پاسخ به:مبحث چهل و یکم صالحین: پیشواز بهاران
سه شنبه 20 اسفند 1392 3:46 PM
فردوسی
چو آن کارهای وی آمد به جای ز جای مهی بر تر آورد پای
به فر کیانی یکی سخت ساخت چه مایه بدو گوهر اندر نشناخت
که چون خواستی دیو برداشتی ز هامون به گردون برافراشتی
چو خورشید تابان میان هوا نشسته برو شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر تخت اوی از آن بر شده فرۀ بخت اوی
به جمشید بر، گوهر افشاندند مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو، هرمز فروردین برآسود از رنج تن، دل ز کین
به نوروز نو، شاه گیتی فروز بر آن تخت بنشست فیروز روز
بزرگان به شادی بیاراستند می و رود و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار بمانده از آن خسروان یادگار
حافظ :
ز کوی یــــار مــیآید نسیــم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
چو گل گر خردهای داری خدا را صرف عشرت کن که قارون را غلطهــا داد سودای زرانــدوزی
ز جام گل دگر بلبل چنــان مست می لــعلست که زد بر چـــرخ فیروزه صفیر تخـــت فیروزی
به صحرا رو که از دامن غبــار غم بیفشانی به گلزار آی کــز بلبل غزل گفــتن بیامـوزی
سعدی شیرازی:
برآمد باد صبح و بوی نوروز به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال همایون بادت این روز و همه روز
ملک الشعرا بهار:
رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود درود باد بر این موکب خجسته، درود
به هرکه درنگری، شادیی پزد در دل به هرچه برگذری، اندُهی کند بدرود
فرخی :
ز باغ ای باغبان ما را همی بــوی بهـار آید کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید
کلید بـاغ را فردا هـــزاران خواستار آید تو لختی صبر کن چندان که قمری بر چنـار آید
چو اندر بـاغ تو بلبـل به دیـدار بهار آید ترا مهمان ناخوانده به روزی صد هـزار آید
کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شـمار آید چناندانـی که هرکس را همی زو بـوی یار آید
بهـار امســال پندار همی خوشـتر ز پــار آید وزین خوشتر شود فردا که خسرو از شکـار اید
بدین شـایستگی جشنـی بدیــن بایستگی روزی ملک را در جهان هر روز جشنی داد و نوروزی
منوچهری :
آمـد نوروز هـــم از بامـــداد آمدنــش فرخ و فرخنـــده باد
باز جهان خرم و خـوب ایســـتاد مرز زمستــان و بهاران بــزاد
ز ابر سیـــه روی سمن بــوی داد گیتـی گـردید چـو دارالقـرار
بوالفرج رونی :
جشن فرخنده فروردین است روز بازار گــل و نسرین است
آب چون آتش عود افروزست باد چون خاک عبیر آگیـن است
باغ پیراسته گلزار بهشـت گلبن آراسـته حورالــعین است
مسعود سعد سلمان :
رسید عید و من از روی حور دلبر دور چگونـــه باشــم بی روی آن بهــشتی حور
رسید عید همـایـون شها به خدمـت تو نهاده پیـش تو هدیه نشاط لهو و ســرور
برسم عیـد شهـــا باده مـروق نـوش به لحن بربط و چنگ و چغانه و طنبور
جمالالدین عبدالرزاق :
اینـک اینک نوبهـار آورد بیــرون لشکری هریکی چون نوعروســی در دگرگـون زیوری
گر تماشا میکـنی برخیز کاندر بــاغ هست با چون مشاطــهای و باغ چون لعبـت گری
عرض لشکر میدهد نوروز و ابرش عارض است وز گل و نرگس مراد را چون ستاره لشکری
هاتف :
نسیم صبح عنبـر بیز شد بر توده غبـرا زمین سبز نسرین خیز شد چون گنبد خضرا
ز فیض ابر آزادی زمین مرده شـده زنده ز لطف بــاد نوروزی جهان پیر شد برنا
بگرد سـرو گــرم پرفشانی قمــری نالان به پای گل به کار جان سپاری بلبل شیدا...
همایون روز نوروز است امروز و بیفروزی بر اورنـگ خلافت کرده شاه لافتـی مـاوی
قاآنی :
رساند باد صبـا مـــژده بهار امـــروز ز توبه توبه نمودم هزار بـار امـروز
هوا بســاط زمــرد فکنـــد در صحــرا بیا که وقت نشاطست و روز کار امروز
سحـاب بر سـر اطفــال بوستان بـــارد به جای قطره همی در شاهوار امـــروز
رسد به گوش دل این مژدهام ز هاتف غیب که گشت شیر خداوند شهـــریار امروز
خواجوی کرمانی:
خیمة نوروز بر صحرا زدند چارطاق لعل بر خضرا زدند
لاله را بنگر که گویی عرشیان کرسی از یاقوت برمینا زدند