0

یادها و یادداشت‌هایی از زندگی امام خمینی(ره)

 
maarej
maarej
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1832
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:یادها و یادداشت‌هایی از زندگی امام خمینی(ره)
شنبه 13 اردیبهشت 1393  11:06 AM

تکریم فرزند شهید
عاطفه و محبت امام(ره) نسبت به مؤمنان و مستضعفان به همان اندازه عمیق و شگفت‌انگیز است که انعطاف‌ناپذیری و سرسختی معظم‌له در برابر مستکبران و ستمگران و آن عاطفه و این سرسختی را در عواطف محرومان و مستضعفان و نیز کینه و دشمنی مستکبران و ستم‌پیشگان نسبت به ایشان - به طور متقابل - می‌توان ارزیابی کرد.
روزی یک خانم ایتالیایی که شغل او معلمی و دینش مسیحیت بود، نامه‌ای آکنده از ابراز محبت و علاقه نسبت به امام(ره) و راه او! همراه با یک گردنبند برای ایشان فرستاده بود. وی متذکر شده بود که "این گردنبند را که یادگار آغاز ازدواجم است و به همین جهت آن را بسیار دوست دارم، به نشان علاقه و اشتیاقم نسبت به شما و راهتان تقدیم می‌کنم."
مدتی آن را نگه داشتیم و بالاخره با تردید از اینکه امام(ره) آن را می‌پذیرند یا نه، همراه با ترجمه نامه خدمت معظم‌له بردیم. نامه به محضر ایشان رسید، گردنبند را نیز گرفتند و روی میزی که در کنارشان قرار داشت، گذاشتند. دو سه روز بعد، اتفاقاً دختربچه دو یا سه ساله‌ای را آوردند که پدرش در جبهه مفقودالاثر شده بود.
امام(ره) وقتی متوجه شدند، فرمودند:
الان بیاوریدش داخل.
سپس او را روی زانوان خود نشاندند و صورت مبارکشان را به صورت بچه چسبانیده و دست بر سر او گذاشتند. حالتی که نسبت به فرزندان خودشان هم از ایشان دیده نشده بود. مدتی به همین حالت – آهسته – با آن دختربچه سخن گفتند. با آنکه فاصله ما با ایشان کمتر از یک و نیم متر بود،‌ شنیدن حرف‌های ایشان برای ما دشوار بود. بچه که افسرده بود، بالاخره در آغوش امام(ره) خندید و به دنبال آن، انگار امام(ره) هم احساس سبکی و انبساط خاطر کرد.
آنگاه دیدیم که معظم‌له همان گردنبندی را که زن ایتالیایی فرستاده بود،‌ برداشتند و با دست مبارکشان بر گردن دختربچه انداختند. دختربچه در حالی که از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید، از خدمت امام(ره) بیرون رفت.

تاثر شدید
یکی از آقایان در رابطه با موشکبارانها به مسجد سلیمان سفر کرده بود. در بازگشت و هنگام تشرف به محضر امام(ره)، ظاهرا از قول امام جمعه آنجا نقل کرد که بر اثر اصابت یک موشک عراق به مسجد سلیمان و شهادت و جراحت عده‌ای، بعد از ساعتهای متمادی هنگامی که هنوز با برداشتن آوار در جستجوی کشته‌ها و زخمیهای احتمال بودند،  کودکی خردسال که به شکلی فوق العاده،  بعد از این مدت زنده مانده بود، از زیر آوار خارج شد. هنگامی که این کودک، خاک و انبوه جمعیت کمک رسان را دید، بدون مقدمه و قبل از هر سختی با صدای رسا فریاد کشید: " جنگ جنگ تا پیروزی"، "خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار".
حضرت امام(ره) که گزارش و داستان را به دقت گوش می‌کردند و نگاهشان به گوینده بود، وقتی مطلب به جمله اخیر رسید با آنکه صلابت چهره امام(ره) تاثرهای درونیشان را در خود محو می‌کرد و معمولا ایشان اندوه و رنج خود را در سراپرده سینه فراخشان مستور می‌داشتند، گویی ماجرای این کودک معصوم  و درنده خوبی دشمن، چنان طوفانی در امام(ره) ایجاد کرده بود که تاثری شدید در چهره ملکوتیشان نمودار شد اشک در چشمانشان حلقه زد، نگاهشان را به پایین انداختند، چشمهایشان را به هم فشردند و...

دعا برای رزمندگان
در تاریخ 26/10/62 مقداری پارچه که جمله های " الله اکبر"،" عاشقان کربلا"، " راهیان‌قدس" و... روی آنها چاپ  شده بود و قرار بود به منظور " پیشانی بند " برای رزمندگان به قرارگاه کربلا فرستاده شود، به خدمت حضرت امام(ره) بردم و درخواست کردم که تبرک فرمایند حضرت امام(ره) دستشان را داخل پارچه‌ها فرو بردند و شروع کردند به خواندن دعا تا وقتی که من از اتاق خارج شدم، ایشان همچنان به خواندن آن دعا مشغول بودند.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها