0

درسها و نکات اجتماعی داستان موسی و خضر (ع)

 
shadegan0742
shadegan0742
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 58
محل سکونت : فارس

درسها و نکات اجتماعی داستان موسی و خضر (ع)
سه شنبه 19 فروردین 1393  3:15 PM

الف- پیدا کردن رهبر دانشمند و استفاده از پرتو علم او به قدرى اهمیت دارد که حتى پیامبر اولو العزمى همچون موسى این همه راه به دنبال او مى رود و این سرمشقى است براى همه انسانها در هر حد و پایه اى از علم و در هر شرائط و سن و سال.

ب- جوهره علم الهى از عبودیت و بندگى خدا سرچشمه مى گیرد، چنان که در آیات سوره کهف آمده :«عبدا من عبادنا ... علمناه من لدنا علما» ترجمه: دانشى به من بیاموز که راهگشاى من به سوى هدف و مقصد باشدیعنى من دانش را تنها براى خودش نمى خواهم بلکه براى رسیدن به هدف مى طلبم (کهف: 66 ).

ج- همواره علم را براى عمل باید آموخت چنان که موسى به دوست عالمش مى گوید" مما علمت رشدا" (دانشى به من بیاموز که راهگشاى من به سوى هدف و مقصد باشد) یعنى من دانش را تنها براى خودش نمى خواهم بلکه براى رسیدن به هدف مى طلبم.

د- در کارها نباید عجله کرد چرا که بسیارى از امور نیاز به فرصت مناسب دارد (الامور مرهونة باوقاتها) به خصوص در مسائل پراهمیت و به همین دلیل این مرد عالم رمز کارهاى خود را در فرصت مناسبى براى موسى بیان کرد.

ه- چهره ظاهر و چهره باطن اشیاء و حوادث، مساله مهم دیگرى است که این داستان به ما مى آموزد، ما نباید در مورد رویدادهاى ناخوشایند که در زندگى مان پیدا مى شود عجولانه قضاوت کنیم، چه بسیارند حوادثى که ما آن را ناخوش داریم اما بعدا معلوم مى شود که از الطاف خفیه الهى بوده است. 
این همان است که قرآن در جاى دیگر مى گوید:«عسى أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسى أن تحبوا شیئا و هو شر لکم و الله یعلم و أنتم لا تعلمون»: ممکن است شما چیزى را ناخوش دارید و آن به نفع شما باشد و ممکن است چیزى را دوست دارید و آن به ضرر شما باشد، و خدا میداند و شما نمى دانید"! «بقره: 216» توجه به این واقعیت سبب مى شود که انسان با بروز حوادث ناگوار فورا مایوس نشود. در اینجا حدیث جالبى از امام صادق (ع) نقل شده که امام ع به فرزند زراره" همان مردى که از بزرگان و فقهاء و محدثان عصر خود به شمار مى رفت، و علاقه بسیار به امام و امام هم علاقه بسیار به او داشت) فرمود: به پدرت از قول من سلام برسان، و بگو اگر من در بعضى از مجالس از تو بدگویى مى کنم بخاطر آن است که دشمنان ما مراقب این هستند که ما نسبت به چه کسى اظهار محبت مى کنیم، تا او را بخاطر محبتى که ما به او داریم مورد آزار قرار دهند، بعکس اگر ما از کسى مذمت کنیم آنها از او ستایش مى کنند، من اگر گاهى پشت سر تو بدگویى مى کنم بخاطر آن است که تو در میان مردم به ولایت و محبت ما مشهور شده اى، و به همین جهت مخالفان ما از تو مذمت مى کنند، من دوست داشتم عیب بر تو نهم تا دفع شر آنها شود، آن چنان که خداوند از زبان دوست عالم موسى مى فرماید «أما السفینة فکانت لمساکین یعملون فی البحر فأردت أن أعیبها و کان وراءهم ملک یأخذ کل سفینة غصبا ...» ترجمه: اما آن کشتى، مال بینوایانى بود که [با آن] در دریا کار مى کردند، پس خواستم آن را معیوب کنم، چون پشت سرشان پادشاهى بود که هر کشتى [سالمى] را به زور مى گرفت (کهف 79) این مثل را درست درک کن، اما به خدا سوگند تو محبوب ترین مردم نزد منى، و محبوب ترین یاران پدرم اعم از زندگان و مردگان تویى، تو برترین کشتى هاى این دریاى خروشانى و پشت سر تو پادشاه ستمگر غاصبى است که دقیقا مراقب عبور کشتى هاى سالمى است که از این اقیانوس هدایت مى گذرد، تا آنها را غصب کند، رحمت خدا بر تو باد در حال حیات و بعد از ممات". 

