پاسخ به:یادها و یادداشتهایی از زندگی امام خمینی(ره)
چهارشنبه 7 خرداد 1393 10:39 AM
امانتی که بعد از رحلت...
در موارد زیادی اتفاق میافتاد که حضرت امام(ره) به مناسبت و حتی بیمناسبت و ابتدا به ساکن، از افرادی سراغ میگرفتند که با توجه به تراکم کارها و گرفتاریها و مسئولیتهای سنگین آن حضرت به ویژه در اوج بحرانها و فشارهای روحی و ضعف جسمانی، حالتی غیرمنتظره و غیرعادی به نظر میآمد، به ویژه اگر مورد، فردی فراموش شده و مغفولعنه در سطح جامعه بود.
از باب نمونه، چندی قبل از رحلت جانکاهشان، یک روز، سراغ یکی از شخصیتهای علمی حوزه علمیه قم را گرفتند - که هرچند در سطح خواص از چهرههای علمی و اخلاقی و معنوی بزرگ به شمار میآمد، ولی در سطح عموم ناشناخته و فراموش شده بود- سپس دستور فرمودند برای ایشان مبلغی پول فرستاده شود.
قرار شد حقیر در قم، خدمت ایشان برسم و وجه را تقدیم کنم، ماه رمضان و مشکل سفر برای قصد اقامت، موجب تاخیر شد. بیماری امام(ره) شدت گرفت و به بیمارستان منتقل شدند و در پی آن به ملکوت اعلی پیوستند و باز هم توفیق رساندن امانت دست نداد. برای صفر کردن حسابها و تحویل وجوه به مدیریت حوزه علمیه قم- برحسب وصیت حضرت امام(ره)- حواله مزبور را تبدیل به چک بانکی کردیم و بالاخره بعد از چند ماه ایشان را یافتم. نخست تلفن زدم، گفتم فلانیام. به لحاظ لطف دیرینه ایشان به حقیر و ارادتم از سال 1342 به ایشان، خوشحال شد. وقتی گفتم امانتی از امام(ره) برای شما دارم انگار که اشتباه شنیده باشد، فهمیدم که ایشان مطلب را متوجه نشده است.
دوباره تکرار کردم که امانتی از امام(ره) برای شما دارم و عذرخواهی کردم که تاخیر شده است. با آنکه ایشان زبانی طلق و بیانی فصیح دارد با تکلف و لکنت گفت:«از امام؟ امام.. چه امانتی.. » بغض گلویش را گرفت و گریه مجال به ايشان نداد.
طبق قرار با مقداری تاخیر، به طرف خانه ایشان حرکت کردم. وقتی رسیدم، دیدم در کوچه به انتظار ایستاده نگران است. به خانه محقر ایشان وارد و در اتاقک پذیرایی مستقر شدیم. ساعت حدود سه بعدازظهر بود. در تابستان گرم قم، پنکه دستي خراب و کوچک ایشان نمیتوانست از گرمای سوزان هوا و گرمی صمیمیت آن فضا بکاهد. او هنوز نتوانسته بود باور کند که من از طرف امام(ره) نزدشان رفتهام. هنوز باور نکرده بود که بعد از سه ماه از رحلت امام(ره)، باید امانتی از امام(ره) به دستش برسد و هنوز نمیدانست امانت چیست. گریه جای احوال پرسی را گرفته بود. به هر ترتیبی، شکسته بسته ماجرا راتعریف کردم. او به شدت میگریست. احساس کردم این گریه غیرعادی است و باید نکته خاصی هم در آن باشد. بالاخره ایشان کمکم توانست صحبت کند.
معلوم شد که ایشان بیمار است و تابستان را در مشهد بوده و تازه از گرد راه رسیده است. از اینکه امام(ره) بدون اینکه به ظاهر دلیلی داشته باشد، به فکر ایشان افتاده است، شدیدا تخت تاثیر قرار گرفته و داغ دلش در فقدان امام(ره) تازه شده بود. لطف امام(ره) یک طرف قضیه بود، اینکه دستور داده بودند فلان مبلغ برای ایشان ارسال شود و تاخیر آن تا بعد از رحلت و نبودن ایشان در قم و بالاخره وصول امانت در آن روز که اواخر ماه بود و در آن ساعت، طرف دیگر قضیه بود.
به گونهای ظریف معلومم شد که در آن روز، نان شب را نداشتند و گویی دستور امام(ره) همراه با زنجیره علل و اسباب بعدی، آن روز و آن لحظه را و تامین نیاز این مرد الهی را هدف قرار داده بود. گویی هیچ چیز اتفاقی نبوده و این مشیت الهی بوده که به وسیله بنده شایستهاش به کرسی عمل نشسته است.