گنجشکى که دنبال پرزورترين مىگشت
دوشنبه 22 آذر 1389 7:57 AM
گنجشکى که دنبال پرزورترين مىگشت
|
يه گنجشکى بود، رفت سر يخ آب بخوره، يخ پاشو بريد خون آمد، گفت: 'اى يخ تو چقدر زور دارى که پاى منو بريدي.' گفت: 'اگه من زور داشتم آفتاب منو آب نمىکرد.' گنجشکه رفت پهلوى آفتاب، تو چقدر زور دارى که يخو آب مىکني.' گفت: 'اى گنجشک اکه من زور داشتم به کوه نمىزدم.' رفت سر کوه، گفت: 'اى کوه، تو چقدر زور داري.' گفت: 'اگه من زود داشتم، علف سر من سبز نمىشد.' رفت سر علف، گفت: 'اى علف، تو چقدر زور دارى که از تو کوهِ سنگ سبز مىشي، مياى بيرون.' گفت: 'اى گنجشک، من اگه زور داشتم بُزه منو نمىخورد.' رفت سر وقت بزه، گفت: 'بزه، تو چقدر زور دارى که اين علف که از کوه مياد بيرون، مىخوري.' گفت: 'اى گنجشک، من زورم کجا بود؟ اگه زور داشتم قصاب سرمو نمىبريد.' آمد پهلو قصابه، گفت: 'اى قصاب، تو چقدر زور دارى که از همه پرزورتر بزهاس، تو سر بزه رو مىبري.' گفت: 'اى گنجشک، من زورم کجا بود؟ اگه من زور داشتم، گربه گوشت منو نمىبرد.' رفت پهلو گربه، گفت: 'آگربه، تو چقدر زور داري.' گفت: 'زور دارم و زور بچه، موشارو مىگيرم با پنجه، ننم مىخورده کلوچه، مياره هفت تا هفت تا بچه.' |
- گنجشکى که دنبال پرزورترين مىگشت |
- قصههاى مشدى گلين خانم ـ ص ۳۹۳ |
- ل. پ. الول ساتن |
- ويرايش: اولريش مارتسولف، آذر اميرحسينى نيتهامر و سيداحمد وکيليان |
- نشر مرکز، چاپ اول ۱۳۷۴ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد دوازدهم ـ علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۲ |
آنروز .. تازه فهمیدم ..
در چه بلندایی آشیانه داشتم... وقتی از چشمهایت افتادم...