پاسخ به:هنر در اسلام
شنبه 2 فروردین 1393 2:18 PM
رابطه هنر با هنرمند و جامعه
علامه محمد تقی جعفری
درباره رابطه هنر با هنرمند و جامعه دو عقيده مهم رواج دارد:
عقيده يكم ميگويد:
اگر ما براي هنر حد و مرزي قائل شويم، در حقيقت فرديت فرد را از نظر امتيازي كه دارد نابود ساختهايم و ميتوان گفت: «هنر براي هنر يكي از عاليترين موارد آزادي در عقيده و بيان است كه مطلوبيت و مفيد بودن آن ثابت شده است.»
عقيده دوم ميگويد:
، يك عقيده سوم نيز ميتوان ابراز كرد و آن اينست كه «هنر انساني براي انسان» كه ما آن را «هنر براي انسان در حيات معقول» ناميدهايم.
براي توضيح و اثبات منطقي بودن اينعقيده ميگوييم: ما بايد نخست به اين مسئله حياتي توجه كنيم كه اگر نبوغ هنري را به آب حيات تشبيه كنيم، مسير اين آب حيات مغز پر از خاطرات و تجارب و برداشتهايي است كه هنرمند از انسان و طبيعت به دستآورده است.
مسلم است كه جريان چشمهسار نبوغ از يك خلأ محض نيست، بلكه مسيرش همان مغز پر از محتويات پيشين است كه بطور قطع آب حيات را دگرگون خواهد كرد.
بعنوان مثال اگر توماس هابس يك هنرمند واقعگرا بود و ميخواست يك اثر هنري درباره انسان بوجود بياورد، بدون ترديد آن مواد و برداشتهاي بدبينانه و درندگي كه از طبيعت آدمي سراغ داشته است، در آن اثر نمودار ميگشت، آري، ما هرگز عظمت و ارزش نبوغ را منكر نيستيم و كدامين عامل پيشرفت جوامع به پايه نبوغ ميرسد؟ چيزي كه ميگوييم اينست كه: «هر موقع تعليم و تربيت بشري به آن حد رسيد كه مغز و روان انسانها از هر گونه آلودگيها و اصول پيش ساخته غيرمنطقي پاك گشت، و نبوغ هنري توانست از مغز صاف و داراي واقعيات منطقي عبور نمايد، هنر براي هنر بدون اندك ارشاد و اصلاح ضرورت پيدا ميكند.» اما همه ميدانيم كه تاكنون چنين وضعي را در مغزهاي نوابغ نميتوان تضمين كرد.
از اشعار ابوالعلاء معري، رباعيات منسوب به عمر خيام بعضي از آثار صادق هدايت از نظر هنر ادبي بسيار جالبند، اما جالبتر از اين آثار، جانهاي آدميان است كه پس از خواندن اين آثار كه شبيه به درد و آه و ناله بيمار تبدار است، (نه نسخه دواي آن) به اضطراب ميافتند و «تدريجا» به پوچي ميرسند، برعكس اثر هنري مولانا جلال الدين، كه تاكنون توانسته است هزاران جان آدمي را از پوچ گرايي تا جاذبه پيشگاه ربوبي پيش ببرد.
بنابراين، تا مسئله تعليم و تربيت نتواند مغزها را تصفيه نموده و آنها را با واقعيات آشنا بسازد «هنر فقط براي هنر» اگر چه باز كردن ميدان براي به فعليت رسيدن نبوغها است ولي چون به فعليت رسيدن نبوغ ممكن است از مغزهايي پر از برداشتها و اصول پيش ساخته غيرمنطقي به جريان بيفتد، لذا اين عقيده بطور مطلق قابل دفاع نيست. اما عقيده دوم كه ميگويد: «هنر براي انسان بدان جهت كه تفسير انسان از ديدگاه سياستمداران غير از تفسير انسان از ديدگاه اخلاقيون است و از ديدگاه تقوي و معرفتهاي برين و مردم متعهد در زندگاني غير از ديگر ديدگاهها است.» لذا هر گروهي خواهد گفت:
«هنر براي آن انسان كه من تفسير و توجيه ميكنم!»
آنچه كه با نظر به هدف و فلسفه زندگي انسانها از ديدگاه اسلامي بر ميآيد، عقيده متوسط است كه ميگويد:
«هنر براي انسان در حيات معقول.»
حيات معقول يك هنرمند آن نيست كه هدف او از بوجود آوردن اثر هنري فقط جلب تحير و شگفتي مردم بوده باشد، بدون اينكه حقيقتي سودمند را در جريان زندگي آنان وارد نمايد. حيات معقول يك هنرمند آن نيست كه نامش را در كتابها ثبت كنند و با ذكر نام او در سخنرانيها كف بزنند.
براي توضيح و اثبات اين عقيده بر ميگرديم بار ديگر هدف زندگي و زندگي هدفدار انسان را تعريف ميكنيم: «آرمانهاي زندگي گذران را با اصول «حيات معقول» اشباع نمودن و شخصيت انساني را در تكاپو به سوي ابديت كه به فعليت رساننده همه ابعاد روحي در جاذبه پيشگاه الهي است، به ثمر رسانيدن اما زندگي هدفدار يا «حيات معقول»: «تكاپويي است آگاهانه، هر يك از مراحل زندگي كه در اين تكاپو سپري ميشود، اشتياق و نيروي حركت به مرحله بعدي را ميافزايد. شخصيت انساني رهبر اين تكاپوست، آن شخصيت كه لطف ازلي سرچشمه آنست، گرديدن در بينهايت گذرگاهش، و ورود در جاذبه پيشگاه ربوبي كمال مطلوبش.»
حياتي كه با هدف مزبور به جريان بيفتد، «حيات معقول» ناميده ميشود.
ولي اين مطلب را اضافه ميكنيم كه حيات معقول يك هنرمند آن نيست كه هدف او از بوجود آوردن اثر هنري فقط جلب تحير و شگفتي مردم بوده باشد، بدون اينكه حقيقتي سودمند را در جريان زندگي آنان وارد نمايد. حيات معقول يك هنرمند آن نيست كه نامش را در كتابها ثبت كنند و با ذكر نام او در سخنرانيها كف بزنند. حيات معقول يك هنرمند ميداند كه:
هر كه را مردم سجودي ميكنند زهرها در جان او ميآكنند
همه ما اطلاع داريم كه ابتذال و سقوط هنر در مغرب زمين دوران ما، از آن هنگام شروع شده است كه مسئله رابطه جنسي ميان زن و مرد تا حد يك ليوان آب خوردني پايين آمد. ميلياردها بودجه و انرژيهاي مغزي و عمر گرانبهاي ميليونها انسان به نام هنر دامن به آتش غريزه جنسي زدند، فيلمها، عكسها، مقالهها و غير ذلك را به نام هنر به راه انداختند.
اگر يك هنرمند پيش از آنكه هنرمند باشد، از حيات معقول برخوردار بوده باشد، بارقههاي ذهني خودرا پيش از آنكه كشتگاه حيات جامعه را بسوزاند، واقعيات ضروري و سودمند براي مردم را هدف قرار داده آن بارقهها را در راه روشنساختن آنواقعيات به كار ميبرد، نه در آتش زدن به كِشتگاه حياتجامعه. از طرف ديگر اگر رهبران خردمند واقعا براي مردم جامعه خود، حيات معقول را ميخواهند مجبورند كه به وسيله تعليم و تربيت و ديگر رسانهها، هنر و نتايج آن را براي مردم قابل درك بسازند، و خواستههاي معقول و احساسات عالي آنان را تفسير و قابل درك و پذيرش نمايند.
آري، اگر رهبران جوامع براي جامعه خود حيات معقول ميخواهند، نه حيات جبري كه از ناحيه محيط و هوا و هوس و خودخواهيها بر مردم تحميل ميشود و با تماشا به زر و زيورهاي فريباي حيات جبري، احساس رضايت نموده و راهي قهوهخانه پوچگرايي ميشوند، حتما بايد در استخراج معادن نبوغ انسانها جديترين اقدامات را انجام بدهند، تا بجاي اينكه نبوغ ما به شكل كوههاي آتشفشان دود از دودمان بشريت در آورند، عاليترين فوائد را نصيب جوامع بشري نمايند.
