0

امام زمان به شهادت نمیرسند بلکه بعد از 70 تا 3000 سال وفات میکنند / 8

 
mahdiya14
mahdiya14
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 60

امام زمان به شهادت نمیرسند بلکه بعد از 70 تا 3000 سال وفات میکنند / 8
پنج شنبه 18 اردیبهشت 1393  7:13 PM

امام زمان به شهادت نمیرسند بلکه بعد از 70 تا 3000 سال وفات میکنند / 8

http://ashab313mahdi.blogfa.com/post-109.aspx
 
ببینید قسمت کوچی از حکومت الهی نور الهی مولانا مهدی سلام الله علیه را
ببینید اندکی از فرق بی نهایت بین سلیمان و حکومتش با
محمد و آل محمد و حکومتشان را به دست مهدی شان
ان وقت دیگر نابودی شیاطین و تزکیه نفس اماره و وفات امام زمان عج و ... برای شما سنگین که نمی اید خیلی ساده نیز میشود
 
حديث البساط المعروف‏
 
 
و رويته من نسخة قديمة عندي قال الرّاوي: خبر من خزانة مولانا مفترض الطاعة على الخلق أجمعين أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السّلام.
 
 
حدّثنا أبو عبد اللَّه بن زكريّا عن ابن جوهر بن الأسود عن محمّد بن سابغ يرفعه إلى سلمان الفارسي (رض) أنّه قال:
 
 
كنا جلوسا عند مولانا أمير المؤمنين عليه السّلام ذات يوم أنا و ولديه الحسن و الحسين عليهما السّلام و محمّد بن حنفية و محمّد بن أبي بكر و عمّار بن ياسر و مقداد بن أسود الكندي فاذا التفت إليه الحسن عليه السّلام و قال: يا أمير المؤمنين إنّ سليمان بن داود قال: فهب لي من لدنك ملكا لا ينبغي لأحد من النّاس و أعطاه اللَّه تعالى ذلك، فهل ملكت شيئا من ملك سليمان؟ فقال له أمير المؤمنين: و الّذي فلق الحبّة و برء النّسمة لقد ملك أبوك ملكا لا يملك أحد قبله و لا بعده، فقال الحسن عليه السّلام: إنّا نحبّ أن ننظر مما ملّكه اللَّه إيّاك من الملكوت ليزداد النّاس إيمانهم .....
 
 
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج‏6، ص: 229
ترجمه :
ابن بابویه به سند معتبر از جناب سلمان فارسی رحمةالله علیه نقل می کند :
در زمانی که مردم با عمر بن خطاب ل بیعت کرده بودند .نزد سید و مولایمان امیر المومنین علیه السلام نشسته بودیم .حضرت امام حسن علیه السلام ، محمد بن حنفیه ،محمد بن ابی بکر ، عمار یاسر و مقداد اسود نیز در خدمت آنحضرت بودند . و از هه جا می گفتند تا اینکه امام حسن علیه السلام متوجه پدر بزرگوارشان شدند و فرمودند :
 
یا امیر المومنین علیه السلام : خداوند متعال به جناب سلیمان علیه السلام سلطنتی داده بود .آیا از آنچه خداوند به ایشان مرحمت داشته اند به شما هم نصیبی رسیده است .
حضرت تبسمی کرد و فرمودند : به آن خدایی که دانه خشک را در زمین سبز می گرداند و به آن قادری که ادم را از خاک تیره آفرید ، آنچه که خدای متعال به پدر تو داده به هیچ یک از اوصیای گذشته نداده و بعداز این هم نخواهد داد.
سپس امام حسن علیه السلام و حضار التماس کردند ، یا امیرالمومنین علیه السلام :می خواهیم گوشه ای از آنچه خداودند متعال به شما موهبت داشته اند را ببینیم تا موجب ازدیاد ایمان و تقویت علم و یقین ما گردد .
در این هنگام مولا فرمودند :
آنچه میخواهید انجام می دهم و گوشه ای از آنچه خداوند به من عطا کرده است را بر شما ظاهر می سازم سپس بر خاستند و دورکعت نماز خواندند و بعد از نماز کلماتی بر لسان مبارکسان جاری شد که هیچ یک از حضار توانایی فهم آن را نداشتند و بعد از اتمام آن به میان خانه آمدند و دست مبارکشان را به سمت مغرب دراز کردند ولحظه ای بعد دست مبلرک را پایین آوردند بر کف دست مبارکشان دو پاره ابر دیدیم . همه ما شنیدیم وقتی آندو پاره ابر از کف دست جدا می شدند شهادت می دادند که  « اشهد ان لا اله الاالله و ان محمداً رسول الله و انک وصی نبی کریم من شک فیک هلک ومن تمسک بک فقد سلک سبیل النجاة »
یعنی گواهی می دهیم که خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد برگذیده خداست و تو وصی و خلیفه پیامبر بخشنده ای هر کس در خلافت تو شک کند هلاک گردد وهر کس دست در عروة الوثقی محبت توزند نجات یابد .
پس دیدم آن دو پاره ابر مانند دو قالیچه پهن شدند و پهلوی یکدیگر قرار گرفتند واز آن ابر ها بوی خوش مشک به مشام می رسید .
سپس فرمودند : بر خیزید و بر این بساط بنشینید .همه ما بر خاستیم و بر یک بساط نشستیم و ان حضرت به تنهایی بر ابر دیگر سوار شدند سپس کلماتی بر لبهای مبارک جاری شد کههیچ کس نفهمید و به ابر خطاب کردند ، ای ابر به جناب مغرب برو ،آنگاه بادی به زیر ان دو ابر بر آمد و ابر ها را به اهستگی تمام برداشت و به هوا برد و ما درآن هنگام وقتی نگاهمان به حضرت افتاد دیدیم دو جامه زرد پوشیده و تاجی از یاقوت سرخ بر سر دارد و کفشی که بند ان از یاقوت ابدار بود در پای داشت و انگشتری از مروارید سفید براق که روشنی آن چشم را خیره می ساخت در انگشتش بود و به کرسی از نوز نشسته بود .امام حسن علیه السلام گفت : ای پدر بزرگوار !مخلوقات سلیمان نبی را به خاطر انگشترش اطاعت می کردند ،شما را به چه جهتی مطیع هستند؟
فرمود:
«یا ولدی انا وجه الله ، انا عین الله و انا لسان الله الناطق فی خلقه و انا ولی الله و انا نور الله الذی لا یطفی و انا باب الله الذی یؤتی منه و انا حجة الله علی عباده و انا کنز الله فی ارضه و انا قسیم الجنة والنار و انا سد ذی القرنین و انا جعلتهما له »
یعنی : ای فزرندم ! منم صورت خدا و چشم بینای خدا وزبان گویای خدا در بین خلقش ، منم ولی خدا ، منم نوری که خاموشی ندارد و منم ان بابی که که از آن می توان به خدا رسید منم حجت خدا بر بندگانش ،منم گنج خد ا د زمین و منم قسمت کننده بهشت و جهنم ، منم سدی که ذوالقرنین بسته ومنم که دو قرن را از برایش  قرار دادم.
می خواهی خاتم سلیمان را به تو نشان بدهم ؟
دست در بغل کرده انگشتری بیرون آورد از طلای احمر و نگینش از یاقوت سرخ،و فرمود: ای فرزند این خاتم سلیمان است و نام های ما است که بر آن نقش کرده اند.
