پاسخ به:هنر در اسلام
شنبه 2 فروردین 1393 1:42 PM
در این مقاله نویسنده تلاش دارد مفهوم زیبایی را با توجه به دیدگاههای اسلامی و عرفانی توصیف کند.
اساس هنر را چه مبتنی بر زیبایی تفسیر كنیم و یا با آن مخالف باشیم، هرگز نمی توانیم از آثار آن در هنر و پدیده هنری بركنار باشیم.زیبایی، اساس هنر باشد یانباشد، زیبایی را هرچه تعریف كنیم و به هرچه تعبیر كنیم، نهایتا از تأثیر و تأثرات امواج نیرومند آنچه زیبایش دانسته ایم، در امان نیستیم.
سعدیا دیدن زیبا نه حرام است ولی
یك نظر گر بنمایی دلت از كف برباید (سعدی )
مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد ( علامه طباطبایی )
1ـ عشق و زیبایی، با یكدیگر قرین و همراه هستند، و هیچ یك بدون دیگری نمی تواند باشد. هرگاه زیبایی دیده شود، عشق و محبت قرین هم می شوند.
هرگز نمی توان زیبایی را ندید و عشق ورزید و هیچ گاه نمی توان زیبایی را دید و به آن عشق نورزید.
2ـ زیبایی، مراتب و اقسامی دارد. برخی را با چشم باید دید، بعضی را با گوش باید شنید، و بعضی دیگر را با حواس باید درك كرد. اما بعضی از اقسام زیبایی عظیم تر و بزرگ تر از آن است كه با حواس ظاهری درك شوند. این نوع از زیبایی ها را كه باید با جنبه های شهودی وجود دریافت.
3ـ خداوند سبحان، متعالی و نامحدود است و او همواره از آنچه كه ما می دانیم و می شناسیم، فراتر است. ما اوصاف و اسماء او را می شناسیم. اوصافی چون كمال، زیبایی، علم و قدرت. ذات خدا هر یك از این كمالات را نامحدود می دارد؛ پس او زیبایی مطلق است و به این زیبایی علمی نامحدود دارد. بنابراین خداوند، عشق و محبت نامحدود و نامتناهی است.
4ـ اسماء و حسنات ذات الهی نامحدود و نامتناهی است و از یكدیگر و از ذات او جدا نمی باشند؛ در غیراین صورت همة آنها و از جمله ذات او محدود می شوند، پس خداوند ذاتی نیست كه وصفی جدا به نام علم، زیبایی و یا محبت داشته باشد. خداوند متن زیبایی و عشق نامحدود است.
5ـ زیبایی و عشق نامحدود را با حواس نمی توان دید ودرك كرد، بلكه با اندیشه و تفكر می توان فهمید و به چشمِ دل نظركرد. كسی كه آن را نبیند، نمی تواند به آن عشق بورزد و ناتوان، هرگز عاشق نمی شود. چراكه عشق عین توانایی است ؛ و عاشق، اول دانا می شود وآن زمان كه این دانایی به او بصیرت [1] می بخشد به دارایی می رسد. عقل، از هستی می گوید و عشق، از مستی. همین مستی ( خود را ندیدن و سراپا محو دیدار او شدن ) است كه هنر آفرینی می كند.
هنرمند وقتی به دیده دل بارش فیض الهی را از هر كران و در هر كران می بیند، عشق به او در ژرفای وجودش خانه می كند. او می بیند كه در هر نفسی كه آدمی فرو می برد، خداوند زندگی را به وی ارزانی می دارد و چون نفس را بیرون می دهد، نشاط و شادمانی را به ارمغان می آورد.پس در هر نفس دو نعمت الهی موجود است و آدمی با تفكر در نعمتهای فراوانی كه از این طریق به او می رسد، محبت و عشق الهی را به تدریج در جان خود احساس می كند. و از آنجا كه تفكر، وسیله فهم آن زیبایی نامحدود و راه وصال به آن محبت بی كران است، برترین عبادات می باشد.
6ـ كسی كه هنوز چشم دل بر جمال الهی نگشوده است، زیبایی ذاتی او را نمی بیند. هنرمند وقتی به دیده دل بارش فیض الهی را از هر كران و در هر كران می بیند، عشق به او در ژرفای وجودش خانه می كند. او می بیند كه در هر نفسی كه آدمی فرو می برد، خداوند زندگی را به وی ارزانی می دارد و چون نفس را بیرون می دهد، نشاط و شادمانی را به ارمغان می آورد.پس در هر نفس دو نعمت الهی موجود است و آدمی با تفكر در نعمتهای فراوانی كه از این طریق به او می رسد، محبت و عشق الهی را به تدریج در جان خود احساس می كند. و از آنجا كه تفكر، وسیله فهم آن زیبایی نامحدود و راه وصال به آن محبت بی كران است، برترین عبادات می باشد.
7ـ امام حسین (علیه السلام) می فرمایند: «عمیت عین لاتراك علیها رقیبا و عزت صفته لن تجعل له من لدیك نصیبا»
كور است چشمی كه تو را نمی بیند و زیانكار است بنده ای كه محبت تو را به دست نیاورده است.
انسانی كه نظر به حُسن نامحدود الهی كند و زیبایی نامتناهی او را ببیند، در محبتی نامحدود مستغرق می شود. كسی كه نتیجة زندگی او رسیدن به این محبت است، پیوسته سود برده و كسی كه در زندگی به این محبت نرسیده باشد، هر آنچه به دست آورده باشد، باز هم زیانكار است.
8 ـ انسان كامل، همان انسانی است كه قلب او ظرف محبت نامحدود الهی است. انسانی كه از این عشق و محبت بهره می برد، زیبایی و عشق اصل و اصلی را در ظاهر و باطن وجود خود ارایه می دهد.
" ازمنظراسلام، زیبایی ذاتاًتجلی حقیقت كلی و جهانی است. هدف هنراسلامی، به طوركلی ایجاد فضایی است كه بشررادرمسیرشناخت شأن ازلی خویش یاری دهد. پس از هرآنچه بتواند حتی به طورنسبی وموقت به صورت بت درآیدپرهیزمی كند. هیچ چیزنباید بین انسان و حضورخداوندفاصله اندازد."[2]
پی نوشت:
[1] - مجموعه اطلاعات وقتی بایكدیگر رابطه منطقی برقرارمی كنند،دانش راپدید می آورند ؛ اما رابطه منطقی میان دانش هاست كه به وجودآورنده بصیرت (نگرش ) است.
[2] - بوركهارت، تیتوس ؛ نقطه ( جلداول )، به كوشش محمدرامین ضیاء