اين حمايت از حيات معقول انسانها است نه سانسور هنر
مثل اينكه كسي نبود كه بگويد كه نيرو و جريان غريزه جنسي خود به خود به قدري تند است كه احتياجي به تقويت هنرمندانه ما ندارد زيرا هر اندازه كه منبع آب مرتفع باشد جهش و فوران آب از فوّارهاي كه در زمين نصب شده نيرومندتر و مرتفعتر خواهد بود، در اين صورت تلمبه زدن براي به جريان انداختن آب از فواره مفروض چيزي جز حماقت و تخريب وضع طبيعي منبع و لولهها و جريان آب نميباشد.
آيا اين آثار هنري جنسي!! كه موجب اختلالات رواني و متلاشي شدن خانواده و سقوط ارزش حيات انساني گشته است، در يك حيات معقول ميتواند رها و آزاد بوده باشد؟! بيائيد اين قضيه را هم مورد توجه قرار بدهيم: آيا ميدانيد اين هنرهاي مبتذل جنسي چه كرده است؟ كاري كه كرده است، شمشير چنگيز و نرون و بناپارت و هيتلر را تيز كرده است. خواهيد گفت: اين هنرها چه ارتباطي به يكه تازان ميدان تنازع بقا دارند؟! اصلاً شما چه مجوزي براي بدگويي و غيبت از اين جلاّدان خود ساخته داريد؟!
حالا توجه فرمائيد تا ارتباطش را عرض كنم:
«وقتي كه اين هنرمندان!! سودجو و بردگان پول وارد ميدان اسافل اعضا شدند، قيد و شرط باز كردن دروازه ورود حيات را برداشتند، يعني با اين هنرمنديشان اثبات كردند كه دروازه ورود آدميان به حيات هيچ قيد و شرطي ندارد، و ميتوان با اين دروازه به هر گونه بازي دست زد. بسيار خوب.»
حريف سفله در پايان مستي نينديشد ز روز تنگدستي
اما آن روز را فكر كردند كه وقتي جلادان خون آشام جوامع دست به كار شده با ادعاي وطنپرستي و نژادپرستي و به جهت عشق به قدرت، خواستند دهها ميليون انسان را به خاك و خون بريزند، كسي قدرت دفاع از انسان را در برابر آن جلادان نخواهد داشت و حتي يك جمله هم نخواهند توانست به زبان بياورند و بگويند:
«چرا اين انسانها را به خاك و خون مياندازيد.»
از ديدگاه اسلامي چون اصالت با حيات معقول است و اين حيات بايد از همه جهات و با هر گونه وسايل مورد حمايت قرار بگيرد، لذا هر گونه نبوغ علمي و هنري را براي فعاليت آزاد ميگذارد، ولي براي قابل بهرهبرداري ساختن در اجتماع بايستي جوانب سودمند و مضر آن اثر هنري مورد بررسي كارشناسان متخصص قرار بگيرد بشرط آنكه كارشناسان به اضافه تخصص مربوط، از عدالت انساني و شناخت ابعاد متنوع حيات معقول برخوردار باشند،
زيرا آنان فورا پاسخ خواهند داد كه برويد خودتان را مسخره كنيد، مگر دروازه ورود به زندگي قانون داشت كه خروج از دروازه زندگي قانون داشته باشد؟ شما درست فكر كنيد، ما فكر كردهايم و با يك منطق صحيح، كه شما به ما آموختهايد، دست به كار شدهايم. آن منطق كه شما به ما آموختهايد، اينست كه بازي با دروازه ورود به زندگي كاملاً آزاد است و رضايت نر و ماده ميتواند هر گونه قانون را در حيات معقول و محاسبه شده انسانها منتفي بسازد.
ما در مقابل اين منطق، فقط نتيجهگيري نمودهايم و چيز تازهاي از خود نياوردهايم و آن اينست كه موجودي را كه شهوت بازيگرانه و بياصل و بنياد يك انسان، از دروازه زندگي وارد به اين دنيا نمايد و نامش را انسان بگذارد، ما قدرتمندان هم با بازي قدرت همان موجودي را از دروازه خروج زندگي مرخص ميكنيم و نامش را مزاحم ميگذاريم كه شما آنرا ناتوان ميناميد.
حال، درباره اين ويرانگريهاي هنرنما چه بايد كرد؟ از ديدگاه اسلامي چون اصالت با حيات معقول است و اين حيات بايد از همه جهات و با هر گونه وسايل مورد حمايت قرار بگيرد، لذا هر گونه نبوغ علمي و هنري را براي فعاليت آزاد ميگذارد، ولي براي قابل بهرهبرداري ساختن در اجتماع بايستي جوانب سودمند و مضر آن اثر هنري مورد بررسي كارشناسان متخصص قرار بگيرد بشرط آنكه كارشناسان به اضافه تخصص مربوط، از عدالت انساني و شناخت ابعاد متنوع حيات معقول برخوردار باشند، تا با تمايلات شخصي و اصول پيش ساخته بياساس خود، هر اثر هنري كه نپسنديدند، محكوم و مطرود نسازند.
در دست داشتن ملاك و الگوي منطقي براي هنر حتما بايد «حيات معقول» بوده باشد كه در تعريف هدف اعلاي حيات و حيات هدفدار متذكر شديم. بار ديگر تكرار ميكنيم كه كارشناسان هنري حتما بايد عادل بوده و از ابعاد متنوع حيات معقول آگاهي داشته باشند و گرنه، هم نبوغهاي هنر جامعه تباه خواهد گشت و هم حيات مردم به پوچي كشانيده خواهد شد. مگر نوشتههاي امثال هدايت و رباعيات تباه كنندهاي كه به خيام منسوبند، از نبوغ هنري برخوردار نيستند؟ مگر وقتي كه يك شاعر در تفسير جهان طبيعت با آن عظمت و با آن چهره رياضي شگفتانگيز، ميگويد:
«پرسيدم اين ستارگان چيست؟ گفت: تف سربالايي!»
ابراز هنرمندي نميكند؟ اگر جنبه هنري نداشت كه عده فراواني از مردم موقع خواندن شعرش لذت نميبردند. (البته اظهار نظر من در چگونگي تنظيم حدود هنر براي حيات معقول جامعه، منطقي نيست، اين كاري است كه همه قهرمانان هنرشناس و مربيان انساني كه واقعا معناي «حيات معقول» را با همه ابعاد آن درك كرده و پذيرفتهاند بايد در آن شركت كنند.)
من در اين بحث فقط بيماري هنر فاسد را كه به «حيات معقول» انسانها سرايت ميكند و آن را مختل و بيمار ميسازد و آنان را به قهوهخانه نيهيليستي (پوچگرايي) ميفرستد و براي آنكه بتوانند در آن قهوهخانه همه نظم و رازهاي هستي را ناديده بگيرند و به خواب عميق فرو بروند، كتابهاي آلبركامو و رباعيات منسوب به خيام را براي مطالعه در مقابلش ميگذارند، ميگويم:
«اين آزادي محاسبه نشده، جهانبينيهاي واقعگرايانه را هم در مغرب زمين با شكست روبرو ساخته و به قول خودشان كلاسهاي فلسفه كمترين دانشجوها را دارد. چرا، براي اينكه خاصيت اساسيزندگي كردن در اين قرن، برخورداري از آزادي مطلق است بطوريكه نه تنها اجازه ميدهد هر كسي با مطالعه چند مقاله و كتاب سطحي وحتي با تماشاي چند فيلم با حق آزادي فيلسوف شود! و سپس با حق آزادي! آنرا بيان كند. بدين ترتيب تَفَلْسُفْهاي بيمحاسبه و بياساس كه خصيصه ذاتي آنها تضاد و تناقض در برابر يكديگر ميباشد جوّ جوامع و ملل را پر از فلسفههاي متضاد و متناقض نموده است.»