداد نيز محله‏هاى باب البصره و باب الشعير و سوق الطعام که نسبت به مذهب تسنن، سخت تعصب مى‏ورزيده‏اند.

رواج بيان عقايد شيعه و ذکر مناقب اهل بيت

قبل از قرن چهارم، کمتر کسى از شيعه ياراى تصريح عقايد خود را داشت مگر اينکه از جان بگذرد.

داستان ابن سکيت مؤيد اين معنى مى‏باشد، وى به عبد اللّه معتز و ابراهيم مؤيد پسران متوکل عباسى درس مى‏داد، روزى متوکل به او گفت پسران مرا بيشتر دوست دارى يا حسن و حسين عليه السّلام را؟ابن سکيت در پاسخ گفت من قنبر-غلام امير المؤمنين علي- را از پسران تو بيشتر دوست دارم، متوکل دستور داد شکمکش را پاره کردند و به قولى زبانش را از قفا بيرون کشيدند (15) يا داستان کاروانى که از قم به اصفهان رفت و يکى از افراد کاروان بى‏پروا سخنى گفت که نتيجه آن کشته شدن گروهى از افراد کاروان بود.

از قرن چهارم ببعد به خصوص از شروع نيمه دوم قرن مزبور که امراى ديلمى اختيارات خليفه را از او سلب کردند و بغداد را مرکز فرمانروايى خود قرار دادند اين فشار و محدوديت به نسبت زيادى از ميان رفت و جز در مواردى که اغلب با تحريک فرمانروايان مناقشات و خصومتهايى ميان سنى و شيعه رخ مى‏داد و به اجمالى از آن اشاره خواهد شد، در ساير اوقات در اظهار عقايد شيعه تقريبا مانعى وجود نداشت، احتجاجات شيخ صدوق با پيروان آئين‏ها و نحله‏هاى گوناگون که خود در کتاب اکمال الدين يا کمال الدين ذکر کرده و نيز مباحثات شيخ مفيد و ديگر علماى آن عصر، معروف است.

جمعى از شيعيان به طرق مختلف در معرفى شيعه و ذکر مناقب اهل بيت اطهار عليه السّلام کوشش مى‏کردند و از اين رهگذر دچار رنجها و شکنجه‏هاى دلخراش هم مى‏شدند. از جمله گروهى بنام مناقبى يا مناقب‏خوان در کوچه بازار شهرهاى سنى‏نشين، حرکت مى‏کردند و اشعارى در مدح و منقبت اهل بيت ائمه اطهار مى‏خواندند، از سياق سخن ابو بکر خوارزمى که جلوتر به آن اشاره شد، معلوم مى‏گردد که گروه مناقب‏خوان در قرن سوم و چهارم وجود داشته‏اند. (16) و نيز سخن شيخ عبد الجليل رازى بر اين امر دلالت دارد که آنان در قرن پنجم و ششم هم بوده‏اند و هر دو نويسنده تصريح کرده‏اند که گاهى فرمانروايان ستمگر زبان مناقب‏خوانان را ميبريدند، از جمله کسانى که زبانشان بريده شد، ابو طالب مناقبى بود. (17)

جمعى ديگر، خود را به ديوانگى مى‏زدند، لباسهاى ژنده و پاره مى‏پوشيدند و ريششان را ميتراشيدند(که اين امر در آن زمان برخلاف معمول بود)و در فضائل و مناقب اهل بيت عليه السّلام سخن مى‏گفتند و مردم به گمان اينکه ديوانه‏اند، متعرضشان نميشدند، نيازمندى‏هاى اين افراد را، شيعيان برطرف مى‏ساختند.

بعضى ديگر از خاک ضريح مطهر امام حسين عليه السّلام سبحه-تسبيح-و لوحه-مهر-تهيه مى‏کردند و به عنوان هديه به شيعيان مى‏دادند. (18)

کسان ديگرى هم بودند که چون آب مى‏نوشيدند، بر يزيد لعنت مى‏کردند از جمله صاحب بن عبّاد هر گاه آب يخ مى‏نوشيد مى‏گفت:اللهم جدّد اللعن على يزيد. (19)

آشکار شدن شعارهاى شيعه

مقصود از شعار در اينجا، امورى است که انجام آن از مختصات پيروان مذهب تشيع است نه اينکه صرفا رسمى و علامتى براى شيعه بوده باشد، مثلا جمله«حى على خير العمل»که ذکر آن در اذان به عقيده شيعه يکى از سنت‏هاى زمان پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله است و هيچ دليلى در نسخ آن يافته نشده (20) اين جمله يکى از شعارهاى عمده شيعه است و در هر شهر و محله‏اى که در آن اذان گفته شود، معلوم مى‏گردد که اهل آن شهر و محله، شيعه هستند.

در هر حال، شعارهاى شيعه چه در زمان ائمه اطهار و چه در زمان‏هاى بعد اجرا ميشده اما در مواقعى که حکام جور، بر شيعه سخت مى‏گرفتند، در نهانى انجام مى‏يافته است.

در نيمه دوم قرن چهارم و نيمه اول قرن پنجم، شعارهاى مزبور، کم و بيش علنى شد و از اين بابت تعارضهايى پيش آمد که بعدا مورد سخن قرار خواهد گرفت.اينک چند شعار که در آن عصر آشکارا اجرا مى‏شد:

(1)جمله حى على خير العمل در اذان

بدون ترديد نماز، مهمترين اعمال است پس ذکر اين جمله در اذان بسيار مناسب است و به همانگونه که اشاره شد، جمله مزبور در زمان پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله هم در اذان گفته مى‏شد و دليلى بر نسخ آن وجود ندارد.

بنابراين، شيعه در اينکه جمله مزبور را جزوى از اذان و اقامه قرار مى‏دهند به راه صواب مى‏روند و به سنت و سيره پيامبر صلّى اللّه عليه و اله عمل مى‏کنند، و چون فرقه‏هاى ديگر اسلام، آن را منع مى‏نمايند، انجام آن به شيعه اختصاص يافته است و به صورت شعار درآمده به طورى که چون يکى از فرمانروايان شيعى مذهب، ناحيه‏اى يا شهرى‏ را به دست مى‏آورد، دستور مى‏داد مؤذنان جمله مزبور را در مأذنه‏ها بگويند.

قبل از قرن چهارم، نويسنده اين سطور موردى را نيافت که جمله حى على خير العمل آشکارا در مأذنه‏ها گفته شده باشد، به احتمال قوى در شهرهايى امثال قم و کاشان که به شيعه اختصاص داشته، آشکارا گفته مى‏شده است، اما در قرنهاى چهارم و پنجم، ذکر آن در ضمن اذان در مأذنه‏ها در موارد متعددى و در نواحى متعددى علنى گرديد.در محله قطيعه (کاظميه)و در محله کرخ و در مسجد براثا آن جمله در اذان علنى گفته مى‏شد. (21) قاضى تنوخى از قول ابو الفرج اصفهانى گفته است که مؤذنى در مسجد قطيعه، در اذان حى على خير العمل مى‏گفت (22) و در سال 448 در اوائل حکومت سلجوقى، از ذکر آن در اذان جلوگيرى شد (23) و طغرل سلجوقى مردم محله کرخ را نيز مجبور کرد به جاى حى على خير العمل، در اذان صبح الصلوة خير من النوم بگويند. (24)

در ربيع الاخر سال 359 که فاطميهاى اسماعيلى تازه سرزمين مصر را متصرف شده و شهر قاهره را بنا نموده بودند، مؤذنان در اذان حى على خير العمل گفتند و اين امر استمرار يافت. (25)

و در سال 360 جعفر بن فلاح والى دمشق از طرف المعزلدين اللّه عبيدى(فاطمي)به گفتن آن جمله در اذان در دمشق فرمان داد. (26)

(2)شهادت به ولايت على عليه السّلام در ضمن اذان

در آثار و تأليفات فريقين از قبيل کتب اربعه و و صحاح ستة و مؤلفات ديگر مورد اعتماد شيعه و سنى، اخبار و رواياتى است که بر ولايت على عليه السّلام دلالت مى‏کند يا آن را تأييد مى‏نمايد و در هر حال اعتقاد به ولايت آن حضرت جزوى از ايمان به حساب مى‏آيد، بنابراين ذکر جمله اشهد ان عليا ولى اللّه در ضمن اذان راه اسلام است و همان راهى است که صحابه بزرگ پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مانند سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد و عمار ياسر و ديگران از آن راه رفته‏اند با توجه به اينکه شيعه، جمله مزبور را جزوى از اذان نمى‏داند و آن را بعد از شهادت به يگانگى خدا و پيامبرى محمد صلّى اللّه عليه و اله به قصد قربت و براى تيمن و تبرک مى‏گويد.

بدون ترديد شيعه از ابتدا، شهادت به ولايت على عليه السّلام و تصريح به آن را يکى از عمده‏ترين شعارهاى خود قرار مى‏داده است، اما آيا فرصتى پيش آمده است در مأذنه‏ها هم به طور آشکار در ضمن اذان گفته شده باشد، راقم اين سطور مطلبى نيافته است و اما در قرن چهارم، قاضى تنوخى گفته است که مؤذنى در محله قطيعه بغداد(کاظميه) شهادت به ولايت على عليه السّلام را در اذان مى‏گفته است. (27) و اين امر تا اوايل قرن پنجم جريان داشته است زيرا ابن الجوزى در ضمن وقايع سال 420 هجرى پس از ذکر وقايعى که در مسجد براثا رخ داد مى‏گويد:

خليفه خطيبى به نام ابو منصور براى آن مسجد معين کرد و او در منبر در پايان سخن خود گفت:خداوندا مسلمانان و هر کس را که على را مولاى خود مى‏داند بيامرز. (28)

(3)عزادارى براى امام حسين عليه السّلام

عزادارى براى امام حسين عليه السّلام به صور مختلف يکى از شعارهاى بارز شيعه است که از بعد از واقعه کربلا تا امروز برپا مى‏شده است.

قبل از قرن چهارم، در زمان ائمه اطهار عليه السّلام خواصّ شيعه در روز عاشورا به حضور امام مى‏رسيدند و به ياد واقعه کربلا به سوگوارى مى‏نشستند و شعرا اشعارى را که درباره آن روز انشاء کرده بودند، انشا مى‏کردند، بعد از زمان ائمه هم عزادارى شيعه به طور پنهانى انجام مى‏يافت ليکن اشعارى که در آنها به واقعه کربلا تصريح يا اشاره شده بود، آشکارا خوانده نمى‏شد.

از شروع قرن چهارم به تدريج انواعى از عزادارى براى واقعه کربلا علنى شد که در اينجا چند نوع از آن به طور اختصار ذکر مى‏شود:

الف-نوحه‏گرى

در قرن چهارم کسانى بودند که کارشان نوحه‏گرى بر امام حسين عليه السّلام و ذکر مصائبى بود که بر آن حضرت و اصحاب او وارد آمده بود.

اشعارى که نوحه‏گرها مى‏خواندند، فقط مشتمل بر مصائبى بود که بر امام حسين و اهل بيت و اصحاب آن حضرت وارد آمده بود و در آنها هيچ تعرضى به سلف نمى‏شد، معهذا ابو محمد بربهارى از علماى معروف حنبلى و از بنيان‏گذاران نخستين مذهب وهابى (29) ، دستور کشتن آنان را مى‏داد و در آن وقت کسى از ترس حنابله(ياران بربهاري)جرأت نوحه‏خوانى را به طور علنى نداشت. (30) لکن در اواسط قرن چهارم، که خود بربهارى و قدرتش از ميان رفته بود، نوحه‏گرها در نوحه‏گرى آزاد بودند، تنوخى که خود در آن عصر مى‏زيسته از نوحه‏گرى به نام ابن صدوق نام برده و داستانى درباره او نقل کرده است.

ب-رواج سرودن شعر درباره واقعه کربلا

از هنگامى که واقعه کربلا به وقوع پيوست، شعرا درباره آن اشعار بسيارى سرودند و اين امر تا امروز ادامه دارد، در قرن چهارم و پنجم سرودن شعر در اين باره بسيار وسعت يافته به طورى که نويسنده کتاب نفيس ادب الطف، مجلد دوم کتاب خود را به ذکر شاعران اين دو قرن و نمونه‏اى از اشعارشان اختصاص داده و نام ده‏ها شاعر را ذکر کرده است.در آثار همان زمان نيز به شرح حال و نمونه اشعار جمعى از آنان پرداخته شده است در رسائل بديع الزمان همدانى(م:393 ق)

قصيده‏اى آمده است که در آن، به نيزه کردن سر مطهر امام حسين عليه السّلام و زدن چوب به لب و دندان آن حضرت عليه السّلام و ديگر ستمگريهاى بنى اميّه ياد شده است (31)

ثعالبى از شاعرى ديگر بنام ابو بکر خالدى، قصيده‏اى مربوط به واقعه کربلا ذکر کرده است. (32)

ابو عبد اللّه مرزبانى از نويسندگان و اديبان قرن چهارم نيز نام چند تن از اين گونه شاعران و نمونه‏هايى از اشعار آنان را ذکر نموده است. (33)

ج-سوگوارى در روز عاشورا

همانطور که گفته شد، قبل از قرن چهارم، عزادارى براى امام حسين عليه السّلام علنى نبود و نهانى در خانه‏ها انجام مى‏گرفت، اما در نيمه دوم قرن چهارم، سوگوارى در روز عاشورا آشکارا و در کوچه و بازار انجام مى‏يافت. عموم مورخان اسلامى مخصوصا مورخانى که وقايع را به ترتيب سنواتى نوشته‏اند از قبيل ابن الجوزى در کتاب منتظم و ابن اثير در کتاب الکامل و ابن کثير در کتاب البدايه و النهايه و يافعى در مرآت الجنان و ذهبى و ديگران در ضمن ذکر وقايع سال 352 و سالهاى بعد از آن کيفيت عزادارى شيعه را در روز عاشورا نوشته‏اند.از جمله ابن الجوزى گفته است که:

در سال 352 معز الدوله ديلمى دستور داد مردم در روز عاشورا جمع شوند و اظهار حزن کنند، در اين روز بازارها بسته شد، خريد و فروش موقوف گرديد، قصابان گوسفند ذبح نکردند، هريسه‏پزها هريسه نپختند، مردم آب ننوشيدند، در بازارها خيمه به پا کردند، و به رسم عزادارى بر آنها پلاس آويختند، زنان به سر و روى خود مى‏زدند و بر حسين عليه السّلام ندبه مى‏کردند. (34)

و بقول همدانى در اين روز، زنان موى پريشان در حالى که(به رسم عزاداري) صورتهاى خود را سياه کرده بودند، در کوچه‏ها به راه افتادند و براى عزاى امام حسين عليه السّلام سيلى به صورت خود مى‏زدند، (35) و بنابر گفته يافعى اين نخستين روزى بود که براى شهيدان کربلا سوگوارى شد، (36) و ابن کثير در ضمن وقايع سال 352 گفته است که اهل تسنن قدرت منع شيعه را از اين اعمال نداشتند زيرا شماره شيعه بسيار و نيروى حکومت نيز با ايشان بود.

از سال 352 تا اواسط قرن پنجم که آل بويه از ميان رفتند، در بيشتر سالها مراسم عاشورا به ترتيب مزبور، کم و بيش انجام مى‏يافت و اگر عاشورا با عيد نوروز يا مهرگان مصادف مى‏گرديد، انجام مراسم عيد را به تأخير مى‏انداختند. (37)

از نوشته ابن اثير چنين بر مى‏آيد که در ضمن مراسم عاشورا، شبيه واقعه کربلا را نيز نشان مى‏دادند:وى در ضمن وقايع سال 353 گويد که مردم محله سوق الطعام(در بغداد)که پيرو تسنن بودند، زنى را بر شترى نشاندند و او را عايشه ناميدند يکى خود را طلحه ناميد و ديگرى خويشتن را زبير ناميد و اين گروه با گروهى ديگر به قتال پرداختند و گفتند با اصحاب على بن ابى طالب عليه السّلام نبرد مى‏کنيم. (38)

همانطور که خواهيم گفت، اهل تسنن در مراسم شيعه با آنان معارضه مى‏کردند و بنابر اين به احتمال قوى، شيعه شبيه واقعه کربلا را نشان مى‏دادند و اهل تسنن، در مقام معارضه، جنگ جمل را ارائه مى‏کرده‏اند.

