عدالت جهانی در اندیشة امام خمینی(ره) و نظریة انتقادی روابط بینالملل 2
چهارشنبه 21 اسفند 1392 9:21 AM
بخش دوم و پایانی
مفهوم عدالت جهانی در اندیشة امامخمینی(ره) و نظریة انتقادی روابط بینالملل
بسیاری از صاحبنظران بر این باورند که امامخمینی(ره) با قیام الهی خود نهتنها آغازگر عصر جدیدی در تاریخ اسلام بود، بلکه دنیای دیانت را نیز زنده کرد. آنان معتقدند ندای قدسی امام، جهان را بهلرزه درآورد و بهواسطة سیرة فکری و عملی امام، اسلام جلوة خود را در سراسر جهان نشان داده است، تا آنجا که تأثیرات قیام امام در اروپا و آمریکا هم روشن است. نتیجة گفتمان امامخمینی(ره) ظهور اسلام سیاسی در جهان بود. ظهور اسلام سیاسی بهعنوان نیروی مؤثر در روابط بینالملل، مفروض اصلی نظریههای سکولار روابط بینالملل مبنی بر تأثیرنگذاشتن دین بر تحولات بینالمللی را باطل میکند؛ زیرا هیچیک از این نظریهها، نقش تعیینکننده برای دین در سیاست بینالملل قائل نیستند. (دهقانی فیروزآبادی، 1389: 18)
بهجرئت میتوان گفت که با آغاز عصر امامخمینی(ره) دین و دینداری در جهان گسترش یافته است و مفاهیمی همچون عدالت که تا پیش از آن بهشکل مضیق و در قالب نظریات مادی تعریف میگردید، در قالب مفاهیم دینی و قدسی و با تعریفی جامع در زندگی اجتماعی بشر تعریف شد.
عدالت، مفهومی است که نفوذ آن در میان بسیاری از مشاهیر عرصهها و دورههای گوناگون آشکار است. این مفهوم، از مفاهیم بنیادین در اندیشه و عمل سیاسی امامخمینی(ره) بوده است، بهگونهای که باید واژة عدالت را «واژة کلیدی» ادبیات دینی و اجتماعی امامخمینی(ره) بدانیم. نظریهپردازان مکتب انتقادی روابط بینالملل (که شرح نظریات برخی از برجستهترین آنها در بخش قبلی بهاختصار بیان شد) نیز بیش از هر واژه و مفهوم دیگری بر عدالت تأکید کردهاند.
معنای مفهوم عدالت همواره مورد مناقشه بوده و است. این تفاوت در تعریف این مفهوم در تعریفی که این نظریهپردازان از عدالت دارند نیز بهچشم میخورد و هرکس تعریف خاص خود را از این مفهوم ارائه داده است. بهتبع این امر، تفاوت تعریف میان نظریهپردازان انتقادی روابط بینالملل (اگر تمام آنها را بهعنوان یک کل در نظر بگیریم) با تعریف امامخمینی(ره) از این مفهوم چندان دور از انتظار نیست، هرچند با نگاه بهتعاریف، در بسیاری از موارد شباهتها عیان است.
هرچند تفاوتهایی در تعریف از واژه واحد عدالت در تعریف امامخمینی(ره) و نظریهپردازان انتقادی بهچشم میخورد، اما هیچکدام در قبال وجود بیعدالتی در شرایط کنونی و نظم حاکم بینالمللی تردیدی ندارند. بسیاری از نظریهپردازان انتقادی، هماهنگ با رویکرد توحیدی امامخمینی(ره) تنها راه برقراری صلح پایدار در جهان را برقراری عدالت دانسته و همانگونه که کاکس اشاره کرده است هرگونه تلاش برای برقراری صلح پایدار جهانی بدون اتخاذ شرایطی برای استقرار عدالت و رفع بیعدالتیهای موجود بیهوده خواهد بود و اساساً صلح پایدار در گرو استقرار عدالت در جهان است و عدالت جهانی پیشمقدمهای برای برقراری صلح پایدار جهانی خواهد بود.
در میان نظریههای موجود در حوزة روابط بینالملل، همانگونه که مشخص است، نظریههای انتقادی در بسیاری از جهات دغدغههای مشترکی با آرمانهای انقلاب اسلامی ایران دارد. هدف این نظریهها نقد وضع موجود، رهایی از آن و ترسیم آیندهای مطلوب از جهان است که صلح، جایگزین خشونت ساختاری شود.
از دیدگاه امامخمینی(ره) و نظریة انتقادی روابط بینالملل، وضع موجود بهشدت اثرپذیرفتة ازخودبیگانگی است و بیعدالتی و استثمار در آن حکمفرماست. براساس این دو دیدگاه، خشونت ساختاری در روابط بین واحدهای نظام بینالملل حاکم است و این وضعیت، خشونتی است که از ماهیت سلطهگونة روابط میان واحدها (سلطه و زیردستی) ناشی میشود و در دل خود نوعی از استعمار، استضعاف و استثمار را جای داده است.