و- اعتراف به واقعیت ها و موضع گیرى هماهنگ با آنها درس دیگرى است که از این داستان مى آموزیم، هنگامى که موسى سه بار به طور ناخواسته گرفتار پیمان شکنى در برابر دوست عالمش شد به خوبى دریافت که دیگر نمى تواند با او همگام باشد، و با اینکه فراق این استاد براى او سخت ناگوار بود در برابر این واقعیت تلخ، لجاجت به خرج نداد، و منصفانه حق را به آن مرد عالم داد، صمیمانه از او جدا شد و برنامه کار خویش را پیش گرفت، در حالى که از همین دوستى کوتاه گنج هاى عظیمى از حقیقت اندوخته بود. انسان نباید تا آخر عمر مشغول آزمایش خویش باشد و زندگى را تبدیل به آزمایشگاهى براى آینده اى که هرگز نمى آید تبدیل کند، هنگامى که چند بار مطلبى را آزمود باید به نتیجه آن گردن نهد. 

ز- آثار ایمان پدران براى فرزندان- خضر به خاطر یک پدر صالح و درستکار، حمایت از فرزندانش را در آن قسمتى که مى توانست بر عهده گرفت، یعنى فرزند در پرتو ایمان و امانت پدر مى تواند سعادتمند شود و نتیجه نیک آن عائد فرزند او هم بشود، در پاره اى از روایات مى خوانیم آن مرد صالح پدر بلا واسطه یتیمان نبود بلکه از اجداد دورش محسوب مى شد (آرى چنین است تاثیر عمل صالح). از نشانه هاى صالح بودن این پدر همان است که او گنجى از معنویت و اندرزهاى حکیمانه براى فرزندان خود به یادگار گذارد. 

ح- کوتاهى عمر بخاطر آزار پدر و مادر- جایى که فرزندى به خاطر آنکه در آینده پدر و مادر خویش را آزار مى دهد و در برابر آنها طغیان و کفران مى کند و یا آنها را از راه الهى به در مى برد مستحق مرگ باشد چگونه است حال فرزندى که هم اکنون مشغول به این گناه است، آنها در پیشگاه خدا چه وضعى دارند. در روایات اسلامى پیوند نزدیکى میان کوتاهى عمر و ترک صله رحم (مخصوصا آزار پدر و مادر) ذکر شده است. 

ط- مردم دشمن آنند که نمى دانند! بسیار مى شود که کسى در باره ما نیکى مى کند اما چون از باطن کار خبر نداریم آن را دشمنى مى پنداریم، و آشفته مى شویم، مخصوصا در برابر آنچه نمى دانیم کم صبر و بى حوصله هستیم، البته این یک امر طبیعى است که انسان در برابر امورى که تنها یک روى یا یک زاویه آن را مى بیند ناشکیبا باشد، اما داستان فوق به ما مى گوید نباید در قضاوت شتاب کرد، باید ابعاد مختلف هر موضوعى را بررسى نمود. در حدیثى از امیرالمؤمنین على (ع) مى خوانیم:مردم دشمن آنند که نمى دانند" و بنا بر این هر قدر سطح آگاهى مردم بالا برود برخورد آنها با مسائل منطقى تر خواهد شد، و به تعبیر دیگر زیر بناى" صبر" آگاهى است!.البته موسى از یک نظر حق داشت ناراحت شود، چرا که او مى دید در این سه حادثه تقریبا بخش اعظم شریعت به خطر افتاده است: در حادثه اول مصونیت اموال مردم، در حادثه دوم مصونیت جان مردم، و در حادثه سوم مسائل حقوقى، یا به تعبیر دیگر برخورد منطقى با حقوق مردم، بنا بر این تعجب ندارد که آن قدر ناراحت شود که پیمان مؤکد خویش را با آن عالم بزرگ فراموش کند، اما همین که از باطن امر آگاه شد آرام گرفت و دیگر اعتراضى نکرد، و این خود بیانگر آن است که عدم اطلاع از باطن رویدادها چه اندازه نگران کننده است. 

ى- ادب شاگرد و استاد. در گفتگوهایى که میان موسى و آن مرد عالم الهى رد و بدل شد نکته هاى جالبى پیرامون ادب شاگرد و استاد به چشم مى خورد. خداوند در سوره کهف می فرماید: «قال له موسى هل أتبعک على أن تعلمن مما علمت رشدا* قال إنک لن تستطیع معى صبرا» ترجمه: موسى به او گفت: آیا از پى تو بیایم تا از حکمتى که تعلیم شده اى به من بیاموزى؟گفت: تو هرگز نمى توانى همراه من شکیبایى کنى (کهف، 66-67). این نکته ها عبارتند:
1- موسى خود را به عنوان تابع خضر معرفى مى کند (أتبعک). 
2- موسى بیان تابعیت را به صورت تقاضاى اجازه از او ذکر مى کند (هل أتبعک). 
3- او اقرار به نیازش به تعلم مى کند و استادش را به داشتن علم (على أن تعلمن). 
4- در مقام تواضع، علم استاد را بسیار معرفى مى کند و خود را طالب فراگرفتن گوشه اى از علم او (مما). 
5- از علم استاد به عنوان یک علم الهى یاد مى کند (علمت). 
6- از او طلب ارشاد و هدایت مى نماید (رشدا). 
7- در پرده به او گوشزد مى کند که همانگونه که خدا به تو لطف کرده و تعلیمت نموده، تو نیز این لطف را در حق من کن (تعلمن مما علمت). 
8- جمله هل اتبعک این واقعیت را نیز مى رساند که شاگرد باید به دنبال استاد برود، این وظیفه استاد نیست که بدنبال شاگرد راه بیفتد (مگر در موارد خاص). 
9- موسى با آن مقام بزرگى که داشت (پیامبر اولوا العزم و صاحب رسالت و کتاب بود) اینهمه تواضع مى کند یعنى هر که هستى و هر مقامى دارى در مقام کسب دانش باید فروتن باشى. 
10- او در مقام تعهد خود در برابر استاد، تعبیر قاطعى نکرد بلکه گفت: « ستجدنی إن شاء الله صابرا » ترجمه:" انشاء الله مرا شکیبا خواهى یافت" که هم ادبى است در برابر پروردگار و هم در مقابل استاد که اگر تخلفى رخ دهد هتک احترامى نسبت به استاد نشده باشد. ذکر این نکته نیز لازم است که این عالم ربانى در مقام تعلیم و تربیت نهایت بردبارى و حلم را نشان داد، هر گاه موسى بر اثر هیجان زدگى تعهد خود را فراموش مى کرد و زبان به اعتراض مى گشود او تنها با خونسردى در لباس استفهام مى گفت: " من نگفتم نمى توانى در برابر کارهاى من شکیبا باشى". 