-در همين سالها که فاطميه اسماعيليه تازه مصر را به تصرف آورده و شهر قاهره را بنا نهاده بودند، مراسم عاشورا در مصر انجام مى‏يافت، بنابر نوشته مقريزى در روز عاشوراى سال 363 جمعى از شيعه مطابق معمول خود-از اين جمله معلوم مى‏شود که مراسم مزبور در سالهاى قبل نيز معمول بوده است-به مشهد کلثوم و نفيسه-از فرزندان امام حسن عليه السّلام که مرقد او هنوز هم در قاهره زيارتگاه است-رفتند و در آن دو مکان شروع به نوحه‏گرى و گريه بر امام حسين عليه السّلام نمودند، در بازار ظرفهاى آب سقايان را شکستند و مشکهاى آب را پاره نمودند، مراسم عاشورا در زمان فاطمى‏ها هر سال بر پا مى‏شد، بازارها را مى‏بستند و مردم دسته جمعى در حالى که همه با هم ابياتى در مصيبت کربلا مى‏خواندند و نوحه‏گرى مى‏کردند، به مسجد جامع قاهره مى‏رفتند. (39)

ابو المحاسن در ضمن وقايع سال 366 گويد:

در عاشوراى اين سال در مصر بر امام حسين عليه السّلام عزادارى شد و اين امر سالها انجام مى‏يافت. (40)

مقريزى در ضمن وقايع سال 396 گفته است در عاشوراى اين سال در قاهره مطابق معمول، بازارها را بستند و نوحه‏کنان به طرف مسجد حرکت کردند. (41)

د-برپا داشتن مراسم عيد غدير خم

ديگر از شعارهاى شيعه که در قرن چهارم آشکار و معمول گرديد جشن و سرور در روز هيجدهم ذيحجّه به مناسبت تقارن اين روز با روز غدير خم بود، مسلما پيش از قرن چهارم نيز، شيعه روز عيد غدير را گرامى مى‏داشته‏اند ولى ظاهرا مراسمى به طور آشکار انجام نمى‏يافته است.در اواسط قرن چهارم در همان سالى که انجام مراسمى به عنوان عزادارى براى شهيدان کربلا، علنى و معمول‏ گرديد يعنى سال 352 برپاداشتن جشن و چراغانى در شب و روز هيجدهم ذى الحجّة به مناسبت مقارن بودن با قضيه غدير خم، آغاز شد و سالها ادامه يافت.

همدانى در ضمن وقايع سال 352 گفته است در شب پنجشنبه هيجدهم ذيحجّه که شيعه آن را غدير خم مى‏نامند، در بازار آتش افروختند(آتش بازى کردند)در آن شب، به همان گونه که در شبهاى عيد مرسوم است، دکانها تا صبح باز بود، نوبت‏چيان طبل و شيپور مى‏نواختند، بامدادان، شيعه به مقابر قريش (42) رفتند و نماز عيد به جا آوردند. (43)

ابن الجوزى گفته است معز الدوله دستور داد، مردم روز غدير، برخلاف روز عاشورا که در اندوه ماتم به سر مى‏بردند، سرور شادمانى ابراز دارند، خيمه‏ها به پا کنند و آنها را بيارايند، در شب اين روز در محل شرطه آتش افروختند و طبل و شيپور نواختند، بامدادان شترى قربانى کردند و به زيارت مقابر قريش رفتند. (44)

باز ابن الجوزى در ضمن وقايع سال 389 گفته است که شيعه در محله کرخ و باب الطاق (دو محله مرکز شيعه در بغداد)به عادت جارى خود در روز عيد غدير، خيمه‏هاى بزرگ برپا داشتند و جامه‏ها و پارچه‏هاى زيبا بر آن آويختند و اظهار سرور کردند، در شب عيد آتش افروختند و بامداد، شتر نحر کردند. (45)

ح-زيارت اعتاب مقدسه

از زمان پيش آمدن واقعه مؤلمه کربلا، شيعه به سوگ نشست و هيچگاه اين مصيبت عظيم را از ياد نبرد و به ياد شهيدان کربلا همواره زيارت مرقدهاى مطهر آنان و ديگر اماکن متبرّکه را وجهه نظر و همّت خود قرار مى‏داد.

پيش از قرن چهارم، براى زائران مرقد مطهر امام حسين عليه السّلام مزاحمتهاى گوناگون وجود داشت، حتى متوکل عباسى همانطور که معروف است و در کتب تاريخ ثبت شده و در نامه ابو بکر خوارزمى که جلوتر قسمتهايى از آن نقل شد، بدان اشاره گرديده است، براى اينکه هيچکس به قبر امام حسين عليه السّلام دست نيابد دستور داد اطراف آن را شخم زدند و آب بر آن بستند، اما اين عمل در عزم راسخ شيعه سستى و خللى ايجاد نکرد، نه محل قبر محو شد و نه شيعه از رفتن به زيارت با همه مشقتها و خطرات، دست برداشت و در آن زمان هم از نقاط دوردست به عزم زيارت مشاهد متبرکه بار سفر مى‏بستند چنانکه در اواخر قرن سوم هجرى عبد اللّه بن جعفر بن الحسين شيخ القميين براى زيارت امير المؤمنين على عليه السّلام از قم رهسپار کوفه (نجف)شد.(46)

در اوايل قرن چهارم که بربهارى عالم معروف حنبلى و از پيشقدمان عقايد و افکارى که بعدا به عقايد وهابى معروف شد قدرت و نفوذ داشت، رفتن به زيارت کربلا و ديگر مشاهد بسيار دشوار بود زيرا بربهارى به اتباع خود دستور داده بود، جلو کسانى که زيارت مى‏روند بگيرند و زوار را به قتل رسانند، باز هم اين خشونت‏ها در عزم زوار خللى ايجاد نکرد و در رفتن به زيارت کربلا، وقفه‏اى پيدا نشد و هنگام زيارت، بيشتر در شب نيمه شعبان بود.

پس از برطرف شدن قدرت بربهارى، بسيارى از مشکلاتى که در راه تشرف به زيارت کربلا وجود داشت از ميان رفت، به خصوص در نيمه دوم قرن چهارم و تا حدى در نيمه اول قرن پنجم که زمان فرمانروائى آل بويه بود، زيارت، جز در موارد استثنائى (47) با کمال آسانى انجام مى‏يافت حتى گاهى در بغداد از کسانى که به قصد زيارت نجف و کربلا از اطراف مى‏آمدند پذيرايى مى‏کردند و وسيله آسايش براى آنان فراهم مى‏نمودند و خيمه‏هايى برمى‏افراشتند تا زوار در آنها به استراحت بپردازند. (48)

همانطور که قبلا گفته شده است، شيعيان عراق، در نيمه شعبان به زيارت کربلا مى‏رفتند و شيعه محله کرخ در بغداد، هنگام رفتن به زيارت در نيمه شعبان، منجنيق‏هاى مخصوصى(تختهايى محمل مانند)با خود حرکت مى‏دادند. (49)

و-شعار سفيد

به روايتى، پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله در يکى از جنگها براى امير المؤمنين على عليه السّلام رايتى به رنگ سفيد (50) و به روايت ديگرى پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله در جنگ حنين براى عمويش عباس رايتى به رنگ سياه بست، (51) از اين روى آل على عليه السّلام و پيروانشان، رنگ سفيد (52) و آل عباس رنگ سياه را شعار خود قرار دادند.

در قرنهاى چهارم و پنجم و ششم، رنگ سفيد، شعار شيعه بوده است، گذشته از شيعه امامى، زيدى مذهبان و فاطميه اسماعيليه مصر، نيز شعار سفيد داشته‏اند، ابن سکّره از شاعران قرن چهارم در ضمن ابياتى به شعار سفيد مردم چند شهر از شهرهاى شيعه، اشاره کرده است؛ (53) و نيز شيخ عبد الجليل قزوينى گفته است که زيديه در بعضى از فروع، مذهب ابو حنيفه دارند مگر به دو سه مسأله فقهى که با شيعه باشند، چون خير العمل(گفتن حى على خير العمل)و دست از نماز فروگذاشتن و علم سپيد داشتن.وى در جاى ديگر از کتاب خود المعز لدين اللّه فاطمى، پس از آنکه مصر را فتح کرد، از خواندن خطبه به نام بنى العباس و پوشيدن جامه سياه که شعار عباسيان بود جلوگيرى کرد و خطبا لباس سفيد(که شعار شيعه بود)پوشيدند. (54)

روابط اهل تسنن و شيعه

آن طور که در بررسى روابط سنى و شيعه معلوم مى‏شود، پيروان آن دو فرقه از ابتداى امر با همديگر مى‏زيستند و مشاجره و اختلافى از نظر عقيده که منجر به زد و خورد و جدل شده باشد تقريبا وجود نداشته است، ملاحظه مى‏شود که در فتوح اسلامى، فريقين و بزرگانشان بدون هيچ تفاوتى شرکت داشته‏اند و اما اينکه در طول تاريخ اسلام به موارد متعددى از نزاع سنى و شيعه و زد و خوردها و حتى کشتارهايى برخورد مى‏شود، معلول عواملى غير از موضوعهاى اعتقادى است که از دو مورد آن به طور اجمال سخن گفته خواهد شد:

اقدامات خلفا و فرمانروايان براى ايجاد اختلاف

مضمون جمله معروف اختلاف بينداز و حکومت کن، گويا در اين امر ترديدى نباشد که اختلاف و حتى جدايى ميان پيروان مذاهب تسنن و تشيع را حکام جور با لطايف الحيل و اغلب من غير مستقيم، به وجود مى‏آورده‏اند و به آن دامن مى‏زده‏اند تا ميان اين دو قشر عظيم اسلامى خصومت به وجود بياورند و از گرد آمدن آنها براى مبارزه با ستمگرى‏هاى آنان آسوده خاطر گردند.

وگرنه مردم عادى، چه سنى و چه شيعه با يکديگر اختلافى و خصومتى که به زد و خورد و حتى کشتار همديگر منجر شود نداشته‏اند.

نخستين فرمانروايى که با ترفندهاى گوناگون، ميان مسلمانان جدايى افکند و تخم دشمنى در ميان آنان پراکند، معاويه بن ابى سفيان بود، قبل از معاويه نيز اختلافاتى به صورتهاى گوناگون، ايجاد شده بود ليکن نحوه آن اختلافات با اختلافاتى که معاويه به اصطلاح امروزى با برنامه‏ريزى‏هاى دقيق به وجود آورد، به کلى متفاوت بود.

او برخلاف روح اسلام که همه مسلمانان را از هر نژاد و رنگ برادر خوانده و ملاک برترى نزد خدا را فقط تقوى قرار داده، ميان عرب و عجم جدايى انداخت و عربها را وادار ساخت تا به انواع مختلف، عجم‏ها را تحقير کنند و آنان را عبيد بنامند و کارهاى ديگرى از اين قبيل که در کتب تاريخ به تفصيل ذکر شده است، معاويه با اين اعمال حيله گرانه خود، مردم شام را در مقابل شيعه از يک طرف و در مقابل اقوام غير عرب از طرف ديگر برمى‏انگيخت بسيارى از اهل شام هم در آن وقت، مردمى بودند بى‏اطلاع و جاهل و طبعا زودباور که به آسانى سخنى را مى‏پذيرفتند و در آن مبالغه و تعصب به کار مى‏بردند. (55)

از سوى ديگر، معاويه و خلف او يزيد و بعدا ديگر بنى اميه(به استثناى عمر بن عبد العزيز)، سخت به آزار و شکنجه شيعه مى‏پرداختند؛پيشوايان و بزرگان شيعه را به شهادت مى‏رسانيدند، روز عاشورا را که مهمترين روز سوگوارى شيعه است، عيد مى‏گرفتند و لباس نو مى‏پوشيدند و جشن و سرور برپا مى‏کردند، و از هيچ توهين و تهمتى نسبت به شيعه فروگذار نمى‏کردند، شيعه نيز ساکت نمى‏نشستند و به صور مختلف بنى اميّه به مبارزه برخاستند و اگر ياراى مبارزه علنى نداشتند، در خفا براى برانداختن بنى اميّه فعاليّت مى‏کردند، تا سرانجام امويان را از ميان بردند، امّا بى‏آنکه شيعه بخواهد بنى العبّاس روى کار آمدند، شيعه معتقد بود که خلافت حق آل على عليه السّلام است و بنى العباس مانند بنى اميّه، به ناحق آن را در دست گرفته‏اند و به قول نويسنده تاريخ قديم بخارا چون آل عبّاس خلافت را در دست گرفتند، شيعه آل على عليه السّلام از خلافت آنان خرسند نبودند و مى‏گفتند:

ما از رنج مروانيان اکنون خلاص يافتيم، ما را رنج آل عباس نمى‏بايد، فرزندان پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله بايد که خليفه پيغامبر باشند. (56)

دشمنى و ستمى که عباسيان با آل على عليه السّلام و پيروانشان روا مى‏داشتند، از دشمنى و ستم امويان کمتر نبود بلکه افزون بود، اينان نيز مردم را براى آزار رساندن شيعه و دشمنى با آنان تحريک و ترغيب مى‏کردند، در آنوقت که بيشتر ساکنان سرزمينهاى اسلامى پيرو مذهب تسنن بودند، و غالب آنها از عقايد و فقه و حديث شيعه آگاهى نداشتند و پيشوايان شيعه را نمى‏شناختند، با تلقينات نادرستى که به آنها شده بود و با اعمالى که از عمال بنى العباس مى‏ديدند، گاهى پاره‏اى از آنها، به دشمنى با شيعه برمى‏خواستند و به آزار آنان مى‏پرداختند و نسبت به امورى که از نظر شيعه مقدس و محترم بود، اهانت مى‏کردند.

تحريکات قصه‏گويان و قوالان و پاره‏اى از نويسندگان

گذشته از واعظان که غالبا از معلومات کافى و عميقى برخوردار بودند، افراد ديگرى بودند که براى مردم عادى و عامى سخن مى‏گفتند و مردم براى شنيدن سخنان آنها علاقه وافرى داشتند، از جمله اين افراد، قصه‏خوانان يا قصه‏گويان بودند که در مساجد يا کنار کوچه‏ها بر روى کرسى مى‏نشستند و به عنوان موعظه براى مردم سخن مى‏گفتند، اين افراد داراى معلومات کافى نبودند و از دروغ‏گويى و جعل حديث هم باکى نداشتند، بيانشان رسا و فصيح و سخنانشان مسجع بود و آوازى دلنشين داشتند، و چون مستمعين آنها عوام الناس بودند براى جلب توجه ايشان تدابيرى به کار مى‏بردند، چهره خود را با روغن زيتون و سياه دانه يا زيره، بخور مى‏دادند تا زرد شود(براى اينکه مردم ايشان را شب‏زنده‏دار و رياضت‏کش بدانند)بعضى از آنها چيزهايى همراه داشتند که چون مى‏بوييدند، اشک از چشمانشان جارى مى‏شد، بعضى از قصه‏خوانان از روى وجد و عشق جامه‏هاى خود را مى‏دريدند. (57) بنابر گفته جاحظ، قصه‏گو بايد ريشى انبوه و سفيد داشته باشد، صداى رسا و خوب از حلقوم او برآيد با هيئتى زيبا و پاکيرزه و اشکى در آستين. (58)

قصه‏خوانان در مواردى کنار کوچه و بازار مى‏نشستند و مردم را به فتنه‏گرى و آشوب و دشمنى با يکديگر، سوق مى‏دادند، اين فتنه‏گرى گاهى چنان شدت مى‏يافت که از طرف فرمانروايان دستور منع قصه‏خوانى‏ داده مى‏شد، يکى از آن موارد در سال 279 بود که قصه‏خوانان و منجمان(مدعيان پيشگويى از روى ستارگان)و فال بينان از نشستن در راهها و در مسجد جامع منع شدند، (59) مورد ديگر در سال 367، که نزاع مداوم ميان سنى و شيعه و شيوع فتنه و فساد، بغداد را به تباهى کشيده بود، عضد الدوله ديلمى، آن اوضاع را در اثر فتنه‏انگيزى قصه‏خوانان دانست و دستور داد، مناديان ندا در دهند که هيچکس در کنار کوچه‏ها و در مسجد جامع به قصه‏خوانى نپردازند و اينکه هر کس از اين دستور سرپيچى کند، خونش هدر است. (60) ظاهرا به علت فتنه‏گرى‏هاى قصه‏خوانان بوده است که اخبارى در مذمت آنها وارد شده است (61) معلوم است که قصه‏خوانى از صدر اسلام وجود داشته و از قديمترين قصه‏خوانان اسود بن سريع است که خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله را نيز درک کرده بود، وى پس از بناى مسجد بصره نخستين کسى است که در آن به قصه‏خوانى پرداخت (62) و جاحظ از قديمترين نويسندگان و ادباى عرب فصلى از کتاب معروف خود، البيان و التبيين، را به اين طبقه اختصاص داده است.

