شرح چگونگی حمله به منزل حضرت زهرا (س)
جمعه 15 فروردین 1393 11:35 PM
«و انه لیعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى» (على علیه السلام)
خانه عایشه ماتمكده است.على (ع) ،فاطمه، عباس، زبیر، فرزندان فاطمه حسن، حسین، دختران او زینب و ام كلثوم اشك مىریزند. على با همكارى اسماء بنت عمیس مشغول شست و شوى پیغمبر است. در آن لحظههاى دردناك بر آن جمع كوچك چه گذشته است؟ خدا مىداند. كار شستشوى بدن پیغمبر تمام شده یا نشده، بانگى بگوش مىرسد: الله اكبر.
على به عباس:
- عمو. معنى این تكبیر چیست؟
- معنى آن اینست كه آنچه نباید بشود شد (1) .
دیرى نمىگذرد كه بیرون حجره عایشه همهمه و فریادى بگوش مىرسد. فریاد هر لحظه رساتر مىشود:
-بیرون بیائید!بیرون بیائید!و گرنه همهتان را آتش مىزنیم!دختر پیغمبر بدر حجره مىرود.در آنجا با عمر روبرو مىشود كه آتشى در دست دارد.
- عمر!چه شده؟چه خبر است؟
- على،عباس و بنى هاشم باید به مسجد بیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت كنند!
- كدام خلیفه؟ امام مسلمانان هم اكنون درون خانه عایشه بالاى جسد پیغمبر نشسته است.
- از این لحظه امام مسلمانان ابوبكر است. مردم در سقیفه بنى ساعده با او بیعت كردند. بنى هاشم هم باید با او بیعت كنند.
- و اگر نیایند؟
خانه را با هر كه در او هست آتش خواهم زد مگر آنكه شما هم آنچه مسلمانان پذیرفتهاند به پذیرید.
-عمر. مىخواهى خانه ما را آتش بزنى؟
-آرى (2) .
-این گفتگو به همین صورت بین دختر پیغمبر و صحابى بزرگ و مهاجر و سابق در اسلام صورت گرفته است یا نه، خدا مىداند.
اكنون كه مشغول نوشتن این داستان هستم، كتاب ابن عبد ربه اندلسى (عقد الفرید) و انساب الاشراف بلاذرى را پیش چشم دارم. داستان را چنانكه نوشته شد از آن دو كتاب نقل مىكنم. بسیار بعید و بلكه ناممكن مىنماید چنین داستانى را بدین صورت هواخواهان شیعه یا دستههاى سیاسى موافق آنان ساخته باشند، چه دوستداران شیعه در سدههاى نخستین اسلام نیروئى نداشته و در اقلیت بسر مىبردهاند. چنانكه مىبینیم این گزارش در سندهاى مغرب اسلامى هم منعكس شده است، بدین ترتیب احتمال جعل در آن نمىرود. در كتابهاى دیگر نیز مطالبى از همین دست، ملایمتر یا سختتر، دیده مىشود. طبرى نویسد: انصار گفتند ما جز با على بیعت نمىكنیم. عمر بن خطاب به خانه على (ع) رفت، طلحه و زبیر و گروهى از مهاجران در آنجا بودند. گفت به خدا قسم اگر براى بیعت با ابو بكر بیرون نیایید شما را آتش خواهم زد. زبیر با شمشیر كشیده بیرون آمد پایش لغزید و به رو در افتاد. مردم بر سر او ریختند و او را گرفتند. (3)
راستى در آن روز چرا چنین گفتگوهائى بین یاران پیغمبر در گرفت؟ اینان كسانى بودند كه در روزهاى سخت به یارى دین خدا آمدند. بارها جان خود را بر كف نهاده به كام دشمن رفتند. چه شد كه به زودى چنین بجان هم افتادند؟.