نتایج اجتماعی داستان خضر و موسی
استاد مطهری می فرماید: مسأله ای در قرآن کریم وجود دارد که از اول، به تعبیر عرفانی آن توجه کردند و به تعبیر تاریخی و اجتماعی آن توجه نکردند و اگر توجه می کردند یک فلسفه بزرگ تاریخی اسلام روشن می شد و آن داستان حضرت موسی علیه السلام و حضرت خضر علیه السلام است که از داستانهای زیبا و عمیق قرآن می باشد.به موسای اهل شریعت و اهل قانون و آنکه واجب و حرام و مستحب و مکروه برایش حساسیت خاصی دارد می گویند که تو مأموری بروی نزد بنده ای از بندگان ما که از پیش خودمان به او علم آموخته ایم. موسی همراه حضرت یوشع می رود. با ادب به خضر می گوید: اجازه می دهی که در خدمت تو باشم تا قسمتی از آنچه را که می دانی به من جاهل بیاموزی؟ «قال له موسی هل اتبعک علی ان تعلمن مما علمت رشدا» (سوره کهف، آیه 66) ترجمه: موسی به او گفت: آیا از پی تو بیایم تا از حکمتی که تعلیم شده ای به من بیاموزی؟ نمی خواهد بگوید آنچه بلدی به من یاد بده، بلکه خیلی متواضعانه می گوید " از آنچه آموخته شده ای از ناحیه حق". خضر هم صریح می گوید: «قال انک لن تستطیع معی صبرا» (سوره کهف، آیه 66) ترجمه: گفت تو هرگز نمی توانی همراه من شکیبایی کنی. تو تحمل نداری، ظرفیت نداری. به یک پیغمبر می گوید که تو تحملش را نداری.اما موسی پاسخ می می گوید امیدوارم که ظرفیت داشته باشم و بتوانم بیایم. سوار کشتی می شوند. موسی می بیند خضر دارد کشتی را سوراخ می کند تصرف در مال غیر بدون اذن او حرام است؛ خلاف شرع بین است، و علاوه بر این خطر غرق شدن هست.به همین دلیل می پرسد: «اخرقتها لتغرق اهلها» (سوره کهف، آیه 71) ترجمه: آیا کشتی را سوراخ کردی تا سرنشینانش را غرق کنی؟ خضر گفت: نگفتم تو تاب نداری، تحمل و ظرفیت نداری؟! موسی به خود آمد و گفت: مرا به خاطر آنچه فراموش کردم مواخذه مکن و در کارم بر من سخت مگیر. موسی پسر بچه ای را می بیند بی گناه و بدون تقصیر، اما خضر می زند او را می کشد. داد موسی بلند شد که قتل نفس بدون تقصیر و جرم؟! چرا این کار را کردی؟! خضر گفت: نگفتم تو تاب نداری؟ بعد گرسنه و تشنه وارد دهی شدند. غذا خواستند، ولی به حول و قوه الهی هیچ کس حاضر نشد لقمه ای به آنها غذا بدهد. گرسنه بیرون آمدند و یک دیوار کج دیدیند. خضر گفت ما باید به این مردم خدمت کنیم، پاچه ات را بالا بزن گل بسازیم و این دیوار را درست کنیم. موسی دید وقتی به غلام بی تقصیر رسید زد او را کشت، این مردم بد جنس که حاضر نیستند از مهمان پذیرایی کنند، حال گل درست کرده که من می خواهم به اینها خدمت کنم! بار سوم اعتراض کرد. خضر گفت: نگفتم که تو قادر به صبرنیستی؟! «قال هذا فراق بینی و بینک» (سوره کهف، آیه 79) ترجمه: گفت این (زمان) جدایی میان من و توست. بعد یک یک توضیح داد. گفت: اما داستان کشتی: می دانستم در پیش رو پادشاهی است که کشتیها را غصبی می گیرد مگر معیوبها را و من کشتی را معیوب کردم برای آنکه نجات پیدا کند. من خدمت می کردم ولی به صورت خیانت. اما داستان غلام: او فرزند یک پدر و مادر مؤمن بود. بیم آن بود که وقتی بزرگ شود طغیان کند، کفر ورزد و آنها را از بین ببرد. در واقع من خدمتی به پدر و مادرش کردم. اما آن دیوار مال دو تا بچه بود که پدر و مادرشان آدمهای صالحی بودند و احسان و خدمت به آنها اقتضا می کرد که من این کار را انجام دهم این پاداش نیکوکاری آنها بود. در این داستان، پیوسته چنین است که در زیر یک پرده که آن پرده، کار زشت است یک هدف عالی نهفته است که آن را توجیه می کند. برای کسی که نمی داند، توجیه پذیر نیست. آن کسی که نمی داند، وظیفه اش این است که از قانون مربوطه پیروی کند. اما یکی هست که آن طرف را می داند و شکستن این قانون برای او توجیه دارد، ولی برای این توجیه ندارد. برخی کارها برای افرادی جایز می شود و برای افراد دیگر جایز نیست. این است که وظیفه پیغمبر و امام و ولی در خیلی موارد فرق می کند؛ نه اینکه حکم برای پیغمبر و ما دو حکم است. حکم برای ما و پیغمبر یا برای ما و امام هر دو یکی است. اگر ما آنطرف تر را می دیدیم وظیفه مان همان می شد ولی آنکه آنطرف تر را می بیند خود به خود حکم درباره او تغییر می کند. از ابتدا این داستان را توجیه کردند و بیشتر بردند روی مسائل اخلاقی و عرفانی و معرکه عرفا شده است که: 

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید *** که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها 

و این که آنجا که ولی باشد که طریقت را تشخیص بدهد، می تواند حقیقت شریعت را به خاطر طریقت بشکند، در صورتی که این در رهبری اجتماعی بیشتر مطرح است. وقتی تاریخ زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را مطالعه می کنید می بینید همه آن، داستان موسی و خضر است. پیغمبر آنجا که تشخیص می دهد برای بشریت چه کاری باید بکند اهمیت نمی دهد که دیگران چه می گویند. وقتی که تشخیص می دهد دشمن باید تضعیف شود و اولین تضعیفی هم که باید به دشمن وارد شود از جنبه اقتصادی است که همین پول آنها تبدیل به اسلحه می شود و به سر مسلمین می ریزد، می گوید بروید کاروانشان را بزنید تا قوت نگیرند. و یا اگر تشخیص می دهد که این یهودی ها جرثومه فسادند، در یک جا می گوید هفتصدتاشان را از بین ببرید. البته در مقیاس کسی که حال را دارد می بیند نه آینده را این امور توجیه پذیر نیست. مثلا چنگیز، زمانی که بچه چهار پنج ساله بوده، سرش را جلوی هر کسی می بریدند، می گفتند که جنایت شده است؛ ولی وقتی همین چنگیز بزرگ شد و میلیونها آدم کشت می گویند چه خوب بود کسی او را در سنین چهار پنج سالگی گیر می آورد و سرش را می برید. در آن سن همه آنطور می گفتند چون آینده را نمی دیدند، ولی آن کسی که آینده را می بیند می تواند این کار را بکند. البته کسی نباید این را بهانه قرار دهد برای ارتکاب جنایت. جز ولی حق که می بیند، کسی حق چنین کاری را ندارد.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها