خدا کند که بداني چقدر محتاج است نگاه خسته من بر دعاي چشمان
چه مي شود که صدايم کني به لهجه موجبه لحن نقره اي و بي صداي چشمانت
اي موعود زمان،صاحب عصر،پرورده ی دامان پاک نرگس و آورنده عدل خدا
کمرزمين از گراني بار انتظار خميده است و دل هاي فسرده از نديدنت،
در سراشيبي عمر و سراب گناه دست و پا مي زنند.
اينک ما مانديم و دلتنگي بي امان غروب جمعه،
جمعه هايي که با خدا عهد کرده اند
بي آمدن تو،تنها با آب ديده منتظران،قدم در سرخي غروب بگذارند.
اي آشناترين رهگذر کوچه هاي بي قراري مان!
به خدا درغربت غيبت شما،چشمه هاي معرفت خشکيد
و عطش همکلامي با اهل آسمان،
قلب هايمان را گداخت.اي ميوه موعود درخت رسالت، چشم انتظاريمان تا کي
بي شک تو بيش از ما،براي فرج خويش که فرج ماست،دست به دعا برده اي!
کاش در لحظه هاي خلوتت با خدا، از ناشکيبي لحظه هاي غيبت بگويي
از خلقي بگويي که تنها با شناخت محبت خدا، به شفافيت جنس ملکوت راه مي برند.
از شيفتگاني بگويي که به مدد معرفت ولي خدا، لحظه هاي قنوتشان
به آستان سبز خدا وصل ميشود.
کاش نجواي دلمان را آهسته درگوش خدا زمزمه کني که