0

من از عزرائیل دلگیرم

 
mostafaei
mostafaei
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 366
محل سکونت : خراسان رضوی

من از عزرائیل دلگیرم
چهارشنبه 21 اسفند 1392  8:45 PM

روزی از روزها عزرائیل سراغم اومد...
- سلام ! خوبی؟ ... یه خواهش... هروقت نوبت من شد لااقل یه هفته قبل خبر بده تا آماده بشم (مثلا گوسفندی قربونی کنم و ...)
گذشت و گذشت ... تا اینکه...
- 70 سال بعد -
سلام ! منم عزرائیل ! ..حالا نوبت تو شده !
وای - نه - همین طوری که اشکام می ریخت - مگه به تو نگفتم قبلش خبرم کن ؟
عزرائیل در جوابم گقت : اِ دستت درد نکنه - بارها خبر آمد ، مگه کور بودی  ...
کدوم خبرها ؟ چند تا شو بگو ....
- مُردن رفقات ... سفید شدن موهات ... و ...
واینکه او راست می گفت؛ من کور بودم ... خدانگهدار ... که باید بروم...

تشکرات از این پست
mohsen_alavi
دسترسی سریع به انجمن ها