باید (حسینی ) زیست و (مهدوی) قیام کرد ، بی آنکه خسته شد.
پنج شنبه 11 اردیبهشت 1393 12:43 PM
من که بیمار غم هجر توام می دانم
جز وصال تو مرانیست مداوای دگر
دیده ام قابل دیدار رخ ماه تو نیست
چه شود لطف کنی دیده ی بینای دگر
دعا کنید بیاید مسافری که نیامد
وکوچه کوچه بنازم به عابری که نیامد
دوباره مثل گذشته تمام فاصله ها را
غزل غزل بنویسم به شاعری که نیامد
شکسته بغض غرورم در انتظار عجیبی
دعا کنید بیاید مسافری که نیامد
اللهم عج الوليك الفرج
خداوندا من در کلبه حقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرشه کبریایی خود نداری! من خدایی چون تو دارم و تو چون خودی نداری!
تالار های اسلام شناسی وشیعه شناسی