0

مجموعه اشعار اجرا شده توسط استاد حاج منصور ارضی

 
komail1012531
komail1012531
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1391 
تعداد پست ها : 2990
محل سکونت : قم

پاسخ به:مجموعه اشعار اجرا شده توسط استاد حاج منصور ارضی
سه شنبه 26 فروردین 1393  10:28 AM

روشن تر از روز است خیلی با مرامند

وقتی کریمان با گدایان هم کلامند
الحق که آقازاده ها یک یک امیرند

الحق که نوکرزاده ها یک یک غلامند
در فقر محض خود غنی محض هستند
وقتی گدای این درم مردم گدامند
عین عدم هستیم و با آنان وجودیم
پس ما همان هاایم که آنها بنامند
سن زیاد و سن کم فرقی ندارند
این خانواده از طفولیّت امامند
چیزی ندارم جز سلام الله علیهم
فرزند های فاطمه با احترامند
این چهارده آیینه از بس که شبیه اند
وقتی ببینیشان نمی دانی کدامند
والله این پروانگیه ما می ارزد
هرچند خاکستر شدی امّا می ارزد
معشوق عالم می شود یک روز عاشق
مجنون ما اندازه ی لیلا می ارزد
قلّاده ی ما را همین گوشه ببندید
سگ هم کنار خانه ی اینها می ارزد
سر مینهم بر پای تو قیمت بگیرم
هرجا نمی ارزد سرم اینجا می ارزد
یک جان نا قابل به پایت ذبح کردیم
حالا که شد مال تو از حالا می ارزد
این گریه ها را آیه ی تطهیر گفتند
این قطره ها بیــــــش از دریا می ارزد
با کاظمینِ تو بهشتی دارم اینجا
پس زندگی در عالم دنیا می ارزد
پس ارزش گهواره ات کعبه است حتماً
وقتی عصای حضرت موسی می ارزد
دستی بکش بینا بکن این چشم ها را
با معجزات تو چه نابینا می ارزد
کافیست ما را اینکه بابای تو خندید
لبخند بابای تو یک دنیا می ارزد
آنکه کمش را نیمه شب آورد دادت
دارد زیادش می کند لطف زیادت
آقا منم آن رخت پاره پا برهنه
آن شب شب جمعه مرا که هست یادت
تو کیستی تو از کریمان بلادم
من کیستم من از گدایان بلادت
من از در این خانه ات جایی نرفتم
پس رو مگردان از گدای خانه زادت
آنکه مرا حالا مرید تو نوشته
حتماً تو را هم می نویسد با مرادت
تو جان مایی پس بگیر حق خود را
نفرین برآنکه جان گرفتی جان ندادت
تو هر کجا پا مینهی هر صبح خورشید
عرض ارادت می کند بر بارگاهت
بابای تو با دیدن تو گریه می کرد
با گریه لطف دیگری دارد عبادت
عابا و اجدادت همه یک یک جوادند
پس می نویسیمت جواد بن الجوادت
بر روی پایت می گذارد کعبه سر هم
جبریل حتّی می گذارد بال و پر هم
به خاک پایت احتیاجی نیست اصلاً
وقتی دوا می سازم از این خاک درهم
تو کعبه ای آن کعبه ای که در طوافت
بال و پر ما سوخته حتّی جگر هم
با آبروی تو تهجّد آبرو یافت
فیض از مناجات تو می گیرد سحر هم
با این جمالی که تو را دادند باید
بین خریداران تو باشد پدر هم
نام مرا هم بین این عشّاق بنویس
بگذار تا جا خوش کند این یک نفر هم
هستند یک یک شیرها دنبال دامت
چشمان آهوی خراسان پدر هم
فهم من از لطف جوادیِ تو این است
که آن چرا گفتیم دادی بیشتر هم
ما را ببر تا کاظمین این بار باهم
ما را بخر در کاظمین این بار درهم
جزعطف سائل چاره ای دیگر ندارد
وقتی کریمیه خدا آخر ندارد
ما را برای در زدن معطل نکردند
اصلاً بیوت این کریمان در ندارد
این خانواده کودکش ذاتاً بزرگ است
نام علی که اصغر و اکبر ندارد
طفل رباب است ولیکن عادتش بود
از شانه ی عمّه سرش را برندارد
بین مقامات امام این شان کافیست
که هیچ کس جز او علی اصغر ندارد
وقتی که آمد لشکر کوفه بهم ریخت
میدان علمداری از این بهتر ندارد
وقتی که آمد لشکر از دور پدر رفت
آخر گمان کردند لشکر او ندارد
طفل و است بابایی بلاتکلیف مانده
حیرانی است و کودکی که سر ندارد
گیرم که از فردا دوباره آب وا شد
چه فایده شش ماه ای دیگر ندارد

یا صاحب الزمان علیه السلام

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها