پاسخ به:مجموعه اشعار اجرا شده توسط استاد حاج منصور ارضی
سه شنبه 26 فروردین 1393 10:36 AM
ابری سیاه، چشم ترش را گرفته بود
زهری توان مختصرش را گرفته بود
معلوم بود از وَجَناتش که رفتنی است
یعنی که رُخصت سفرش را گرفته بود
از بس شبیه مادرش افتاد برزمین
در انتهای کوچه سرش راگرفته بود
تا رو به روی حجره خمیده خمیده رفت
از درد بی امان کمرش را گرفته بود
چشم انتظار دیدن روی جواد بود
خیلی بهانه ی پسرش را گرفته بود
بروی خاک که پیچید برخودش
آثار تشنگی جگرش را گرفته بود
افتاد یاد جدغریبی که خواهرش
در بین قتلگه خبرش را گرفته بود
دیگر توان دیدن اهل حرم نداشت
از بس که نیزه دور برش را گرفته بود
وقتی که شمر آمد و کارش تمام شد
خلخال دختری نظرش را گرفته بود
یا صاحب الزمان علیه السلام