على و خانواده پیغمبر چه گناهى كرده بودند كه باید آنان را آتش زد. بر فرض كه داستان غدیر درست نباشد، بر فرض كه بگوئیم پیغمبر كسى را به جانشینى نگمارده است، بر فرض كه بر مقدمات انتخاب سقیفه ایرادى نگیرند، سر پیچى از بیعت در اسلام سابقه داشت-بیعت نكردن با خلیفه گناه كبیره نیست. حكم فقهى سند مىخواهد. سند این حكم چه بوده است؟ آیا این حدیث را كه از اسامه رسیده است مدرك اجتهاد خود قرار داده بودند. لینتهین رجال عن ترك الجماعة او لاحرفن بیوتهم (4)
بر فرض درست بودن روایت از جهت متن و سند، آیا این حدیث بر آن جمع قابل انطباق است؟ این حدیث را محدثان در باب صلوة آوردهاند.
پس مقصود تخلف از نماز جماعت است. از اینها گذشته آن همه شتاب در برگزیدن خلیفه براى چه بود؟ و از آن شگفتتر،آن گفتگو و ستیز كه میان مهاجر و انصار در گرفت چرا؟
به ادامه مطلب مراجعه کنید.
آیا انصار واقعه جحفه را نمىدانستند یا نمىپذیرفتند؟ آیا مىتوان گفت از صد هزار تن مردم یا بیشتر كه در جحفه گرد آمدند و حدیث غدیر را شنیدند هیچیك از مردم مدینه نبود، و این خبر به تیره اوس و خزرج نرسید؟.
از اجتماع جحفه سه ماه نمىگذشت. رئیس تیره خزرج كه خود و كسان او صمیمانه اسلام و پیغمبر اسلام را یارى كردند، چرا در آن روز خواهان ریاستشدند؟ و چرا به مصالحه با قریش تن در دادند و گفتند از ما امیرى و از شما امیرى ؟مگر امارت مسلمانان را چون ریاست قبیله مىدانستند؟.
چرا این مسلمانان غمخوار امت و دین، نخستبه شستشو و خاك سپردن پیغمبر نپرداختند؟ شاید چنانكه گفتیم مىترسیدند فتنه برخیزد. ابوسفیان در كمین بود. ولى چرا از بنى هاشم كسى را در آن جمع نخواندند؟ آیا ابوسفیان و توطئه او براى اسلام آن اندازه خطرناك بود كه چند ساعت هم نباید از آن غفلت كرد؟ ابوسفیان در آن روز كه بود؟ حاكم دهكده كوچك نجران؟ اگر اوس، خزرج مهاجران و تیرههاى هاشمى و بنى تمیم و بنى عدى و دستههاى دیگر با هم یكدست مىشدند، ابوسفیان و تیره امیه چكارى از پیش مىبردند؟ و چه مىتوانستند بكنند؟ هیچ! آیا بیم آن مىرفت كه اگر امیر مسلمانان به زودى انتخاب نشود پیش آمد ناگوارى رخ خواهد داد؟ در طول چهارده قرن یا اندكى كمتر صدها بار این پرسشها مطرح شده و بدان پاسخها دادهاند. چنانكه در جاى دیگر نوشتهام این پاسخها بیشتر بر پایه مغلوب ساختن حریف در میدان مناظره است، نه براى روشن ساختن حقیقت. به نظر مىرسد در آن روز كسانى بیشتر در این اندیشه بودند كه چگونه باید هر چه زودتر حاكم را برگزینند و كمتر بدین مىاندیشیدند كه حكومت چگونه باید اداره شود (5) و به تعبیر دیگر از دو پایهاى كه اسلام بر آن استوار است (دین و حكومت) بیشتر به پایه حكومت تكیه داشتند. گویا آنان پیش خود چنین استدلال مىكردند: چون تكلیف حكومت مركزى معین شد و حاكم قدرت را به دست گرفت دیگر كارها نیز درستخواهد شد. درست است و ما مىبینیم چون مدینه توانست وحدت خود را تامین كند، در مقابل مرتدان ایستاد. و آنان را سر جاى خود نشاند. و پس از فرو نشاندن آشوب داخلى آماده كشور گشائى گردید. ولى آیا اصل حكومت و انتخاب زمامدار را مىتوان از دین جدا ساخت؟ بخصوص كه شارع اسلام خود این اصل را تثبیت كرده باشد؟ به هر حال نزدیك به چهارده قرن بر این حادثه مىگذرد. آنان كه در آن روز چنان راهى را پیش پاى مسلمانان نهادند، غم دین داشتند یا بیم فرو ریختن حكومت را نمىدانم.