سلیمان گوید: تعجب حضار زیاده شده به حدی که گویا او را نمی شناختند پس فرمود :مثل این ها در من عجیب نیست . به خدا سوگند که بنمایم به شما آن چه پیش ازاین ندیده باشید. پس امام حسن(ع) گفت:آرزوی ما این است که سد ذواقرنین را به ما بنمایی.
پس آن حضرت باد را امر فرمود : ما را به طرفی که فرزندم حسن می خواهد ببر.مقارن آن ، آوازی از باد – چون آواز رعد ــ به ما رسید ، ما را برداشته به هوا برد.امیرالمومنین بر کرسی نور نشسته، از پی ما می آمد، تا باد ما را به کوهی بلند رسانید درختی عظیم بر آن کوه بود خشک شده و برگ هایش ریخته یکی از ما گفت:یا امیرالمومنین این درخت را چه رسیده که اوراقش ریخته؟ آن حضرت فرمود: از او بپرسید تا حال خود بگوید حضرت امام حسن (ع) پیشی نموده از آن درخت سوال کرد که : «ما لک ایتها الشجرة» یعنی:چه شده است تو را ای درخت که سبزی از تو رفته و برگت ریخته؟جواب نداد.
امیرالمومنین فرمود که:«اجیبیهم باذن الله تعالی ایتها الشجرة و اخبریهم بخبرک» یعنی:ای درخت به فرمان الهی جواب ایشان بگو. سلمان گوید که:به خدا قسم که آن درخت متکلم شده،گفت:«لبیک لبیک یا وصی رسول الله و خلیفته من بعد حقا» و خطاب به امام حسن نمود که:یا ابا محمد هر شب وقت سحر پدرت به نزد من می آمد و دو رکعت نماز می گذارد و به تسبیح و تهلیل و تقدیس حق تعالی  مشغول می شد و می رفت و در آمدن و رفت بر کرسی از نور و در میان ابر سفید می بود که از آن بوی مشک ازفر به مشام من می رسید و من از استشمام روح افزای آن حضرت و آن نور سرسبز و با طراوت می بودم.اکنون چهل شب شد که تشریف ارزانی نفرموده و مرا از مفارقت پدرت حال به این مرتبه رسیده اگر از او استدعا کنی لطف خود را از این مهجور دور ندارد آمدن او مرا به حال خود باز می آورد.
پس شاه ولایت به نزد آن درخت رفته دو رکعت نماز گزارده دست مبارک بر آن درخت مالید؛ سلمان گوید:به خدا سوگند که از آن درخت ناله مشتاقانه برخاست و فی الفور سبز شد، به حدی که بزرگ شد و میوه در آورد ،پس آن حضرت بر کرسی خود قرارگرفت باد ما را برداشته بلند شد به طرزی که  تمام دنیا در نظر ما به مقدار سپری می نمود و در هوا فرشته ای دیدیم که سر او در زیر قرص آفتاب وپای او درقعر بحر محیط بود و یک دست او در مشرق و یکی درمغرب بود .
ازآن حضرت پرسیدیم که این کیست؟ فرمود که : این فرشته ای است که به حکم خدا من او را دراین موضع نصب کرده ام و به تاریکی شب و روشنی روز موکل ساخته ام و چنین خواه بود تا روز قیامت .
پس باد ببرد ما را به نزد قوم یأجوج و مأجوج رسانیده و آن حضرت به ابر خطاب نمود که : اهبطی تحت هذا الجبل یعنی  ای ابر !در زیر این کوه فرود آی و آن کوهی بود ظلمانی که گویا شبی بود سیاه  بوی دود از آنجا به مشام می رسید .
یأجوج و مأجوج را دیدیم و از کثرت ایشان تعجب نمودیم و ایشان را سه صنف یا فتیم یکی طول قامت بیست گز و صنفی قدشان صد گز و عرض هفتاد گز و صنفی دیگر یک گوش را لحاف و گوش دیگر را تشک کرده بودند و یکی از ما از آن حال پرسید ، آن حضرت فرمود: حاکم این جمع نا محصور منم و همه اینها در حکم من اند .
پس به با د حرفی گفت ، با ما را برداشته به کوه قاف رسانید . کوهی دیدیم چون یاقوت سرخ که محیط همه دنیا بود و فرشته ی به شکل آدمی بر او موکل  ، چون آن فرشته را چشم بر امام علیه السلام افتادگفت : السلام علیک یا امیر المومنین پس از آن رخصت از آن حضرت طلبید که مطلب خود را عرض کند آن حضرت فرمود : من بگویم ، چه می خواهی یا تو می گویی ؟ فرشته گفت : شما بفرمائید! امیر المومنین علیه السلام فرمودکه : رخصت زیارت برادر و مصاحبت می خواهی ، رخصت دادم . پس فرشته گفت : بسم الله الرحمن الرحیم و راهی شد بعد از آن درختی دیگر دیدیم ، چون درخت اول و به همان طریق جواب و سوال واقع شد . درخت گفت : در ثلث اول شب امیر المومنین نزد من می آمد و پس از نماز و تسبیح و تقدیس بر اسبی سوار شده ، می رفت و من سبز و خرم می بودم و چهل روز است که فیض قدوم خود را از من باز گرفته و تنم گداخته و بر گهایم فرو ریخته ،از مفارقت است.