وقتی ماهیت نظام بینالملل را از سالهای آغازین شکلگیری انقلاب اسلامی و پس از آن بررسی میکنیم، چیزی جز خشونت ساختاری در آن نمییابیم. این تعبیر در مورد هر دوبلوک قدرت شرق و غرب صادق است. درحقیقت، در تمام این دوران، دونوع خشونت ساختاری وجود داشته است؛ یکی حالت عمودی دارد که دوابرقدرت ضد هم اعمال میکردند و دیگری افقی است که هریک از دوابرقدرت در روابط خود با مجموعههای زیردست بهویژه در کشورهای جهان سوم اعمال میکردند.
از مهمترین هدفهای انقلاب اسلامی بهمانند نظریة انتقادی، پایان دادن بهاین وضعیت و ارائة راهی نو برای تعامل واحدهای نظام بینالملل است. درحقیقت، ماهیت انقلاب اسلامی بهمانند مکتب انتقادی روابط بینالملل، ماهیتی انتقادی بهوضع موجود است. اعتقاد بهوجود چنین شرایط ناعادلانه و ظالمانه برجستهترین نقطة اشتراک میان اهداف امامخمینی(ره) با نظریة انتقادی است.
از منظر خشونت ساختاری معطوف بهکل نظام بینالملل باوجود دوبلوک قدرت اصلی باید گفت که هر کدام از این دوبلوک از سهجزء تشکیل شده بود: ابرقدرتها (یا قدرتهای مرکزی)، قدرتهای شبه پیرامونی که بهطور عمومی در محدودة جغرافیایی اروپا واقع شده بودند و کشورهای پیرامونی که بیشتر، کشورهای جهان سوم را شامل میشد.
در این تقسیمبندی، بهطور اساسی، قدرت از بالا توزیع و تصمیم نهایی توسط ابرقدرتها گرفته میشد. درحقیقت، هرچه از کانون اصلی تصمیمگیری یعنی ابرقدرتها بهمناطق حاشیهای حرکت میکنیم، میزان مشارکت در تصمیمگیریها کاهش مییابد. این در حالی است که اساساً قاعدة بازی میان بلوک شرق و غرب آن بود که تسویهحسابها ضد یکدیگر در کشورهای پیرامونی صورت گیرد. پس کشورهای پیرامونی قربانی تضاد منافع مسکو و واشنگتن بودند، بدون آنکه این مسئله، منافع چندانی برای آنها داشته باشد و فقط چنین القا شده بود که امنیت واحدهای سیاسی در جهان دوقطبی در گرو پیوستن بهیکی از دوبلوک است و همین معمای امنیت، هر کشوری را وادار میکرد تا خشونت ساختاری موجود را تحمل کند.
یکی دیگر از جنبههای خشونت ساختاری، معطوف بهرابطة شمال و جنوب است که باعث شد تمامی نظریهپردازان انتقادی و همچنین شخص رهبری انقلاب اسلامی ایران از آن انتقاد کنند. این وجه از خشونت ساختاری، بیشتر جنبة اقتصادی دارد. در این رابطه، عدة معدودی از کشورها (شمال) بهاستثمار و استضعاف عدة کثیری از کشورها میپردازند. این روند هنوز هم از ویژگیهای برجستة نظام بینالملل است.
در هر حال، انقلاب اسلامی بهرهبری امامخمینی(ره) با توجه بهچنین شرایط محیطی پدید آمد. یکی از اهداف مهم انقلاب اسلامی این بودکه این محیطها را که از خشونت ساختاری رنج میبرد، متحول سازد. بهعبارت دیگر، هدف انقلاب اسلامی، تغییر بود و این تغییر را نیز از راه تحول و دگرگونی در افکار و اذهان جستوجو میکرد.
هیچگاه و هیچیک از حاملان اصلی اندیشة انقلاب اسلامی درصدد اصلاح و دگرگونی آن خشونت ساختاری از راه قوة قهریه و تسخیر سرزمینها نبودند. همه و در همهجا خواهان تحول افکار (فراهم ساختن شرایط ذهنی) از راه افزایش آگاهیها بودند. این رویکرد فرهنگی بود که تحسین بسیاری از انتقادکنندگان بهوضع موجود جهانی ازجمله نظریهپرداز مشهور پستمدرن فرانسوی، میشل فوکو را برانگیخت. تمامی نظریهپردازان انتقادی همانند رهبری انقلاب اسلامی بر رویکرد فرهنگی برای تحول در شرایط ناعادلانه موجود و برقراری نظم عادلانه تأکید کردهاند.
با حرکت انقلابی امامخمینی(ره) خشونت ساختاری در نظام بینالملل دچار لرزشهای اساسی بهویژه در زیرسیستمهای منطقهای شد. نظام بینالملل دوقطبی موفق شد برای یکدهه ساختارهای لرزان خود را حفظ کند، ولی این ساختارها درنهایت محکوم بهفروپاشی بود. با فروپاشی اتحاد شوروی، نظم دوقطبی پایان یافت، اما خشونت ساختاری بهشکل دیگری ادامه یافت. جهان، اکنون بهدوقطب سلطه و زیردستی تقسیم شده است. زیردستان برآن هستند تا بهشیوههای متفاوت، با قطب سلطه مقابله کنند و قسط و عدل را برپا کنند. در این میان، امام ضمن اولویتبخشی بهملتها، بهعنوان بازیگران اصلی در عرصة روابط بینالملل، تقسیمبندی سهگانهای مطرح میکنند:
1. ملت بهمعنای اسلامی یا همان امت اسلامی؛
2. ملت بهمعنای غربی؛
3. ملت بهصورت کلی، بدون قید اسلامی و غربی که تمام بشریت را شامل میشود. هریک از موارد سهگانه، در شرایط مختلف مورد خطاب امامخمینی(ره) واقع شدهاند و آسیبهای مختلفی برای آنها بیان کردهاند. (ستوده آرانی و دانشیار، 1388: 18 و 19)
بررسی ماهیت انقلاب اسلامی ایران و دیدگاههای امامخمینی(ره) در بارة روابط بینالملل نشان میدهد که انقلاب ایران در زمرة نظریههای انتقادی قرار میگیرد. اگرچه انقلاب ایران در چارچوب ارائة نظریة روابط بینالملل ظاهر نشد، ولی مؤلفههای فکری و نظری مطرحشده در انقلاب نشان میدهد که مهمترین ویژگی انقلاب ایران تغییر و دگرگونی در نظم بینالمللی است و از این نظر که با رهیافت انتقادی و با نگاه بیرونی در پی طرح مباحث نظری و ارائة ادبیات جدیدی در روابط بینالملل بود، افق نوینی را در مطالعات نظری و نظریهپردازی در روابط بینالملل مطرح کرد.
در مجموع، دیدگاههای امامخمینی(ره) بهعنوان اصلیترین ایدئولوگ انقلاب اسلامی ایران دستیابی بهعدالت جهانی، از سهمنظر با نظریات انتقادی روابط بینالملل در همین موضوع مشابهت دارد.
1. بازیگران اصلی در روابط بینالملل؛
2. تحول در نظام بینالملل؛
3. رسیدن بهرهایی و تشکیل جامعة جهانی.
1. بازیگران اصلی در روابط بینالملل
یکی از بحثهای اساسی در مطالعات و نظریهپردازی در روابط بینالملل مربوط بهکارگزاران بینالمللی است. با توجه بهدیدگاههای امامخمینی(ره) ، روابط بینالملل بهروابط میان دولتها محدود نمیشود. از اینرو، میتوان گفت نظریههای واقعگرایی و ساختارگرایی که بر دولتمحوری تأکید دارند، بخش دیگری از بازیگران روابط بینالملل را در حاشیه قرار میدهند، در حالیکه براساس آموزههای امامخمینی(ره) ، ملتها، کارگزار اصلی روابط بینالملل محسوب میشوند و دولتها بهتبع ملتها و در راستای منافع و مصلحت آنها معنی و مفهوم مییابند.
درواقع، از این دیدگاه، قلمرو روابط بینالملل باید در سطح جامعه جهانی گسترش یابد و نظریة روابط بینالملل در سطح جهانی عمل کند. ازاینرو، تمایز شدید میان دو قلمرو داخلی و بینالمللی، بهطور عملی، پویایی نظریه را در فهم فرایندهای جهانی با مشکل روبهرو میکند و فرایندهای متأثر از مجموعهای از متغیرهای درونملی، فراملی و جهانی و نیز ترسیم مرزهای معیّن میان قلمروهای سهگانه، مانع نفوذپذیری و تعاملات آنها نمیشود. (Griffiths, 1999: 106)
آنچه در انقلاب اسلامی ایران اتفاق افتاد، حکایت از نقشآفرینی کارگزاران و نیروهایی دارد که فراتر از ساختار نظام بینالملل موجود قرار میگیرند؛ زیرا انقلاب اسلامی ایران از حمایت گسترده و فراگیر مردمی بهرهمند بود و آموزههای آن، سطح وسیعی از تقاضاها و نیازهای طبقات اجتماعی را در سطح بینالمللی نمایندگی میکرد و همچنین از توان و ظرفیتهای ایدئولوژیک فزایندهای برخوردار بود. نظریهپردازان انتقادی نیز با نقد دیدگاه نظریهپردازان جریان اصلی بهویژه رئالیسم، بر این انگاره که دولتها تنها کنشگران اصلی روابط بینالملل هستند، نقد اساسی وارد کرده و خواستار توجه بیشتر به «حاشیهنشینها» شدهاند. کاکس میگوید:
در مفهوم واقعگرایانه نظم جهانی، نهادهای بینالمللی و اصول کلی حقوق و رفتار بینالمللی نیز نقش ایفا میکنند، ولی نقش آنها بهتعبیر مارکسیستها، خصلتی روبنایی دارد. این بدان معناست که بهارزش ظاهری نهادها و اصول مورد بحث نباید توجه کرد و آنها را باید وسیلة تحقق اهدافی پنداشت که از برخورد واقعی منافع در درون نظام ناشی شدهاند. (کاکس، 1371: 45)