شاید غم هر دو را داشتند و شاید پیش خود چنین مىاندیشیدند كه اگر شخصیتى برجسته، عالم پرهیزگار، و از خاندان پیغمبر، آن اندازه تمكن یابد كه گروهى را راضى نگاهدارد ممكن است در قدرت حاكم تزلزلى پدید آید. این اشارت كوتاه كه در تاریخ طبرى آمده باز گوینده چنین حقیقتى است:
«پس از رحلت دختر پیغمبر، چون على (ع) دید مردم از او روى گرداندند، با ابو بكر بیعت كرد» (6)
آرى چنانكه فرزند على گفته است
«مردم بنده دنیایند...چون آزمایش شوند، دینداران اندك خواهند بود.»
چنانكه در جاى دیگر نوشتهام، من نمىخواهم عاطفه گروهى از مسلمانان جریحهدار شود، نمىخواهم خود را در كارى داخل كنم كه دستهاى از مسلمانان براى خاطر دین یا دنیا خود را در آن در آوردند. (7) آنان نزد پروردگار خویش رفتهاند، و حسابشان با اوست. اگر غم دین داشتهاند و از آن كردارها و رفتارها خدا را مىخواستهاند، پروردگار بهترین داور است. اما سخن شهرستانى سخنى بسیار پر معنى است كه «در اسلام در هیچ زمان هیچ شمشیرى چون شمشیرى كه به خاطر امامت كشیده شد بر بنیاد دین آهیخته نگردید.» (8) باز در جاى دیگر نوشتهام كه اگر نسل بعد و نسلهاى دیگر، در اخلاص و فداكارى همپایه مهاجران و انصار بودند امروز تاریخ مسلمانان به گونه دیگرى نوشته مىشد.
دختر پیغمبر در بستر بیمارى
«صبت على مصائب لو انها صبت على الایام صرن لیالیا» (9)
منصوب به فاطمه (ع)
مرگ پدر، مظلوم شدن شوهر، از دست رفتن حق، و بالاتر از همه دگرگونىهائى كه پس از رسول خدا -بفاصلهاى اندك- در سنت مسلمانى پدید گردید، روح و سپس جسم دختر پیغمبر را سخت آزرده ساخت.چنانكه تاریخ نشان مىدهد، او پیش از مرگ پدرش بیمارى جسمى نداشته است.
نوشته نمىگوید، زهرا (ع) در آنوقتبیمار بود (10) ! بعض معاصران نوشتهاند فاطمه اساساً تنى ضعیف داشته است (11) .
نوشته مؤلف كتاب«فاطمة الزهراء»هر چند در بیمار بودن او در چنان روز صراحتى ندارد، لكن بى اشارت نیست. عقاید چنین نویسد:
«زهرا لاغر اندام، گندمگون و رنگ پریده بود. پدرش در بیمارى مرگ، او را دید و گفت او زودتر از همه كسانم به من مىپیوندد (12) هیچیك از این دو نویسنده سند خود را نیاوردهاند.
ظاهر عبارت عقاید این است، كه چون پیغمبر (ص) دخترش را نا تندرست و یا كم بنیه دید بدو چنین خبرى داد. نمىخواهم چون بعض گویندگان قدیم بگویم فاطمه (ع) در هر روزى به قدر یكماه و در هر ماهى به قدر یكسال دیگران رشد مىكرد (13) اما تا آنجا كه مىدانم و اسناد نشان مىدهد نه ضعیف بنیه و نه رنگ پریده و نه مبتلا به بیمارى بوده است. بیمارى او پس از این حادثهها آغاز شد. وى روزهائى را كه پس از مرگ پدر زیست، رنجور، پژمرده و گریان بود. او هرگز رنج جدائى پدر را تحمل نمىكرد. و براى همین بود كه چون خبر مرگ خود را از پدر شنید لبخند زد. او مردن را بر زیستن بدون پدر شادى خود مىدانست.
داستان آنانرا كه به در خانه او آمدند و مىخواستند خانه را با هر كس كه درون آنست آتش زنند، نوشتیم. چنانكه دیدیم سندهاى قدیمى چنان واقعهاى را ضبط كرده است. خود این پیش آمد به تنهائى براى آزردن او بس است تا چه رسد كه رویدادهاى دیگر هم بدان افزوده شود. آیا راست است كه بازوى دختر پیغمبر را با تازیانه آزردهاند؟ آیا مىخواستهاند با زور به درون خانه راه یابند و او كه پشت در بوده است، صدمه دیده؟ در آن گیر و دارها ممكن است چنین حادثهها رخ داده باشد. اگر درست است راستى چرا و براى چه این خشونتها را روا داشتهاند؟ چگونه مىتوان چنین داستان را پذیرفت و چسان آن را تحلیل كرد؟ .
مسلمانانى كه در راه خدا و براى رضاى او و حفظ عقیدت خود سختترین شكنجهها را تحمل كردند، مسلمانانى كه از مال خود گذشتند، پیوند خویش را با عزیزترین كسان بریدند، خانمان را رها كردند، به خاطر خدا به كشور بیگانه و یا شهر دور دست هجرت نمودند، سپس در میدان كارزار بارها خود را عرضه هلاك ساختند، چگونه چنین حادثهها را دیدند و آرام نشستند. راستى گفتار فرزند فاطمه سخنى آموزنده است كه:
«آنجا كه آزمایش پیش آید دینداران اندك خواهند بود». (14)
از نخستین روز دعوت پیغمبر تا این تاریخ بیست و سه سال و از تاریخ هجرت تا این روزها دهسال مىگذشت. در این سالها گروهى دنیاپرست كه چارهاى جز پذیرفتن مسلمانى نداشتند خود را در پناه اسلام جاى دادند. دستهاى از اینان مردمانى تن آسان و ریاست جو و اشراف منش بودند. طبیعت آنان قید و بند دین را نمىپذیرفت. اگر مسلمان شدند براى این بود كه جز مسلمانى راهى پیش روى خود نمىدیدند.
قریش این تیره سركش كه ریاست مكه و عربستان را از آن خویش مىدانست پس از فتح مكه، در مقابل قدرتى بزرگ بنام اسلام قرار گرفت. و چون از بیم جان و یا بامید جاه مسلمان شد، مىكوشید تا این قدرت را در انحصار خود گیرد. بسیار حقیقت پوشى و یا خوش باورى مىخواهد كه بگوئیم اینان چون یك دو جلسه با پیغمبر نشسته و به اصطلاح محدثان لقب صحابى گرفتهاند، در تقوى و پا بر سر هوى نهادن نیز مسلمانى درستبودند.
از همچشمى و بلكه دشمنى عربهاى جنوبى و شمالى در سدههاى پیش از اسلام آگاهیم (15) مردم حجاز بمقتضاى خوى بیابان نشینى، مردم یثرب را كه از تیره قحطانى بودند و بكار كشاورزى اشتغال داشتند خوار مىشمردند. قحطانیان یا عربهاى جنوبى ساكن یثرب، پیغمبر اسلام را از مكه به شهر خود خواندند، بدو ایمان آوردند، با وى پیمان بستند. در نبردهاى بدر، احد، احزاب، و غزوههاى دیگر با قریش در افتادند، و سرانجام شهر آنان را گشودند. قریش هرگز این خوارى را نمىپذیرفت. از این گذشته مردم مدینه در سقیفه چشم به خلافت دوختند. تنها با تذكرات ابو بكر كه پیغمبر گفته است«امامان باید از قریش باشند»عقب نشستند. اگر انصار چنانكه گرد پیغمبر را گرفتند گرد خانواده او فراهم مىشدند و اگر حریم حرمت این خانواده همچنان محفوظ مىماند، چه كسى تضمین مىكرد كه قحطانیان بار دیگر دماغ عدنانیان را بخاك نمالند. اینها حقیقتهائى بود كه دست دركاران سیاست آنروز آنرا بخوبى مىدانستند. ما این واقعیت را بپذیریم یا خود را بخوش باورى بزنیم و بگوئیم همه یاران پیغمبر در یك درجه از پرهیزگارى و فداكارى بودهاند و چنین احتمالى درباره آنان نمىتوان داد، حقیقت را دگرگون نمىسازد. دشمنى میان شمال و جنوب پس از عقد پیمان برادرى بین مهاجر و انصار در مدینه موقتا فراموش شد و پس از مرگ پیغمبر نخستین نشانه آن دیده شد. و در سالهاى بعد آشكار گردید. و چنانكه آشنایان به تاریخ اسلام مىدانند، این درگیرى بین دو تیره در سراسر قلمرو اسلامى تا عصر معتصم عباسى بر جاى ماند.
