0

بحران اعتقادی

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

بحران اعتقادی
جمعه 5 اردیبهشت 1393  9:02 AM

بحران اعتقادی
زمانی که امام رضا علیه‏السلام به شهادت رسید، حضرت جواد علیه‏السلام شش ساله بود. در این هنگام شیعیان در بغداد و سایر شهرها در حیرت و سرگردانی فرو رفتند چرا که سن امام نوخواسته را بسیار کم شمردند. بدین منظور بزرگان شیعه در خانه «عبدالرحمن بن حجاج» اجتماع کردند و در سوگ حضرت رضا علیه‏السلام به گریه و اندوه پرداختند. 
«یونس بن عبدالرحمن» گفت: «گریه و زاری سودی ندارد، برخیزید و فکری کنید که تا زمان بزرگ شدن این کودک (ابوجعفر) حجت الهی چه کسی خواهد بود و مسائل و احکام را از که باید پرسید؟!» 
در این هنگام «ریان بن صلت» از جای برجست و گلوی یونس را گرفت و سیلی به صورت او زد و با خشم فریاد زد: «تو نزد ما تظاهر به ایمان می‏کنی و شرک خود را پنهان می‏داری؟! اگر امامت او از جانب خداوند باشد حتی اگر طفل یک روزه باشد مثل پیرمرد صدساله خواهد بود و اگر از جانب خداوند منصوب نباشد حتی اگر صد ساله باشد چون یکی از ما خواهد بود.» 
پس جماعت رو به یونس کرده او را توبیخ و سرزنش نمودند. [1] . 
در همان سال در موسم حج هشتاد نفر از فقها و علمای بزرگ بغداد و سایر شهرها به قصد دیدار ابوجعفر علیه‏السلام عازم مدینه شدند. 
در آن حال عبدالله بن موسی الکاظم (عموی حضرت جواد علیه‏السلام) بر آنان وارد شد و در صدر مجلس نشست. شخصی به پا خاست و گفت: «این است پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و جانشین حضرت رضا علیه‏السلام، هر کس هر چه می‏خواهد سؤال کند!» 
چند نفر از حاضران سؤالاتی کردند ولی او پاسخ‏های نادرستی داد! شیعیان بسیار مغموم و مهموم شدند و برخاستند که بروند. 
ناگاه دری از صدر مجلس باز شد و «موفق» (خادم خانه) وارد شد و گفت: «بنشینید! اینک ابوجعفر الجواد علیه‏السلام داخل می‏شود، برخیزید و استقبال نمایید.» 
پس حضرت جواد علیه‏السلام در کمال اجلال، داخل شد، همه بپا خواستند و از وی استقبال کرده، سلام دادند. 
امام علیه‏السلام با عزت و شکوه خاص امامت جلوس فرمود و حاضران همگی ساکت و صامت شدند. آنگاه سؤالاتی را که از عموی امام پرسیده بودند از حضرت سؤال کردند و جواب‏های کافی و وافی شنیدند. از اینرو بسیار شادمان و خشنود شدند و امام را دعا کردند و بسیار ستودند و از عموی حضرت گلایه کردند. 
امام جواد علیه‏السلام خطاب به عمویش فرمود: 
«یا عم! انه عظیم عند الله ان تقف غدا بین یدیه فیقول لک لم تفت عبادی بما لم تعلم و فی الأمة من هو اعلم منک.» 
«وای بر تو عمو! نزد خداوند بسیار بزرگ است که فردای قیامت در پیشگاه او حاضر شوی و به تو بگوید: «با آن که در میان امت، داناتر از تو وجود داشت چرا (از روی هوای نفس) بندگان مرا با فتواها و سخنان دروغین خود فریفتی»؟ [2] . 

پی نوشت:
[1] باید توجه داشت که یونس بن عبدالرحمن فردی ثقه و بسیار جلیل القدر از اصحاب اجماع است (یعنی علماء امامیه جملگی بر صحت روایات و احادیث نقل شده از او اتفاق نظر دارند) و مقصود او از آن چه در داستان آمد بیان حقیقت و واقعیت از این طریق بوده است. 
[2] بحارالانوار، ج 50، ص 98. 

 

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها