پاسخ به:هنر در اسلام
یک شنبه 3 فروردین 1393 3:52 PM
(قسمت سوم)
حسین معززی نیا
هنر مدرن نيز ذاتاً با اصالت دادن به سوبژكتيويسم و فرديت منقطع هنرمند شكل ميگيرد و التزامي به هيچ منبع الهام از پيش تعيينشدهاي ندارد و از اين حيث همچون ديگر دستاوردهاي تمدن جديد، غير ديني است.
با عنايت به مقدمات ذكر شده است كه وقتي در تاريخ مباحث تئوريك سينماي جهان به جست و جو ميپردازيم و سعي ميكنيم عقايد مطرح شده دربارهي تعابيري از قبيل سينماي ديني را دستهبندي كنيم، به نوشتههايي بر ميخوريم كه در توصيف آثار و احوال سينماگراني نوشته شدهاند كه موضوع آثارشان دين بوده است.
و كمتر به مكتوباتي بر ميخوريم كه دغدغهي بررسي نسبت سينما و دين در معناي عمومياش را داشته باشند.
چرا كه مطابق با اقتضائات عالم جديد و متناسب با آن چه پيش از اين مرور كرديم، فرض اوليهي آنها اين است كه سينما ميتواند به حوزههاي مضموني متنوعي بپردازد كه يكي از آنها هم دين است.
پس همانطور كه ميشود آثار سينماگري را مورد مطالعه قرار داد كه در طول دوران كارياش به روايت داستانهايي دربارهي نسبت انسان و طبيعت علاقه نشان داده، به همين ترتيب ميتوان مجموعه فيلمهاي كسي را ارزيابي كرد كه نسبت انسان با دين را موضوع كارش قرار داده است. و به همين دليل كمتر پيش ميآيد كه صرف روايت كردن يك داستان مذهبي، باعث شود كه يك فيلمساز در زمرهي سينماگراني درآيد كه دغدغهي ديني دارند و بعيد است كه مثلاً سيسيل ب. دميل را به دليل ساختن فيلم ده فرمان يك سينماگر ديني به حساب آورند يا هنري كينگ را به خاطر فيلم آهنگ برنادت و يا هنري كاستر را به خاطر فيلم خرقه. اين نوع فيلمها در ردهي فيلمهاي متعلق به ژانر تاريخي مذهبي قرار ميگيرند و سازندگانشان ممكن است قبل از اين فيلم يك وسترن ساخته باشند و پس از اين هم يك كمدي. فيلمسازان زيادي بودهاند كه در ژانرهاي گوناگون طبعآزمايي كردهاند و
اما در آن سو مشاهده ميكنيد كه سينماگري همچون اينگمار برگمان را كه تقريباً هيچگاه فيلمي دربارهي عناصر و نشانههاي مشخص ديني نساخته، يك فيلمساز ديني به حساب ميآورند به اين دليل كه در عمدهي آثارش در پي جست و جوي نسبت ميان انسان و منبع آفرينش است و شخصيتهايش معمولاً در سرگرداني بين كفر و ايمان به سر ميبرند. و يا فيلمسازي مثل كارل تئودور دراير. و حتي فيلمسازي مثل لوييس بونوئل را كه با پيروي از مرام سوررئاليستها عموماً از جنبهي سلبي به موضوع مذهب پرداخته و بسياري از آثارش به ترويج الحاد ميپردازند.
بنابراين ميبينيم كه در اين نوع نگاه، با پيروي از همان قاعدهي هنر مدرن كه پيش از اين ذكر شد، فيلمسازي كه دين و موضوعات حول و حوش آن را «سوبژه» خود كرده و تلاش كند كلنجارهاي ذهنياش با موضوع را از طريق آفريدن شخصيتهاي مختلف داستان و نوشتن گفتوگوهايي براي آنها تجسم بخشد، يك فيلمساز ديني به حساب ميآيد؛ حالا چه مجموعه آثارش در جهت ترويج دين شكل گرفته باشد و چه در نفي دين. و چه در فيلمهايش با شخصيتها و تعاليم يك دين مشخص سر و كار داشته باشد و چه نداشته باشد.
و اما دربارهي خودمان؛ شرايط ورود سينما به كشور ما و توسعه يافتناش تفاوت مهمي با همان تلقي رايج از كاركرد سينما در مغرب زمين نداشته و تا پيش از وقوع انقلاب اسلامي، دست اندركاران سينماي ايران نيز در پي تحقق همان غاياتي بودند كه در سينماي دنيا مرسوم بود. حداكثر اين كه سينماي ما به دليل مواجههاش با مخاطب ايراني، خصوصياتي بومي يافته بود كه وجه تمايز آن با سينماي ديگر كشورها به حساب ميآمد. شرايط عمومي اين سينما به گونهاي پيش رفت كه به ظهور پديدهي فيلمفارسي و رواج ابتذال و بياخلاقي در دههي پنجاه انجاميد و در نهايت، پيش از پيروزي انقلاب در سال 1356 رسماً ورشكسته شد.
آن چه پس از انقلاب رخ داد اين بود كه ....
ادامه دارد