مفضل بن عمر میگوید: میان مکه و مدینه در خدمت امام محمد باقر علیهالسلام بودم. به قافلهای رسیدیم، در میان آن قافله مردی بود که درازگوشش مرده بود و متاعش بر زمین مانده و میگریست. چون نظر او بر امام باقر علیهالسلام افتاد به جزع درآمد و گفت: «ای رسول خدا! نه بار برداری دارم و نه قوت رفتاری و میترسم که رفیقان بروند و من در میان این صحرا تنها بمانم.»
امام باقر علیهالسلام دست به دعا برداشت، پس در همین موقع درازگوش آن مرد زنده شد و او بسیار خوشحال شده و از آن سرگردانی خلاص شد. [1] .
پی نوشت ها:
[1] حدیقة الشیعه.
منبع: عجایب و معجزات شگفتانگیزی از امام باقر؛ واحد تحقیقاتی گل نرگس؛ شمیم گل نرگس چاپ چهارم 1386.