جز یار ندیدیم و به جز یار نباشد
عالم که به جز جلوه ی دلدار نباشد
بر هرچه نظر می فکنم صورت ساقیست
میخانه پر از باده و میخوار نباشد
تیر مژه و تیغ دو ابروی تو نازم
صیاد توئی جز تو کماندار نباشد
نرخ گل لبخند تو مجنون تو داند
هر بی سر و پایی که خریدار نباشد
راه در میخانه و راز دل ساقی
از بی خبری پرس که هشیار نباشد
با زلف کج و چشم سیاهی که تو داری
آدم نبود هر که گرفتار نباشد
گر خلق جهان در قدمت جان بسپارند
پیش قد رعنای تو بسیار نباشد
روز و شب خود را صنما با چه سر آرم
گر خمر و خم و خانه ی خمار نباشد
راه در میخانه و راز دل ساقی
از بی خبری پرس که هشیار نباشد
با زلف کج و چشم سیاهی که تو داری
آدم نبود هر که گرفتار نباشد
نرخ گل لبخند تو مجنون تو داند
هر بی سر و پایی که خریدار نباشد
تیر مژه و تیغ دو ابروی تو نازم
صیاد توئی جز تو کماندار نباشد