پاسخ به:احاديث و رواياتي را كه شنيده ايد براي ما بگوييد.
سه شنبه 30 اردیبهشت 1393 10:15 PM
خطبه 3 امام علی ع
خطبه ی 3
سیاسی، اخلاقی، تاریخی، اعتقادی
(معروف به خطبه ی شقشقیّه که درد دلهای امام (علیه السّلام) از ماجرای سقیفه و غصب خلافت در این خطبه مطرح است)(1)
(1) : ابن خشّاب می گوید: به خدا قسم این خطبه را در کتاب هایی مطالعه کردم که 200سال قبل از تولّد سیّد رضی(قدِّس سرُّه) نوشته شده بود.(شرح ابن ابی الحدید، ج1،ص206، و الغدیر،ج7،ص82)
1- شکوه از ابابکر و غصب خلافت
آگاه باشید! به خدا سوگند! ابابکر، جامه ی خلافت را بر تن کرد، در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت می کند. او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است، و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من رِدای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کنارگیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پا خیزم؟ یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می دارد! پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود. و با دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می برند!
2- بازی ابابکر با خلافت
تا اینکه خلیفه ی اول، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خَطّاب سپرد. سپس امام مثلی را با شعری از أَعشی عنوان کرد: (1)مرا با برادر جابر، ((حیان)) چه شباهتی است؟ ( من همه ی روز را در گرمای سوزان کار کردم و او راحت و آسوده در خانه بود!) شگفتا! ابابکر که در حیات خود از مردم می خواست عذرش را بپذیرند،(2)
چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد دیگری در آورد؟ . هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند.
(1) : اُعشی لقب ابو بصیر، میمون بن قیس است.
(2) : ابابکر، بارها می گفت: (( اَقیِلوُنی فَلَستُ بِخَیرکم)) ( مرا رها کنید، و از خلافت معذور دارید زیرا من بهتر از شما نیستم.)
3- شکوه از عمر و ماجرای خلافت:
سرانجام اولی حکومت را به راهی در آورد، و به دست کسی (عمر) سپرد که مجموعه ای از خشونت، سخت گیری، اشتباه و پوزش طلبی بود زمامدار مانند کسی که بر شتری سرکش سوار است، اگر عنان محکم کشد، پرده های بینی حیوان پاره می شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط می کند. سوگند به خدا! مردم در حکومت دومی ، در ناراحتی و رنج مهمی گرفتار آمده بودند، و دچار دورویی ها و اعتراض شدند، و من در این مدت طولانی محنت زا، و عذاب آور، چاره ای جز شکیبایی نداشتم، تا آن روزگار عُمر هم سپری شد.(1)
(1) : ابابکر در سال 11 هجری به خلافت رسید و در جمادی الاخر سال 13 هجری در گذشت و عُمر در سال 13 هجری به خلافت رسید و در ذی الحجة سال 23 هجری از دنیا رفت.
4- شکوه از شورای عمر
سپس عمر خلافت را در گروهی قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان می باشم!! پناه بر خدا از این شورا! در کدام زمان در برابر شخص اولشان در خلافت مورد تردید بودم، تا امروز با اعضای شورا برابر شوم؟ که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صف آنها قرارم دهند؟ ناچار باز هم کوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گردیدم. یکی از آنها با کینه ای که از من داشت روی برتافت،(1)و دیگریدامادش(2)را بر حقیقت برتری داد و آن دو نفر دیگر که زشت است آوردن نامشان(3).
(1) : سعد بن ابی وقاص که یکی از شورای شش نفره بود.
(2) : عبدالرحمن بن عوف، شوهر خواهر عثمان، که حق ((وتو)) در شورا داشت. زیرا عمر دستور داد اگر اختلافی در شورا پدید آمد، ملاک، رأی داماد عثمان است، با اینکه طبق اعتراف دانشمندان اهل سنّت، عمر در دوران حکومت خود بارها اعتراف کرد که: (( لو لا علی لهلک عمر)) (اگر علی نبود عمر هلاک می شد.) ((الغدیر،ج3،ص97))
(3) : طلحه و زبیر، که از رذالت و پستی، بر امام شوریدند و جنگ جمل را به وجود آوردند.
5 – شکوه از خلافت عثمان
تا آن که سومی به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندان پدری او از بنی امیّه به پاخاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه ای که بجان گیاه بهاری بیفتد،(1) عثمان آنقدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و أعمال او مردم را برانگیخت، و شکم بارگی او نابودش ساخت.
(1) : عثمان در سال 24 هجری به خلافت رسید و در سال 35 هجری کشته شد. تنها یک مرحله از اسراف بازی های عثمان به شرح زیر است: به دامادش، حارث بن حکم، هزار درهم و شترهای فراوان زکات اَن سال، و زمین بزرگی که پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلّم) وقف مسلمانان کرده بود بخشید. به سعید بن عاص بن امیّه، از طایفه ی خود صد هزار درهم داد. به داماد دیگرش مروان بن حکم، صدهزار درهم و به ابوسفیان دویست هزار درهم داد. به طلحه سی و دو میلیون و دویست هزار درهم، و به زبیر پنجاه و نه میلیون و هشتصد هزار درهم داد. برای خودش سی میلیون و پانصد هزار درهم، و سیصد و پنجاه هزار دینار کنار گذاشت. به یعلی بن امیّه پانصد هزار دینار، و به عبدالرحمن شوهر خواهرش دو میلیون و پانصد هزار دینار داد. (( الغدیر،ج8،ص286))
6- بیعت عمومی مردم با امیرالمومنین(علیه السّلام)
روز بیعت، فراوانی مردم چون یال های پر پُشت کَفتار(1) بود، از هر طرف مرا احاطه کردند، تا آن که نزدیک بود حسن و حسین(علیه السّلام) لگد مال گردند،و ردای من از دو طرف پاره شد. مردم چون گلّه های انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند. امّا آنگاه که به پا خاستم و حکومت را به دست گرفتم، جمعی پیمان شکستند و گروهی از اطاعت من سرباز زده از دین خارج شدند،(2) و برخی از اطاعت حق سر برتافتند،(3) گویا نشنیده بودند سخن خدا ی سبحان را که می فرماید: (( سرای آخرت را برای کسانی برگزیدیم که خواهان سرکشی و فساد در زمین نباشند و آینده از آنِ پرهیزکاران است)) آری! به خدا آن را خوب شنیده و حفظ کرده بودند، امّا دنیا در دیده ی آنها زیبا نمود، و زیور آن چشم هایشان را خیره کرد.
(1) : کفتار، حیوانی که فراوانی پشم گردن او ضرب المثل بوده و اگر می خواستند فراوانی چیزی را بگویند با نام موهای یال کفتار مطرح می کردند.
(2) : مارقین(خوارج) به رهبری حرقوص پسر زهیر که به ((ذوالثدیه)) مشهور بود و جنگ نهروان را پدید آورد.
(3) : قاسطین، معاویه و یاران او که جنگ صقّین را بر امام تحمیل کردند.
7- مسوولیت های اجتماعی
سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود، و یاران حجّت را بر من تمام نمی کردند، و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکم بارگیِ ستمگران و گرسنگی مظلومان، سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش می ساختیم، و آخر خلافت را به کاسه ی اول آن سیراب می کردم، آنگاه می دیدیدکه دنیای شما نزد من از آب بینی بزغاله ای بی ارزش تر است.(1)
گفتند: در اینجا مردی از اهالی عراق بلند شد ونامه ای به دست امام(علیه السّلام) داد و امام(علیه السّلام) آن را مطالعه می فرمود، گفته شد مسائلی در آن بود که می بایست جواب می داد. وقتی خواندن نامه به پایان رسید، ابن عباس گفت یا امیرالمومنین! چه خوب بود سخن را از همان جا که قطع شد آغاز می کردید؟ امام(علیه السّلام) فرمود:
هرگز! ای پسر عباس، شعله ای از آتش دل بود، زبانه کشید، و فرو نشست،
ابن عباس می گوید، به خدا سوگند! بر هیچ گفتاری مانند قطع شدن سخن امام(علیه السّلام) این گونه اندوهناک نشدم، که امام نتوانست تا آنجا که دوست دارد به سخن ادامه دهد.
می گویم: (معنای سخن امام(علیه السّلام) که فرمود، کراکب الصّعبة، این است که اگر سوارکار مهار شتر سرکش را سخت بکشد، و مرکب چموش نافرمانی کند، بینی او پاره می شود، و اگر مهارش را رها کند، چموشی کرده در پرتگاه سقوط قرار می گیرد و صاحبش قدرت کنترل او را ندارد. می گویند (( اشنق الناقه)) یعنی به وسیله ی مهار سرشتر را بالا بکشد و ((شنقها)) نیز می گویند که ابن سکّیت در کتاب اصلاح المنطق گفته است. اینکه فرمود (( اشنق لها)) و نفرمود (( اشنقها)) برای آنکه این کلمه را مقابل ((اسلس لها)) قرار داد، گویی فرموده باشد که اگر سر او را بالا کشد. یعنی آن را واگذارد تا سر خود را بالا نگه دارد.)
خداوندا من در کلبه حقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرشه کبریایی خود نداری! من خدایی چون تو دارم و تو چون خودی نداری!
تالار های اسلام شناسی وشیعه شناسی