قوّالان با قصه‏گويان تفاوتى نداشته‏اند، جز اينکه گويا از معلومات کمترى برخوردار بوده‏اند، در ضمن سخن گفتن هم جا به جا آواز مى‏خوانده‏اند، از قوالان قرن چهارم مردى معروف به عين الزمان بوده که سخنان او مورد اعتماد نبوده است. (63)

بايد دانست که قوالان مذکور با قول و غزل‏خوانان صوفيه که در کتاب اسرار التوحيد و ديگر آثار صوفيه از آنها نام برده شده، به کلى تفاوت دارند.

از عوامل ديگرى کگه موجب اختلاف و نزاع ميان سنى و شيعه مى‏گرديد، کتابها و رساله‏هايى بود که باعث دشمنى و نزاع ميان طرفين مى‏گشت، يکى از معروفترين اين گونه کتابها کتاب عثمانيه جاحظ است که به احتمالى، قصه‏خوانان و قوالان مطالب تحريک‏آميز آن کتاب و نظائر آن را با بيانى بليغ و مؤثر و محرک براى مردم عامى نقل مى‏کرده‏اند و آنها را به جان يکديگر مى‏انداخته‏اند.

در قرن چهارم و پنجم

در قرن چهارم و پنجم، به خصوص در نيمه دوم قرن چهارم و نيمه اول قرن پنجم، رفتار اهل تسنن و تشيع نسبت به يکديگر و روابط آنها با يکديگر، در مقايسه با زمانهاى قبل و بعد از آن دو قرن به کلى متفاوت بود، درست است که در اين دو قرن نيز اختلافاتى ميان سنى و شيعه وجود داشت که گاهى به زد و خورد هم منجر مى‏شد اما با شرايطى که وجود داشت، و با کم شدن عواملى که موجب اختلاف مى‏گرديد، در بيشتر مواقع، روابط دوستانه بود و در مواردى که زد و خورد به ميان مى‏آمد، به موجب تعصّبات محله‏اى و قومى بود، همچنين در آن اوقات که شيعه آشکارا شعائر مذهبى خود را انجام مى‏دادند، اهل تسنن همانطور که گفته خواهد شد، معارضه به مثل مى‏کردند و اگر از اين رهگذر زد و خوردى پيش مى‏آمد، جنبه مذهبى نداشت و مربوط به دسته‏بنديهاى محلى بود.

رقابت اهل تسنن با شيعه در انجام شعارهاى مذهبى

گفته شد که از نيمه دوّم قرن چهارم، شيعه به طور علنى در روز عاشورا بر امام حسين عليه السّلام و اصحاب آن حضرت سوگوارى مى‏کردند و دسته جمعى در کوچه و بازار به شيون و ندبه مى‏پرداختند، و بيشتر از همه اهالى محله کرخ و بغداد به اين امر اقدام مى‏نمودند.

اهل سنت در مقام رقابت، نخست در همان روز عاشورا دسته جمعى به راهى مخالف راه شيعه حرکت مى‏کردند و طبعا دو دسته به هم مى‏رسيدند و اغلب به زد و خورد مى‏انجاميد؛همان‏طور که قبلا گفته شد آنها گاهى در مقابل واقعه عاشورا، شبيه جنگ جمل را نشان مى‏دادند بدين صورت که زنى را سوار شتر مى‏کردند و او را عائشه مى‏ناميدند، يک نفر خود را طلحه مى‏ناميد و ديگرى زبير و مى‏گفتند ما با اصحاب على عليه السّلام قتال مى‏کنيم. (64)

بعد از مدتى، به نوع ديگرى شروع به رقابت کردند بدين توضيح که گفتند به همان‏گونه که روز دهم محرم روز شهادت حسين عليه السّلام است، روز دوازدهم محرم هم روز قتل مصعب بن زبير است، بنابراين آنها نيز در آن روز بر مصعب ماتم به پا مى‏داشتند و به زيارت قبر او مى‏رفتند. (65)

در مورد جشن و سرور شيعه و در روز هيجدهم ذيحجه به مناسبت روز غدير خم، جمعى از اهل تسنن، در مقام معارضه با شيعه برخاستند و گفتند که روز بيست و ششم ذيحجه نيز روز داخل شدن پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و ابو بکر به غار ثور است و در آن روز جشن و سرور به پا مى‏داشتند نخستين سالى که آنها اقدام به اين معارضه کردند سال 389 بود. (66)

ابن کثير حنبلى در ضمن شرح معارضه مذکور گفته است:

اين سخن از روى نادانى بوده است زيرا رفتن پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و ابو بکر به غار ثور است در اوايل ماه ربيع الاول وقوع يافت. (67)

ديگر از موارد رقابت اين بود که چون جوانان شيعه کرخ هنگام رفتن به زيارت کربلا، منجنيق‏ها و محمل‏هاى مخصوصى را با خود حمل مى‏کردند، جوانان اهل تسنن نيز در موقع رفتن به زيارت قبر مصعب بن زبير، منجنيق‏هاى مجللى با خود مى‏بردند. (68)

ملاحظه مى‏شود که در اين معارضه‏ها که گاهى به زد و خورد هم کشيده مى‏شد، در حقيقت رقابت‏هاى محله‏اى در کار بوده است که هر محله‏اى مى‏خواست قدرت خود را به رخ طرف بکشد و در هيچ چيز از محله رقيب عقب نيفتد و آن را نمى‏توان به حساب اختلاف ميان سنى و شيعه گذاشت، (69) به احتمال قوى در اين رقابت‏ها و اختلافات، دست پنهانى حکام وقت نيز در کار بوده است و قرائنى هم درباره اقدام فرمانروايان در ايجاد اختلاف به صورتهاى مختلف در دست است از جمله اينکه عضد الدوله ديلمى هر گاه احساس مى‏کرد، چند تن از رؤساى قبايل به يکديگر نزديک شده‏اند، به مردى به نام محمد بن احدب که مى‏توانست خط هر کسى را مانند او بنويسد دستور مى‏داد نامه‏هائى از طرف هر يک از آنها براى ديگرى يا ديگران بنويسد و مضمون نامه‏ها را طورى قرار مى‏داد که موجب اختلاف ميان آنان شود. (70)

مطلبى که در اين مورد نبايد از نظر دور داشت اين است که اختلافات و نزاعهايى که ميان دسته‏جات و محله‏هاى مختلف با دستاويز قرار دادن مذهب، رخ مى‏داد، منحصر به سنى و شيعه نبود، در همان ايام نزاع و زد و خورد ميان شافعيان و حنبليان در بغداد (71) و نيز ميان حنبليها و اشاعره در همان شهر و در رى ميان شافعيها و حنفيها رخ مى‏داده است (72) به اين مطلب نيز بايد توجه داشت که در قرنهاى چهارم و پنجم تعصبات مردم عامى در اختلافات مذهبى راه يافته بوده و از اين رهگذر زد و خوردهاى خونين جريان مى‏يافته است.از همين بابت بوده که دسته‏هايى از قبيل فضلى و مرعوشى در بغداد و خوزستان و صدقى و سمکى در سيستان و عروسيه و اهليه در سرخس به وجود آمدند.

در مورد معارضه ميان سنى و شيعه، نوعى رقابت وجود داشت که مى‏توان گفت رقابت‏ محله‏اى نبود و منشأ ديگرى داشت و آن رقابت فضائل خوانان بود که در برابر مناقب‏خوانان اشعارى در فضائل صحابه مى‏خواندند. (73)

قهر و آشتى

گفته شد که از ابتدا ميان سنى و شيعه، دشمنى و اختلافى که آنان را از يکديگر جدا سازد و باعث شود که با همديگر به زد و خورد بپردازند، وجود نداشت و اگر گاهى به دشمنى و جنگ با همديگر مى‏پرداختند در اثر فتنه‏گريها و تحريکاتى بود که به منظورهاى مختلف و به صورت‏هاى مختلف براى ايجاد تفرقه ميان آنان انجام مى‏يافت. بنابراين هر گاه عوامل اختلاف وجود داشت جنگ و خونريزى هم وجود داشت و هر گاه آن عوامل به علل و مناسباتى، دست از تحريکات و فتنه‏گرى برمى‏داشتند، آشتى و دوستى برقرار بود، در قرن چهارم و در اوايل قرن پنجم در بيشتر موارد، معارضات و اختلافات و گاهى جنگ و خون‏ريزى در جريان بود، اما از اواخر نيمه اول قرن پنجم و نيمه دوم آن قرن و در اوايل قرن ششم، در بسيار از مواقع طرفين در حال آشتى و دوستى بودند و با همديگر به زيارت مى‏رفتند و برخوردشان دوستانه بود.

از جمله مواردى که در قرن چهارم ميان طرفين توافق و دوستى برقرار گرديد و هر دو فرقه با هم به زيارتگاهها و مساجد رفتند در سال 369 بود.(74)

در قرن پنجم، در سال 442 سنى و شيعه بغداد با يکديگر متحد شدند، اهالى محله کرخ(مهمترين محله‏هاى شيعه)به محله دروازه نهر القلاّيين(از محله‏هاى اهل تسنن) رفتند و در آنجا نماز گزاردند و در مشهد (کاظميه)در اذان حى على خير العمل گفتند و اهل محله قلايين در مسجد عتيق و مسجد محله بزازان، الصلوة خير من النوم گفتند و دو گروه با يکديگر آميزش و آشتى کردند و به زيارت مشهد على عليه السّلام و حسين عليه السّلام رفتند و در محله کرخ بر صحابه طلب رحمت نمودند، در روز اول ذيحجه باز عازم زيارت مشهد کربلا و کوفه(نجف)شدند، مردم محله نهر الدجاج(که پيرو تسنن)بودند و اهل محله کرخ پرچمهاى رنگ آميزى و طلا کارى شده بيرون آوردند، دو فرقه سنى و شيعه با هم گرد آمدند و به مسجد جامع شهر(شهر بغداد) رفتند، در آنجا پرچم‏هاى محله باب الشام و کوچه دار الرقيق را، به استقبالشان آوردند، سپس در حالى که علامتها در برابرشان در حرکت بود، برگشتند، و از محله کرخ، عبور کردند، اهل آن محله، در مقابل پاى ايشان پول نثار کردند.

ترکان و اهل سنت با هم به زيارت رفتند و اين، امر بى‏سابقه‏اى بود. (75)

در اين سالها گاهى آشتى مبدل به دشمنى مى‏گرديد و وقايع ناگوارى رخ مى‏داد، باز آشتى و دوستى برقرار مى‏شد.از جمله در ماه‏ شعبان سال 502 اهل سنت با کمال آراستگى براى زيارت قبر مصعب بن زبير بيرون آمدند، مردم هر محله‏اى جداگانه با زينت و آلات کامل حرکت مى‏کردند، اهالى محله باب المراتب، فيلى که از چوب ساخته بودند، در حالى که گروهى مسلح بر آن سوار بودند با خود حرکت مى‏دادند، چون به محله کرخ رسيدند، شيعه با بخور و عطريات و آب يخ از آنها استقبال کردند و شادمانى نمودند و به مشايعت ايشان پرداختند تا از کرخ خارج شدند، و در نيمه آن ماه شيعه به زيارت قبر موسى الکاظم رفتند. (76)

از مجموع اين جريانات، به خوبى معلوم مى‏شد که نزاعها و زد و خوردهاى سنى و شيعه انگيزه اعتقادى نداشته و در نتيجه فتنه‏انگيزى عواملى که تفرقه را به سود خود مى‏دانسته‏اند، بوده است، و به اصطلاح امروز جنبه سياسى داشته است، و اگر به اعتقاد مربوط بود، دوستى و صميميت معنى نداشت.

محله کرخ و مسجد براثا

در بررسى تاريخ شيعه در قرنهاى چهارم و پنجم، نام محله کرخ و مسجد براثا، بسيار به ميان مى‏آيد، از اين روى در پايان اين مقال، مناسب است که از اين دو مکان نيز سخنى گفته شود:

ياقوت گويد:

کرخ به فتح پس سکون و خاء نقطه‏دار، به گمان من، لفظ عربى نيست و همانا اين لفظ نبطى است، وى چند ناحيه در عراق را که کرخ ناميده مى‏شده است، ذکر کرده و در مورد کرخ بغداد گفته است که دود بازارهاى بغداد، ديوارهاى شهر را سياه مى‏کرد و منصور(دوانيقي-بنا کننده شهر بغداد)از اين بابت اذيت مى‏شد، از اين روى بازارها را به محله کرخ منتقل کردند و باز گويد کرخ نخست در وسط بغداد بود و محله‏هاى ديگر در اطراف آن بود، اما اکنون(در اوايل قرن هفتم)محله‏اى است تنها در وسط ويرانه‏ها. (77)

در قرن‏هاى چهارم و پنجم قسمت غربى بغداد کرخ ناميده مى‏شد و در آن مسجدهايى براى اقامه نماز جمعه قرار داشت. (78) کرخ در آن زمان آبادترين محله‏هاى بغداد بوده، توانگران بغداد و قسمت مهمى از بازرگانان در آن مى‏زيسته‏اند. (79)

تمامى ساکنان کرخ شيعه امامى(جعفرى يا اثنى عشري)بودند و در اطراف آن چند محله که ساکنان آنها از مذاهب تسنن پيروى مى‏کردند، سکونت داشتند.

در ميان قسمت شرقى و سمت قبله کرخ محله باب البصرة قرار داشت که مردم آن سنّى حنبلى بودند، در جنوب کرخ محله نهر القلايين بود که آنها نيز حنبلى مذهب بودند، در سمت چپ قبله کرخ، محله باب المحول بود که آنها هم اهل تسنن بودند. (80)

اين موقعيت باعث شده بود که محله کرخ، به غير از اوقاتى که ميان سنى و شيعه آشتى و دوستى برقرار بود، مرتب در معرض حمله و هجوم قرار بگيرد و به جز در ايام عاشورا و غدير که مراسم و مردم آن محله مورد هجوم يا معارضه قرار مى‏گرفتند، در مواردى به تحريک رجال حکومت يا علل ديگر به آن محل حمله مى‏شد و اموال مردم و سرمايه تجار به يغما مى‏رفت، (81) و خود محله به آتش کشيده مى‏شد، به همانگونه که قبلا گفته شد اين اعمال در اثر منظورهاى خاصى انجام مى‏يافته و به هيچ وجه جنبه اعتقادى نداشته است، از جمله اينکه در سال 361 ابو الفضل وزير(وزير عز الدوله)در بغداد، چون براى پرداخت مقررى به سپاهيان و اطرافيان خود، به پول احتياج داشت، اقدام به مصادره اموال مردم کرد، از اهل ذمه شروع نمود، آن‏گاه به سراغ مسلمانان رفت، طورى شد که در مساجد و کنيسه‏هاى يهوديان و کليساهاى مسيحيان و در همه جا به او نفرين مى‏کردند، در ميان حاجبان او مردى بدخوى و پست فطرت بود که به دستاويز تعصبى که نسبت به اهل سنت نشان مى‏داد، به محله کرخ که مرکز شيعه و محل زندگى تجار بزرگ بود، حمله برد، آنجا به سختى آتش گرفت و سرمايه‏هاى مردم تلف شد. (82)

باز در سال 363 که ميان عز الدوله و سبکتکين سردار با قدرت ترک اختلاف و دشمنى وقوع يافته بود، طرفداران سبکتکين که فرقه‏اى منسوب به تسنن بودند، با شيعه(که هواخواه ديلميان بودند)به جنگ برخاستند، عده شيعه چون نسبت به مهاجمين اندک بود، در داخل محله کرخ تحصّن اختيار کردند، خونها ريخته شد از محارم هتک حرمت شد، کرخ دوباره آتش زده شد، بازرگانان تنگدست گرديدند، عياران سرمايه‏هاى آنان را چپاول کردند، شيعه براى عز الدوله ديلمى شعار مى‏دادند و اهل سنت براى سبکتکين و ترکان. (83)

مسجد براثا

ابن حوقل گفته است که مسجد براثا در جانب غربى بغداد است و آن را امير المؤمنين على صلوات اللّه عليه، احداث کرده است. (84) اما بنا بگفته ياقوت حموى براثا با ثاء سه نقطه(بر وزن برايا)که محله‏اى بود در جهت قبله کرخ و جنوب محله باب المحول. در آن محله مسجد جامعى بود که شيعه در آن نماز مى‏گزاردند.براثا قبل از بناى بغداد قريه‏اى بود که به گمان مردم چون على(عليه السّلام)رهسپار جنگ با خوارج حروريه نهروان مى‏شد از آن قريه عبور کرد، و در گوشه‏اى از آن مسجد نماز گزارد.مسجد و محله مزبور، ويران گرديده و من-ياقوت، نيمه آخر قرن و اوايل قرن هفتم-بقايايى از ديوارهاى مسجد را درک کردم.مسجد براثا- قبل از قرن چهارم و اوايل آن قرن-مسجدى بود که شيعه (85) در آن اجتماع مى‏کردند و سخنانى مى‏گفتند که بر خليفه گران مى‏آمد.

