از جام سحرگاهی یک شب چو زدم ساغر 
دیدم رخ ساقی را با صورت جان پرور 
رویش چو قمرزیبا ، اما ز قمر بهتر 
یک جمله از آن وصفش ، تمثال رخ حیدر 
سرو قد او بالا ، قد قامت او زیبا 
گفتم که سزد الحق مجنون بشود لیلا 
من مست اباالفضلم ، من مست اباالفضلم 
در هر گره بازو او قدرت بی حد داشت 
گویی که به بازویش او قدرت ایزد داشت 
بر کف علمی زیبا ، زان نور جلی دیدم 
نقش علمش نام زیبای علی دیدم 
دیدم که یلان جمله مغلوب دو بازویش 
منظومه شمسی هم گردیده ز نیرویش 
سرچشمه کوثر را دیدم نمی از اشکش 
یکسر همه دریاها بر دوشش و بر مشکش 
من مست اباالفضلم ، من مست اباالفضلم 
اما به نگاه او یک غربت جاری بود 
چشمان قشنگ او چون ابر بهاری بود 
گفتم که اگر ساقی هستی ز چه عطشانی ؟ 
گر کعبه حاجاتی پس خود ز چه حیرانی ؟ 
با نیمه نگاهش زد داغی به دل و قلبم 
گفت از چه عجب داری وقتی که اباالفضلم ؟ 
من جلوه زیبای شیدایی و احساسم 
دیوانه زهرایم من حضرت عباسم 
سقا و علمدار بین الحرمینم من 
عالم همه می داند حیران حسینم من