پاسخ به:یادها و یادداشتهایی از زندگی امام خمینی(ره)
چهارشنبه 21 خرداد 1393 11:18 AM
آخرین روز
روز شنبه سیزدهم خرداد مراجعهها به دفتر زیاد بود و در عین حال، قبضها و کارها را برای انجام در روز یکشنبه، طبق معمول گذشته آماده کردیم؛ قبضها و کارهایی که برای همیشه ماند و دیگر انجام نشد. بعد از ظهر یکی از برادران دفترتلفن زد. که بیا، سران سه قوه از بین جلسه شورای بازنگری، جلسه را رهاکرده و به اینجا آمدهاند. ممکن است خبری شده باشد. بچههای دفترنگران شده بودند و از من خواستند که زودتر خود را به درمانگاه برسانم تا از این طریق مطلع شوند.
ساعت حدود چهار بعد ازظهر بود که با عجله خود را به درمانگاه رساندم. با صحنهای غمآلود و فضایی اندوهبار مواجه شدم. همه درمحوطه نشسته بودند. چشمها گریان و رنگها پریده بود و در عین حال، محوطه بی سر وصدا و آرام بود. نمیفهمیدم چه شده، زبانم بند آمده بود و زانوانم میلرزید. قلبم به شدت میزد. دقایقی روی زمین نشستم. کم کم خودم را جمع کردم و برخاستم و به طرف اتاق رفتم. خود را درسختترین لحظههای زندگیام یافتم. حضرت امام(ره) درحال اغما بودند. دستگاههای متعددی در ارتباط با قلب، تنفس و... امام را احاطه کرده بودند. فضای اتاق یاس آلود و غمبار بود. بیشتر از چند لحظه طاقت نیاوردم و برای اولین بار درزندگی معنی این شعر سعدی را لمس کردم که:
حدود مغرب، پزشکان گزارشی را به جمع حاضر ارائه کردند. از پیش بینی وضع امام(ره) درروزهای آینده سوال شد و پزشک پاسخ داد که صحبت از هفته وروز نیست. مسئله درمحدوده چند ساعت دورمیزد. شنیدن این جمله، تاب وتوان را از همه گرفت. درعین حال، به خاطر بعضی از مسائل، همه مأمور به حفظ سکوت وآرامش بودند. سکوت تلخ و خفهکننده، سیاهی شب و سیاهی غم به هم در آمیخته بود. همه به خود میپیچیدندو در دریای متلاطم وتاریک غم و اندوه دست و پا میزدند. بالا آمدن یک درجه فشارخون، یک حرکت ابرو یایک تکان پلک امام(ره)، بزرگترین آرزوی همه بود و ...
لحظهها سنگینتر از همیشه به کندی و سختی پیش میرفت و ناگهان تلخترین و دردناکترین لحظه رخ داد. ساعت هنوز به ده و نیم نرسیده بود که با سقوط فشار امام(ره) به صفر، قلب تپنده جهان اسلام ازحرکت باز ایستاد. قلم وزبان را یارای توصیف آن لحظه نیست.
دقایقی صداي ضجه و شیون فضا را پر کرد، ولی با توصیه مؤکد و قاطعانه یکی از بزرگان به خاطر بررسی چگونگی اعلام خبر، همه محکوم به خویشتنداری و حفظ آرامش شدند و ...
ساعتی بعد ازنیمه شب، جنازه مطهر برای غسل و کفن به حیاط خانه امام(ره)، یعنی همان جایی که ملاقاتها و دستبوسی انجام میگرفت منتقل شد و نزدیک اذان صبح و بعد از انجام غسل و کفن درسردخانه کوچکی که در سرداب خانهای در نزدیکی بیت ودرمانگاه تدارک شده بود مستقر شد.
آخرین وداع
شب بعد، یعنی شب پانزدهم خرداد که قرار بود فردای آن شب، جنازه مطهر به مصلی انتقال داده شود، نزدیک به نیمه شب، برای آخرین وداع به زیارت پیکر مقدس تشرف یافتم. انگارکه او زنده بود: زنده و زندهتر از همیشه. پاهایش را که جز به راه خدا گام ننهاده بود، چندین بار بوسیدم و بر چشم گذاردم. چهره گلگونش را نیز آخرین بار بوییدم و بوسیدم. از او عذر تقصیر خواستم و درخواست دعا کردم و به ناچار مرخص شدم. این لحظهها بزرگترین و باشکوهترین ودرعین حال غمبارترین و جانکاهترین خاطره زندگیام راشکل دادند. خاطرهای که به هیچ وجه نمیتوانم ازآن، چیزی بگویم و ...
" وسلامٌ عَلَیه یَوم وُلِدَ وَیَومَ یَموتُ وَیَومَ یُبعثُ حَیّاً."