خليفه الراضى دستور داد به آن مسجد هجوم بردند و هر کس در آن جا بود دستگير ساختند و مسجد را با خاک يکسان کردند، شيعه به بجکم ما کأنى امير الامراء (86) بغداد، اطلاع دادند و او به اعاده بناى مسجد و وسعت دادن و استحکام آن فرمان داد و در بالاى آن نام الراضى را نوشت و از اين پس تا بعد از سال 450 نماز در آن برپا مى‏شد و از آن به بعد تعطيل گرديد. (87)

در اين باره نوشته ابن الجوزى بايد صحيحتر باشد که مى‏گويد:مقتدر خليفه اطلاع يافت که رافضيان در مسجد براثا اجتماع مى‏کنند و به شتم صحابه مى‏پردازند، در روز جمعه از ماه صفر سال 313 فرستادگان خليفه به مسجد حمله بردند، سى تن را مشاهده کردند که مشغول اداى نماز جمعه بودند و از کسانى که در نماز به مقتدر اقتداء کند بيزارى مى‏جستند، تفتيشى که از آنها به عمل آمد، مهرهايى از گل سفيد يافتند که بر روى آنها چنين نقش شده بود محمد بن اسماعيل الامام المهدى ولى اللّه، آن گروه را به زندان افگندند، سپس فتوايى را از چند تن از فقها ارائه کردند که مسجد براثا در حکم مسجد ضرار است و اگر ويران نشود مرکز دعوت قرامطه خواهد شد.

به موجب فتواى مزبور، به دستور مقتدر، مسجد را خراب کردند و آن را به گورستان تبديل نمودند تا مردگان در آن دفن شوند. (88) در سال 328، همانطور که گفته شد بجکم ترک مسجد براثا را دوباره با آجر و گچ بنا کرد و سقف آن را با تخته منقش از چوب ساج پوشانيد و در بالاى آن نام الراضى خليفه را نوشت. (89)

وجه صحيح‏تر بودن گفته ابن الجوزى اين است که بعيد است خليفه‏اى دستور ويران ساختن را بدهد و يکى از خدمتگزارانش بلافاصله دستور تجديد بنا را بدهد، بدانگونه که ياقوت گفته است.

در سال 420 در خطبه‏اى که در مسجد براثا خوانده مى‏شد، سخنانى از زبان يکى از فرقه‏هاى تشيع ايراد مى‏گرديد خليفه القادر دستور داد خطيب را دستگير کردند و خطيب ديگرى بنام ابو منصور را به جاى او قرار دادند، ابو منصور به رسم خطباى اهل تسنن با پشت شمشير بر منبر زد و در خطبه خود نام على عليه السّلام را مقدم نداشت و سخن خود را با اين جمله به پايان برد که خداوندا مسلمانان و هر کسى را که على عليه السّلام را مولاى خود مى‏داند بيامرز، در اين وقت عامّه مردم آجر به طرف او پرتاب کردند تا چهره‏اش خون آلود شد. خليفه در نامه‏اى که در اين باره نوشته بعد از حملات شديدى که به شيعه کرده گفته است آجر همچون باران به سر و روى ابو منصور خطيب فرو مى‏ريخت، کتفش از جا درآمد، بينى او شکست و صورتش خون‏آلود شد.

شيعه از جهات ديگر نيز در صدد آزار ابو منصور برآمدند.

در جمعه بعد براى اينکه مبادا فتنه‏اى به پا شود، از اقامه جماعت و ايراد خطبه در مسجد براثا خوددارى شد. (90)

اين بود مختصرى از اوضاع سياسى و اجتماعى شيعه در عصر سيد بزرگوار شريف رضى تا خواننده مقاله خود به اهميت و اجلال آن سيد کريم النفس پى ببرد.

پى نوشت‏ها
(1)-مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى در کتاب طبقات اعلام الشيعه القرن الرابع، (نوابغ الرواة فى رابعة المئات)نام متجاوز از هزار تن از علما و محدثان شيعه قرن چهارم را با مختصرى از شرح حالشان، ذکر کرده است.
(2)-کتاب انتصار، ظاهرا نخستين کتاب درباره مسائلى است که از مختصات فقه شيعه به حساب مى‏آمده و شريف مرتضى مدارکى از کتاب و سنت و آراء موافقى از فقهاى مذاهب ديگر اسلامى براى آنها آورده است و نيز بايد آن کتاب جزو نخستين کتابهايى به حساب آيد که درباره تقارن ميان فقه شيعه و فقه ديگر مذاهب اسلامى تأليف شده است کتاب الخلاف شيخ طوسى در همين زمينه است اما مفصلتر که شيخ در آن کتاب در هر مسأله‏اى ابتدا عقيده هر يک از مذاهب اربعه را درباره آن مسأله ذکر مى‏کند، آنگاه رجحان عقيده شيعه را با استناد به کتاب و سنت در خصوص آن بيان مى‏دارد.
(3)-شام در آن زمان، شامل لبنان و اردن هم شده است فلسطين را هم جزو شام به حساب مى‏آورده‏اند.
(4)-شام در آن زمان، شامل لبنان و اردن هم شده است فلسطين را هم جزو شام به حساب مى‏آورده‏اند.
(5)-مقصود از جزيره در اينجا اراضى ميان دجله و فرات، در شمال عراق و در مجاورت شام، مى‏باشد.
(6)-ممکن است مقصود از دو شهر مرزى، حلب و حما باشد در شمال و در حدود مرزهاى روم شرقى که در بسيارى از مواقع با مسلمانان در حال جنگ بود.
(7)-رسائل خوارزمى از صفحه 160 تا 172، چاپ بيروت مطبعه دار الحياة.
(8)-معجم البلدان در کلمه قاسان، مقصود از شيعه امامى، شيعه جعفرى يا اثنى عشرى است.
(9)-کرج عربى شده کلمه کره مى‏باشد، اين شهر در آن زمان از مراکز عمده شيعه بوده و چون ابو دلف(به ضم دال و فتح لام) از سرداران معروف مأمون عباسى و از دلاوران و اسخياى آن روزگار در آبادانى آن کوشش بسيارى به کاربرد، به کرج ابو دلف شهرت يافت، شهر کنونى اراک قرنها بعد از آن احداث شد.
(10)-سفرنامه صفحه 116.
(11)-اقتباس از رسائل خوارزمى صفحه 65-مقدسى گويد در بغداد غلبه با حنبلى‏ها و شيعه است-احسن التقاسيم صفحه 126.
(12)-احسن التقاسيم صفحه 96 از سخن مقدسى در همين مورد معلوم مى‏شود که ميان شيعه و معتزله منافاتى قائل نبوده است.
(13)-مقدسى صفحه 179.
(14)-مقدسى صفحه 126.
(15)-سيوطى در تاريخ الخلفا صفحه 231.
(16)-رسائل خوارزمى صفحه 166 چاپ بيروت.
(17)-کتاب النقض از صفحه 77 تا صفحه 80 چاپ تهران- در تاريخ شيعه، گويا نخستين کسى که در راه اظهار عقيده و بيان فضائل اهل بيت عليه السّلام دست و زبانش را بريدند، رشيد هجرى و بعد از او ميثم تمار بود که اولى به دستور زياد بن ابيه و دومى به دستور پسرش عبيد اللّه بن زياد و پس از شکنجه‏هاى بسيار به شهادت رسيدند.
(18)-ثعالبى در يتيمة الدهر ج 3، ص 183، چاپ دمشق.
(19)-ثعالبى در يتيمة الدهر ج 3، ص 38، چاپ دمشق.
(20)-کتاب الانصار شريف مرتضى ص 39، چاپ نجف.
(21)-در اختلافاتى که ميان سنى و شيعه رخ مى‏داد، در مواردى از ذکر حى على خير العمل در اذان جلوگيرى مى‏شد.
(22)-نشوار المحاضره ج 2، صفحه 133، چاپ لبنان.
(23)-ابن الجوزى در کتاب المنتظم ج 8، ص 172، چاپ هند.
(24)-تاريخ العبر ابن خلدون، ج 3، ص 460، چاپ بيروت- جمله الصلوة خير من النوم را که تثويب ناميده مى‏شود بسيارى از اهل تسنن در نماز صبح بعد از حى على الفلاح يا بعد از اذان مى‏گويند.
(25)-النجوم الزاهرة، ج 4، ص 32.
(26)-النجوم الزاهرة، ج 4، ص 58، چاپ دار الکتب مصر.
(27)-نشوار المحاضره، ج 2، ص 133.
(28)-المنتظم، ج 8، ص 43، از اين شعار هم به دستور طغرل سلجوقى جلوگيرى شد.
(29)-شرح حال و عقايد بربهارى در کتاب وهابيان بخصوص در چاپ دوم آمده است.
(30)-قاضى تنوخى در نشوار المحاضره، ج 2، ص 134، چاپ بيروت.
(31)-رسائل بديع الزمان، ص 50.
(32)-يتيمة الدهر، ج 1، ص 512، چاپ دمشق.
(33)-معجم الشعراء در چند مورد از جمله در صفحه 328.
(34)-کتاب المنتظم، ج 7، ص 15.
(35)-تکملة تاريخ الطبرى، ص 183.
(36)-مرآت الجنان، ج 3، ص 247، مقصود عزاردارى به طور علنى بود.
(37)-النجوم الزاهرة، ج 4، ص 218.
(38)-الکامل فى التاريخ، ج 7، ص 51، چاپ مصر.
(39)-الخطط، ج 2، ص 289، چاپ بيروت.
(40)-النجوم الزاهرة، ج 4، ص 126، چاپ دار الکتب مصر.
(41)-اتعاظ الحنفا، ج 2، ص 67، چاپ مصر.
(42)-مقابر قريش قبرستانى در بغداد که از هنگام مدفون شدن امام موسى الکاظم عليه السّلام و امام محمد الجواد عليه السّلام در آن، نام کاظميه يا کاظمين را پيدا کرد.
(43)-تکملة تاريخ الطبرى ص 187.
(44)-المنتظم ج 7، ص 16.
(45)-المنتظم ج 7، ص 206.
(46)-طبقات اعلام الشيعه فرالقرن الرابع، ص 153.
(47)-از جمله در سال 422 و در هنگامى که آل بويه ضعيف شده و رو به اضمحلال مى‏رفتند کاروانى از قم به عزم زيارت کربلا وارد بغداد شد، مردم محله باب البصره(که تعصب خاصى در تسنن داشتند)به کاروانيان حمله کردند، سه نفر را به قبل رسانيدند و جمعى را مجروح ساختند و در همين وقت زيارت مشهد در مقابر قريش(کاظميه)ممنوع شد(ابن اثير ج 7، ص 356).
(48)-تکمله تاريخ الطبرى ص 121 و 159.
(49)-ابن الجوزى ج 8، ص 179.
(50)-کتاب النقض ص 452.
(51)-کتاب النقض ص 608.
(52)-در زمان حضرت على بن موسى الرضا عليه السّلام در مدت کوتاهى رنگ سبز شعار آل على عليه السّلام بود، باز قرن هشتم هجرى شعار به رنگ سبز براى سادات علوى رسميت يافت که شرح آن در تاريخ مذهبى قم آمده است.
(53)-يتيمة الدهر ثعالبى ج 3، ص 20، چاپ دمشق.
(54)-ابن تغرى بردى در النجوم الزاهره ج 4، ص 32.
(55)-مسعودى درباره غفلت و بى‏اطلاعى اهل شام و عراق در آن زمان داستانهاى عجيبى ذکر کرده که از روى آنها مى‏توان دريافت که آن مردم چرا به آسانى تحت تأثير مکر و فريب معاويه و امثال او قرار مى‏گرفتند.
(به مروج الذهب چاپ لبنان ج 3 ص 32، ببعد مراجعه فرمائيد).
(56)-تاريخ بخارا تأليف ابو بکر نرشخى از آثار نيمه اول قرن چهارم، چاپ تهران.
(57)-کتاب القصص و القصاص ص 67، به نقل از کتاب القصاص ابن الجوزي.
(58)-کتاب البخلا جاحظ ص 49، چاپ دار المعارف مصر.
(59)-کتاب المنتظم ابن الجوزى ج 5، ص 122.
(60)-کتاب المنتظم ج 7، ص 88.
(61)-سفينة البحار ج 2، ص 433، چاپ نجف و شرح جامع الصغير سيوطى ج 1 ص 5، و ج 2 ص 59.
(62)-ابن عبد البر در کتاب الاستيعاب ج 1، ص 72، چاپ مصر.
(63)-ثعالبى در يتيمة الدهر ج 1، ص 206، چاپ دمشق.
(64)-ابن اثير ج 7 ص 51.
(65)-ابن کثير ج 11، ص 325، مصعب(به ضم ميمم و سکون صاد و فتح عين)برادر عبد اللّه زبير که در جنگ با عبد الملک مروان، در ناحيه مشکن(بر وزن مغرب)کشته شد و در همانجا که در ده فرسنگى ناحيه بغداد واقع بوده، مدفون گرديد.
(66)-ابن الجوزى ج 7، ص 206.
(67)-البلدايه و النهايه ج 11، ص 325.
(68)-کتاب المنتظم ج 8، ص 78.
(69)-تا سى چهل سال اخير نيز در ايام سوگوارى مخصوصا روز عاشورا، رقابتهاى محله‏اى وجود داشت که گاهى به تصفيه حساب و زد و خورد مى‏انجاميد.
(70)-ابن اثير ج 7، ص 106.
(71)-ابن اثير ج 8، ص 131.
(72)-ابن الجوزى ج 8، ص 163.
(73)-در اوايل اين مقاله درباره مناقب خوانان، سخن گفته شده است.
(74)-مسکويه در تجارب الامم ج 6، ص 607، چاپ مصر.
(75)-ابن الجوزى ج 8، ص 145 و 146.
(76)-ابن اثير ج 8، ص 256.
(77)-معجم البلدان ج 4، ص 252، چاپ لايپزيگ.
(78)-ابن حوقل(صوره الارض)ص 216 چاپ مکتبة الحيات بيروت.
(79)-استخرى(المسالک و الممالک)چاپ دار القلم قاهره.
(80)-ياقوت ج 4، ص 255.
(81)-تجارب الامم مسکويه ج 6، ص 308 و 309 در ضمن وقايع سال 361.
(82)-مسکويه ج 6، ص 308 و 309.
(83)-مسکويه ج 6، ص 328.
(84)-صورة الارض، ص 316.
(85)-شيعه در اينجا، اعم است از اسماعيليه و فرقه‏هاى ديگر.
(86)-منصب امير الامرايى در آن عصر بالاترين مناصب حکومتى بود و بجکم با آنکه جزو غلامان خلفا به حساب مى‏آمد، چنان قدرتى يافت که بر خليفه تسلط پيدا کرد و به امير الامرايى رسيد.87-معجم البلدان ج 1، ص 532.
(87)-معجم البلدان ج 1، ص 532.
(88)-المنتظم ج 6 صفحه 195.
(89)-المنتظم ج 6، ص 317.
(90)-المنتظم ج 8 صفحه 41 و 43 در اين صفحات متن نامه خليفه درباره مسجد براثا آمده است.
منبع: مجله نهج البلاغه » زمستان 1381 و بهار 1382 - شماره 6
 

 

غزال خوش صدا توئی ، راسخون

شیرین تر از عسل توئی ، راسخون

بین تموم سایتهای اینترنت

 نگین بی بدل توئی ، راسخون

تشکرات از این پست
alirezaHmzezadh
دسترسی سریع به انجمن ها