پاسخ به:هنر در اسلام
شنبه 2 فروردین 1393 1:39 PM
الحمدالله الجمیل و منه الجمال وله البهجة والجلال.
«اللّهم إنّی أسئلك مِن جمالك بأجمَلِه و كُلّ جمالِك جَمیل»
درباره هنر بطور عموم دربارة یكی از شاخههای آن به نام «هنر دینی» بطور خاص تعریفهای بسیار و نامكرّر و بحثهای فراوان و گسترده و گوناگون شده است، از دوران باستان تا زمان حال و از كشور ما ایران گرفته تا یونان و ملل دیگر.
تعریف من از هنر این است:
«تجسّم دادن رمزگونه رازها و زیبائیهای طبیعت و جهان غیب...»
زیرا یكی از عناصر اصلی هنر، تجسم بخشیدن و حسّی كردن رمزگونه زیبائیها و رازهای جهان است جهان آشكار و جهان غیب و عنصر دیگر هنر همان رازها، یعنی پنهان بودن موضوع آن از دیدگان عامه مردم میباشد. پس باید رازی در پس پرده و دور از چشم مردم عادی باشد و رمزی كه هنرمند با آن زبان راز را برملا میسازد و پیامی باشد كه آن را بیان نماید.
هنر گاهی در تعریف از آن با «مهارت» اشتباه و یكی میشود پس هنر را آنقدر وسیع نباید گرفت كه شامل هر گونه مهارتی بشود و میدانیم كه هنر با مهارت كاملاً متفاوت است. بسیاری كارها و چیزهاست كه شگفتآور و غریب است ولی هر چند كه انجام آن از هر كسی ساخته نباشد باز هنر نیست و در زمره هنر در نمیآید و محدود ساختن هنر به شش یا هفت شاخه معنائی دارد. از طرفی هنر را نباید ساخته و پرداخته عادت و تكرار دانست و روح آن را از آن گرفت.
باید دانست كه هنر از علم و فن نیز جداست. هنر جوهرهای دارد كه باید بدنبال شناخت آن رفت و درباره آن بحث كرد و باید عناصر معنوی و حقیقی آن را یافت.
از ویژگیهای علم یكی اینست كه قوانین طبیعت را به صورت كلی و عام بیان میكند، دیگر آنكه آموختنی است و قابل انتقال از یكی به دیگری است. همچنین با تجربه و حواس ظاهر سر و كار دارد و به روابط اشیاء سر و كار دارد نه زیبائی آنها.
امّا هنر در نقطه مقابل آن است یعنی عام و همگانی نیست بلكه كاملاً شخصی و مربوط به شخص دریافت كننده است و برداشتی است كه بر اساس دادههای حسی و خارجی نیست بلكه امری درونی و شهودی است.
درك هنری به حواس و استدلال محتاج نیست و به اندام كاری ندارد، هنرمند درك خود را به روشهای خاصی به دیگران انتقال میدهد، و برداشت دو هنرمند با هم شباهتی ندارد. نقطهنظر هنرمند «زیبا»ئیهاست و كارش زیبائیشناسی است و خلاصه موهبتی و اشراقی است و برای هر كس به دستآمدنی نمیباشد.
یكی دیگر از ویژگیهای هنر آن است كه نیازمند هیچگونه مقدمات علمی نیست. در اینجا میخواهم شأن هنر را از اینهم بالاتر ببرم و بگویم كه دریافت هنرمند نوعی علم حضوری است. میدانید كه در فلسفه دریافت و آگاهی را به دو دسته تقسیم كردهاند: یك دسته «علم حصولی» نامیده میشود زیرا از راه حواس پنجگانه به ذهن وارد میگردد، دسته دیگر «علم حضوری» نام دارد زیرا نیازمند ابزاری برای ادراك چیزها نیست بلكه بیواسطه «خود» آن چیزها را میفهمد و درك میكند. این علم برای هر كس میّسر نیست.
پایه علم بر حصول و تحصیل است ولی هنر بر مشاهده قلبی و حضور یا كشف بناشده و تحصیلبردار هم نیست.
درك هنری به حواس و استدلال محتاج نیست و به اندام كاری ندارد، هنرمند درك خود را به روشهای خاصی به دیگران انتقال میدهد، و برداشت دو هنرمند با هم شباهتی ندارد. نقطهنظر هنرمند «زیبا»ئیهاست و كارش زیبائیشناسی است و خلاصه موهبتی و اشراقی است و برای هر كس به دستآمدنی نمیباشد.
میان هنر با فنّ و صنعت نیز فرقهاست زیرا فن دنباله رو علم و اجرای عملی و پیادهسازی آن است. و مهمتر از همه آنكه در هنر «پیام» وجود دارد و هنرمند واقعی كسی است آن را از ماوراء ادراك عام بشری دریافت كند و با زبان خاص رمزگونه خود آن را به دیگران برساند.
هنر قدسی و هنر دینی به نظر من دو چیز نیست و هر هنر دینی یك هنر قدسی است زیرا دین در تعریف اسلامی آن با تعریف جامعهشناسی و تعریفهای جامعهشناختی جهان امروز فرق بسیار دارد.
دین به نظر ما عبارت است از قوانین مكتوب و برداشتهای متناسب با زندگی سعادتمندانه انسان از طبیعت بزرگ و قوانین فیزیكی آن. یعنی انسان موجودی است طبیعی و جزئی از طبیعت پهناور و برای زندگی در این طبیعت باید قوانین آن را بشناسد و از آن آگاه باشد، وحی و كتابهای آسمانی عبارتند از به كتابت درآوردن و تدوین كردن این قوانین و به تعبیر فلاسفه و دانشمندان ما، وحی تبدیل قانون «تكوین» به «تشریع» است و قرآن و كتابهای آسمانی همین نقش را داشتهاند.
اساساً دین مجموعه اندیشه و روش اندیشیدن و عمل كردن و زندگی با مردم است و برای انسان خلق شده و واقعیّتی است كه انسان همواره در یك سوی آن قرار گرفته است.
هر دینی به خدا و آفریدگار جهان مربوط میشود و دارای قداست است و دین از قداست جدا نیست. معمولاً در غرب هنر دینی را به هنرهائی مانند نقاشی و مجسمهسازی میگویند كه در كلیساها و معابد و مانند اینها بكار رفته باشد و از طرفی دین در غرب بیشتر از دید جامعهشناسی نگریسته میشود و آن را همان عواطف معنوی مردم میدانند چه «معبود» آنان واقعی و حقیقی باشد و چه فرضی و خیالی از اینرو میتوان صدها دین گوناگون را در كنار هم فرض كرد ولی بنا به تعریف اسلام، دین همیشه و در هر زمان فقط یك چیز است و هر چه باشد نام آن «اسلام» است یعنی تسلیم قوانین الهی شدن بنابرین حتی آئین ابراهیم و موسی و عیسی نیز اسلام نام دارد.
پس وقتی دین انعكاس حقایق پیدا و ناپیدای جهان هستی باشد، معنی هنر دینی نیز روشن میشود زیرا كه این هنر با شعور ناخودآگاه خود به ملكوت جهان سفر میكنم و ارمغان و دستاوردی كه از این سیر و سفر خود میآورد، هنر نامیده میشود، هنر دینی و هنری كه پرده از رازهای مقدس جهان قدس و عظمت برمیدارد و قدسی است. هنر وقتی دینی است كه واقعی باشد و از واقعیات جهان غیب الهام بگیرد و البته این درجائی است كه هنرمند انسانی باشد با نگاه كیهان شكاف و با جهانبینی و سلوك دینی به دنبال الهام.
روح هنرمند مانند آن جام است كه حافظ در شعر خود میگوید:
این همه عكس عجب بر در و دیوار وجود / یك فروغ رخ ساقی است كه در جام افتاد
هنر قدسی و هنر دینی به نظر من دو چیز نیست و هر هنر دینی یك هنر قدسی است زیرا دین در تعریف اسلامی آن با تعریف جامعهشناسی و تعریفهای جامعهشناختی جهان امروز فرق بسیار دارد.
در این بین شاید اشكالی نداشته باشد كه بگوئیم با وجود این تعریف و برداشت از هنر كه شكلی خاص از هنر را تعریف میكند هنر بمعنای اعم هم داشته باشیم یعنی برای هنر دو تعریف بیاوریم یكی هنر عام، همان كه امروز مردم دنیا به آن هنر میگویند و تا حدودی بسیار با مهارت شباهت و نزدیكی دارد و حتی گاهی تسامحاً هنر دلالت، هنر قضاوت، هنر معلمی، هنر فروشندگی و مانند اینها گفته میشود و به این گونه امور و فنون هم هنر میگویند.
دیگر هنر بمعنای خاص كه باید در آن پیامی نهفته باشد آنهم نه پیامی حیوانی و ناسوتی یا ابلهانه بلكه پیامی از غیب، خبر از چیزی كه در دسترس همه كس نیست و هر كسی آن را نمیداند. بینشی كه مخصوص هنرمند باشد و مقام معنوی هنرمند را بالا ببرد.
در این هنر كه از ملكوت به دل هنرمند میافتد یك «سرّ» یا حلقه واسطهای است كه نباید از نظر دور بداریم و آن «زیبائی» و جمال است. سرّ جمال است كه تارهای ذهن هنرمند را به ارتعاش در میآورد و آن را بهر شكلی كه بتواند نمایان میسازد و اگر زیبائی در جهان نمیبود هنر هم نمیبود.