امام حسن علیه السلام التماس نموده حضرت امیر المومنین علیه السلام دست مبارک بر آن درخت کشیده درخت گفت : «اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و انک امیر المومنین فی الامامة المبارکة الطیبة ووصی رسول رب العالمین من تمسک بک نجی من تخلف عنک هوی »
پس ، آن درخت سبز وخرم شد و طروات یافت و ما ساعتی در زیر آن آرام گرفته ،پرسیدیم که یا امیر المومنین ! آن فرشته به کجا رفت ؟ فرمود که : دیروز بر جبل ظلمت عبور نمودم ،فرشته ای که بر آن موکل است ، رخصت یارت آن فرشته طلبیده بود ، امروز این رفت که تدارک ان نماید.
یکی از یاران گفت : مگر ملائکه به اذن شما از محل و مکان خود حرکت می کنند؟
فرمود: به خدایی که آسمان را بر ستون برافراشته ، که هیچ یک از ملائکه بی رخصت من از جای خود حرکت نمی کنند و بی اذن من به قدر نفسی از جا جنبش نمی نمایند ، مگر آنکه حضرت عزت ، به برق غضب خود آنها را بسوزد و بعد از من فرزندم حسن و بعد از او فرزندم حسین و بعد از او نه کس از اولاد او که نهم ایشان قائم آل محمد است ، این حال دارند هیچ ملکی از ملائکه مقربین را حد نباشد که یک نفس بی اراده ایشان بر آورد .
پس یکی نام فرشته ای که موکل آب است پرسید ، فرمود: بر خائیل نام دارد.
من گفتم یا امیر المومنین ! نه ما ، دیروز در خدمت شما بسر می بردیم کدام وقت و محل ، نزول اجلال در آن کوه شده بود ؟فرمود: چشم خود را بپوشانید ! پوشانیدیم ، پس امر به گشودن نمود ، چون چشم گشودیم خود را در مملکت دیگر یا فتیم . گفتیم : هذا شی عجیب ! فرمود : که امر ملکوت در قبضه اقتدار من است که شما را طاقت بر اطلاع آن نیست و مع هذا من بنده مخلوقم که در اکل و شرب و خواب ونکاح ( ظاهرا ) مانند دیگر بندگان می باشم .
اگر اندکی از آنچه من می دانم بدانید ، دل های شما تاب نیا ورد و بدانید اسم حق تعالی هفتادو سه حرف است ، نزد آصف بن برخیا که تخت بلقیس را به یک چشم برهم زدن نزد سلیمان حاضر ساخت ، یم حرف بود و نزد من هفتاد و دو حرف است و یک حرف علم غیب اسنت که مخصوص به ذات اوست :لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و شناخت مرا هر که شناخت و نکر شد هر که منکر شد.
پس ان ابر را امر نمود که ما را به باغی رسانید که در خرمی و سبزی با روضه جنان برابری می نمود ، ودرآنجا جوانی را در میان دو قبر مشغول به نماز دیدیم گفتیم : یا امیر المومنین ! این جوان کیست ؟ گفت : برادر من صاح نبی است و این دو قبر از پدر و مادر اوست و چون چشم صالح بر صالح المومنین یعنی امیر المومنین افتاد بی تابانه پیش آمد و سینه بی کینه ان حضرت را بوسه داد، و گریه  کنان به شکوه امد و آن حضرت او را تسلی می داد پرسیدیم که : چرا گریه می کند : فرمود: از او بپرسید.
امام  حسن گفت :ایها العبد الصالح چه چیز تو را می گریاند ؟ فرمودکه : پدرت هر روز وقت طلوع صبح به نزد من می آمد و با هم نماز می کردیم و با عث نشاط و رغبت من در عبادت بود و امروز دو روز شده که تشریف نیاورده ، چون او را دیدم طاقتم نماند .
گفتم : یا امیر المومنین !این عجیب تر است که ما هرروز صبح در خدمت شما به سر می بردیم ، پس چگونه بی اطلاع ما اینجا آمده و با حضرت صالح نماز گذارده ای ؟
فرمود که : می خواهید که حضرت سلیمان را زیارت کنید ؟ گفتیم : بلی یا امیر المومنین !ما را آرزو این است.

