روز ازل که قسمت ما را نوشته اند
ما را به نام حضرت دریا نوشته اند
کار جنون ما به تماشا کشیده است
ما را غبار محمل لیلا نوشته اند
بر روی بال های تمام فرشتگان
از سرگذشت عاشقی ما نوشته اند
یوسف کجاست تا سر خود را فدا کنیم
ما را ز دودمان زلیخا نوشته اند
گیرم نوشته اند که ما هم کسی شویم
تنها به خاطر دل زهرا نوشته اند
روز ازل مقابل اسمی که تا ابد
یک یا حسین گفته مسیحا نوشته اند
آن جلوه ای که نور تو را آفریده است
در پیش خویش قبله نما آفریده است
آیینه ای گرفت و خودش را نظاره کرد
یعنی خدا دوباره خدا آفریده است
حتی تمام بود و نبودی که هست و نیست
محض گل جمال شما آفریده است
یک کعبه را برای خودش خلق کرده است
شش گوشه را به خاطر ما آفریده است
تا قبله را برای همیشه نشان دهد
در خاک خویش کرب و بلا آفریده است
جبریل زیر پای تو فهمیده است
غیر این بال رو برای کجا آفریده است
مردم شنیده اند و لیکن ندیده اند
ما دیده ام آنچه که مردم شنیده اند
شب با قنوت های شبت روشنا گرفت
اصلاً تمام عرش در این سایه جا گرفت
ازآن زمان که دورسرت چرخ می زند
خورشید و آسمان و زمین هم بها گرفت
این حُسن را بگو که خدا ازکجا کشید؟
این عشق راببین که درین سینه جاگرفت
این دل کجا و آن همه الطافتان کجا
دست مرا عنایت آن خاک پا گرفت
چون فطرسیم گرچه به زنجیر می شویم
شـــکر خدا که پای شما پیر می شویم
تو انتهای جاده “قالوا بلی” شدی
زهرا شدی، علی شدی و مصطفی شدی
روزی که هر فرشته بر آدم به سجده رفت
ای سِر ناگشوده حق بر ملا شدی
در سایه سار جلوه ات عباس قد کشید
یعنی چقدر بی حد و بی انتها شدی
ما قسمت همیم، خدا خواست اینچنین
ما بر تو مبتلا تو به ما مبتلا شدی
ما قسمت همیم که با عمر روزگار
ما دردمند عشق و تو دار الشفا شدی
دید که بی کسیم و نداریم دل خوشی
همسایه قدیمی این چشم ها شدی
تا زنده ایم پای شما گریه می کنیم
با آرزوی کرب و بلا گریه می کنیم
تو تشنه دریغ ز یک جرعه آه، آه
تو تشنه و تمامی صحرا سراب، آه
در زیر نیزه های شکسته نهان شدی
با زخم های تازه تر و بی حساب، آه
یک سوی صدای العطش آرام میرسید
یک سو صدای هلهله ها در شتاب، آه
یک سو صدای ضجه زینب بلند بود
یک سو صدای مادرت اما کباب، آه
یک سو علم به خاک و علمدار غرق خون
یک سو به روی نیزه عزیز رباب، آه
هستی بهانه بود که سری نهان شود
مستی بهانه بود که ساقی عیان شود
خلقت ادامه یافت و رازی گشوده شد
تا معنی وجود زمین و زمان شود
با دست غیب وقت ظهورت نوشت عشق
وقتش رسیده نوبت دیوانگان شود
حتی بهشت با سر مژگان رسیده است
جارو کش همیشه این آستان شود
تو حیدری، تو فاطمه ای، تو پیمبری
سوگند بر خدا که خداییش محشری