من نمىگویم خداى نخواسته همه یاران پیغمبر این چنین مىاندیشیدند. در بین مصریان و یا قریشیان نیز كسانى بودند كه در گفتار و كردار خود خدا را در نظر داشتند نه دنیا را و گاه براى رعایتحكم الهى از برادر و فرزند خود هم مىگذشتند، اما شمار اینان اندك بود. آیا مىتوان بآسانى پذیرفت كه سهیل بن عمرو، عمرو بن عاص، ابوسفیان و سعد بن عبدالله بن ابى سرح هم غم دین داشتند؟ بسیار سادهدلى مىخواهد كه ما بگوئیم آنكس كه یك روز یا چند مجلس یا یك ماه یا یكسال صحبت پیغمبر را دریافت، مشمول حدیثى است كه از پیغمبر آوردهاند«یاران من چون ستارگانند به دنبال هر یك كه رفتید، راه را یافتهاید»من بدین كارى ندارم كه این حدیث از جهت متن و سند درست است یا نه، این كار را به عهده محدثان مىگذارم، آنچه مسلم است اینكه در آن روزها یا لااقل چند سال بعد، اصحاب پیغمبر رو به روى هم قرار گرفتند. چگونه مىتوان گفت هم آنان كه به دنبال على علیهالسلام رفتند و هم كسانى كه پى طلحه و زبیر و معاویه را گرفتند راه راست را یافتهاند.
خواهند گفت خلیفه و یاران او از نخستین دسته مسلمانان و از طبقه اول مهاجرانند. درست است. اما از خلیفه و یك دو تن دیگر كه بگذریم پایه حكومت را چه گروهى جز قریش استوار مىكرد؟ و مجریان حكومت كدام طایفه بودند؟ براى استقرار حكومتباید قدرت یك پارچه شود. و براى تامین این قدرت باید هر گونه مخالفتى سركوب گردد و بسیار طبیعى است كه با دگرگونى شرایط، منطق هم دگرگون شود.
پىنوشتها:
1. انساب الاشراف ص 582.
2. عقد الفرید ج 5 ص 12 انساب الاشراف ص 586.
3. طبرى ج 4 ص 1818.
4. (كنز العمال. صلوة حدیث 2672) .
5. تحلیلى از تاریخ اسلام. بخش یك ص 91.
6. طبرى ج 4 ص 1825.
7. پس از پنجاه سال ص 30 چاپ دوم.
8. «ما سل سیف فى الاسلام على قاعدة دینیة مثل ما سل على الامامة فی كل زمان» (الملل و النحل ص 16 ج 1) .
9. در این بلا بجاى من ار روزگار بود روز سپید او شب تاریك مىنمود
10. انساب الاشراف ص 405.
11. فاطمه فاطمه است ص 117.
12. فاطمة الزهراء ص 66.
13. روضة الواعظین ص 144.
14. فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون (حسین بن على علیه السلام) .
15. رجوع شود به پس از پنجاه سال ص 69 چاپ دوم و نیز رجوع شود به فصل«براى عبرت تاریخ»در همین كتاب.
برگرفته از كتاب: زندگانى فاطمه زهرا(س) ص 108 تا 113 و ص 144 تا 148
نویسنده: سید جعفر شهیدى