از ابیبصیر راوندی روایت شده که گفت: من و امام محمد باقر (علیهالسلام) با هم وارد مسجد شدیم، مردم داخل و خارج میشدند. حضرت به من فرمود: «بپرس از مردم، آیا مرا میبینند» .
من از هر کسی که پرسیدم، آیا ابوجعفر (علیهالسلام) را دیدی، میگفتند: نه؛ در حالی که حضرت آن جا ایستاده بود، تا آن که ابوهرون مکفوف (نابینا) داخل مسجد شد. حضرت فرمودند: «از این بپرس» ؛ پرسیدم ابوهرون، ابوجعفر (علیهالسلام) را ندیدی؟ گفت: «آیا آن حضرت نیست که آن جا ایستاده» ، گفتم: «از کجا فهمیدی؟» گفت: «چگونه نفهمم، در حالی که آن حضرت، نوری درخشنده و تابان دارد» . [1] . روایت از ابوبصیر: امام محمد باقر (علیهالسلام) به مردی که از اهل آفریقا بود، فرمودند: «احوال راشد چه طور بود؟» مرد گفت: وقتی که من از وطن خارج شدم، سالم و تندرست بود و برای شما (سلام) فرستاد. حضرت فرمودند:خدا او را رحمت کند او گفت: راشد مرد؟ امام فرمودند: «بله» ، مرد گفت: کی؟ حضرت فرمودند: «دو روز بعد از خروجت» . مرد گفت: «به خدا سوگند که او سالم و سرحال بود و بیماری نداشت» . حضرت فرمود: «مگر هر کس از دنیا میرود، به علت بیماری است» . روای گفت: راشد کیست؟ امام فرمودند: «یکی از محبان ما بود» . حضرت فرمودند: «فکر نکنید، چون ما را نمیبینید پس دلیل بر نبودن ما است، به خدا سوگند ما ناظر و شاهد بر اعمال شما هستیم و خودتان را به کارهای خیر عادت دهید و از افراد خیرخواه باشید و به خیرخواهی معروف باشید که من فرزندان و شیعیانم را به آن فرمان میدهم» . [2] .
پی نوشت ها:
[1] بحارالانوار، ج 46، ص 243.
[2] مدرک قبل.