پس شاه ولایت روانه شد ومادر خدمتش به بستانی رسیدیم که کس مانند آن ندیده ونشنیده، آب های جاری ومرغان خوش الحان و فواکه بسیار ، چون آنمرغان را چشم بر آن حضرت افتاد دور اورا گرفته ، پر می زدند وطواف می کردن ودر میان بستان تختی فیروزه دیدیم وجوانی بر آن خوابیده و دست بر سینه خود نهاده ودو مار بر بالای سر و پایین پای او قرار گرفته ، چون مارها ان حضرت را دیدند ، درقدم او غلطیدند .
گفتیم یا  امیر المومنین این جوان کیست؟ فرمود که : سلیمان وانگشتریرا از انگشت خود بیرون آورده  و درانگشت او کرد و گفت : اشهدان لا اله الا الله وحده لا شریک له واشهد ان محمد اعبده رسوله ارسله بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدین کله ولو کره المشرکون واشهد انک وصی رسول الله حقا الهادی المهدی الذی سئلت الله تعالی به و بمحبته و بمحبة اهل بیته آتانی الله الملک     یعنی گواهی می دهم که خدایی سزاوار پرستش است یکی است واورا شریک نیست وبدرستی که محمد بنده اوست و فرستاده او و اورا فرتاه به راهنمایی و اظهار کردن دین حق که هر دین غیر دین او باطل است ودین او ناسخ همه دین هاست اگر چه مشرکان ازاین معنی کراهت داشته باشند و گواهی میدهم که توئی وصی و جانشین رسول خدا به حق و توئی راه نماینده ی راه یافتگان و تویی آنکه به ویله تو سؤال کردم من از حق تعالی و به محبت تو و به محبت اهل بیت تو داد خدای تعالی به من آنچه داد از ملک پادشاهی که مثل آن به هیچ یک از اولاد آدم نداده بود و اگر محبت تو را شفیع نمی ساختم آن سلطنت و بزرگی بر من عطا  نمی فرمود.   
پس ، زمانی آن سرور نزد سلیمان بنشست وما به پای بوس آن بزرگوار مشرف شدیم .پس سلیمان را وداع نموده برخاست و سلیمان به حال خود برگشت و ما پرسیدیم که : یا امیر المومنین !شما را علمی به انچه عقب کوه قاف است می باشد ؟
فرمودکه : خالق عالم و بوجود آورنده بنی آدم درعقب کوه قاف ، چهل عالم آفریدهکه هر عالمی چهل برابر دنیاست وعلم من به ماورای قاف همچون علم من است به حال این دنیا وآنچه دردنیاست وبعد از رسول خدا منم حافظ و نگهدارنده عالم ها و همچنین بعد از من اولاد من حافظ شریعت نبوی ووارث علوم مصطفوی خواهند بود تا روز قیامت .
و من داناترم به راه هایی که در آسمان هاست ازراه هایی که در زمین است و ماییم مخزون مکنون الهی و ماییم اسماء حسنی که چون خدا را به آن اسما بخوانند اجابت کند ومایم صاحب آن نام هایی که بر عرش و کرسی نوشته است و ماییم قسمت کننده بهشت و دوزخ ، از ما تعلیم گرفتند ملائکه آسمان ها تسبیح و تهلیل و تقدیس و توحید و تکبیر الهی را، وماییم کلماتی که چون آدم صفی تلقی به آن نموده توبه اش قبول شد.
ومن می دانم ان امورعجیبه و اسرار غریبه را به برکت اسم اعظم که اگر به برگ زیتون چیزی به ان نویسند و درآتش اندازند، نسوزد! وطراوتش میل به پژمردگی نکند وتاریکی شب وروشنی روز ، از برکت نام های ماست واسامی سامیه مارا چون بر آسمان نقش کردند بی ستون استقامت یا فت وزمین به ان مسطح شد وچون برباد خواندند در حرکت درآمد وبرق نوشتند،لمعان پیداکرد وبررعد رقم نمودند اشع شد وبرجبهه اسرافیل نقش کردند متکلم به کلام سبوح قدوس رب الملائکة والروح گردید.
وچون کلام معجز نظامش بهاین مقام رسید فرمود: چش های خودرا بپوشانید ! پوشیدیم باز فرمود:بگشایید!گشودیم خودرا درشهری دیدیم مشتمل بر بازار های معموره وقصر های رفیع ومردمش در نهایت بلندی قامت وکمال استقامت هریکی چون نخلی !
پس فرمودکه: این گروه از بقیه قوم عادند که درکفرو ضلالت و ظلم و جهالتند . ایمان به رب ارباب وروز حساب ندارندوشهرایشان از شهر های مشرق بود ومن به امر خلاق بی چون قلع و قمع مساکن ایشان نموده به این مکان نقل نمودم وشماایشان را دراینجا ببینید وبرآن مطلع شوید که من داعیه دارم که به این گروه مقاتله کنم.
پس قوم را به وحدانیت خدا ورسالت مصطفوی وولایت خود دلالت نموده ایشان ابا نموده مکرر به اسلام شان خواند همان امتناع ورزیدند پس برایشان حمله کرد وآنها براوحمله کردند بسیاری از ایشان را بکشت وچون خوف مارا مشاهده نمود ، نزدما آمده دست مبارکش بر سینه مامالیده خوف از ما زایل شده بار دیگر به آواز بلند ایشان را به ایمان و اسلام دعوت نمود ، ایمان نیاوردند برق و صاعقه ظاهر شد چیزی چند می خواند که مل نمی فهمیدیم ما چنان مشاهده میشد که این برق و صاعقه از دهن مبارک آن حضرت بیرون می آید وچنان صداهای هولناک پدید آمد که ما گفتیم البته اسمان بر زمین می افتد وکوه ها ازهم می ریزد تاآنکه یک متنفس از ایشان نماند و چون از مجادله آن قوم خارج شد رعد و برق برطرف شد استدعا نمودیم که یا امیر المومنین ما را به وطن خود بر سان که زیاده بر این طاقت نداریم .
پس حضرت آن ابر را طلبید وما برآن سوار شدیم آن حضرت متکلم به کلامی شد و با د ما را به هوا برده به جایی رسانید که دنیا را قدر درهمی می دیدیم و بعد از لمحه ای نشستیم بانگ مؤذن شنیدیم اذان می گفت وما اول صبح بعداز طلوع افتاب راهی شده بودیم دراین پنچ ساعت ، پنجاه سال راه طی نموده بودیم چون مارا متعجب دید فرمود: بدان خدایی که نفس من به ید قدرت اوست که اگر خواهید شما را درهمه آسمان ها و زمین بگردانم برآن قادرم واین همه قدرت عظیمه به اذن خالق البریه و به برکت خیر خلقه یافته ام ومنم ولی  ووصی ان حضرت در حین حیات ودرزمان رحلت ولیکن اکثر مردمان نمی دانند سلمان گفت : لعن الله من غصب حقک و جحدک و اعرض عنک و ضاعف علیه العذاب الالیم.    
نقل از کتاب شریف حدیقة الشیعه ص 389 فصل یازدهم در معجزات علوی
منبع :  اصحاب مهدی عج پایگاه معارف حقه ی اهل بیت
 
 

لینک ثابت نظر دهید

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها