0

مبحث سی و هفتم طرح صالحین:امام حسن عسکری(ع)

 
onlygod260
onlygod260
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 86
محل سکونت : فارس

پاسخ به:مبحث سی و هفتم طرح صالحین:امام حسن عسکری(ع)
شنبه 19 بهمن 1392  2:35 PM

کرامات امام حسن عسگري علیه السلام

اللّهــم صلّ علــي محمّــد و آل محمّــد و عجّــل فرجــــهم "

روزي زني از اهالي دينور نزد من آمد و گفت: «اي ابي‏روح! تو در شهر ما از جهت دين و تقوا مطمين‏ترين كس هستي مي‌خواهم امانتي را به تو بسپارم كه آن را به محلش برساني و نسبت به اداي امانت استوار باشي.» گفتم: «باشد. ان‏شاءالله موفق خواهم شد.» گفت: «دراين كيسه سربسته مقداري درهم نهاده‏ام. آن را باز مكن‏و در آن منگر تا به كسي كه از محتواي آن تو را آگاه سازد برساني و اين نيز گوشواره‏ام است كه ده دينارارزش دارد در آن سه دانه مرواريد به ارزش ده دينارتعبيه شده است. از حضرت صاحب‏الزمان، عجل الله تعالي‏فرجه، نيز سوالي دارم كه بايستي جواب‏آن را پيش از آنكه تو سوال كني بفرماييد.» گفتم: «سوالت چيست؟» گفت: «مادرم هنگام عروسي من ده‏دينار از كسي كه من او را نمي‏شناسم قرض گرفته بود ومن مي‌خواهم آن را پس بدهم اگر حضرت، عجل الله تعالي‏فرجه، آن شخص را بر من معلوم نموده ودستور بفرمايند قرضم را ادا مي‌كنم!» با خود گفتم: «اين مطلب را چگونه به جعفر بن علي - كذاب، عمومي امام‏زمان، عجل الله تعالي‏فرجه، كه ادعاي امامت مي‌كرد -بگويم؟» گو يا ظن آن زن آن بود كه ممكن است جعفر بن‏علي امام باشد - والله اعلم. زن گفت: «اين سوالاتامتحاني است بين من و جعفر بن علي.» 
در بغداد به نزد حاجز بن يزيد وشاء - از وكلاي امام‏زمان، عجل الله تعالي‏فرجه - رفتم و بر او سلام كرده ونشستم. گفت: «حاجتي داري؟» گفتم: «مالي نزد من هست كه تا از كيفيت و مقدار آن خبر ندهيد، نمي‏توانم آن‏را به شما تحويل دهم.» گفت: «اي احمد بن ابي‏روح! بايد به سامره بروي.» گفتم: «لااله‏الاالله! عجب كاري به عهده گرفته‏ام!» وقتي به سامره رسيدم، گفتم: «در ابتدا نزدجعفر بردم.» بعد فكر كردم و گفتم: «ابتدا نزد ايشان -امام هادي، عليه السلام، و امام حسن عسكري، عليه السلام، و امام زمان، عجل الله تعالي‏فرجه - مي‌روم‏تا ايشان را امتحان كنم. اگر به نتيجه نرسيدم نزد جعفر خواهم رفت. هنگامي كه - به محله عسكر و خانه ابا محمدحسن بن علي عسكري، عليه السلام، نزديك شدم، كنيزي بيرون آمدم و گفت: «تو احمد بن ابي روح هستي؟» گفتم: «بله‏» گفت: «اين نامه مال توست آن را بخوان‏» نوشته بود: «بسم الله الرحمن الرحيم. اي پسر ابي‏روح! عاتكه دختر ديراني كيسه‏اي كه هزار درهم به گمان تو در آن‏است به تو امانت سپرده در حالي كه گمان تو درست نيست. تو اداي امانت كرده و كيسه را باز نكرده‏اي ونمي‏داني در آن چه مقدار وجود دارد. در آن هزار درهم وپنجاه دينار است و گوشواره‏اي كه آن زن گمان مي‌كردكه ده دينار ارزش دارد اما درست گفته كه سه دانه نگين‏از مرواريد در آن تعبيه شده كه كمي بيش از ده دينار آن‏را خريده است. گوشواره را به كنيز ما بده كه آن را به اوبخشيده‏ايم و برو به بغداد و مال را به حاجز بده و از اوآنچه به تو مي‌دهد بگير تا خرج راهت كني. و اما آن ده‏ديناري كه آن زن گمان مي‌كند كه مادرش در عروسي او قرض گرفته و نمي‏داند كه صاحبش كيست. اين چنين نيست او مي‌داند صاحبش كيست. صاحب آن ده دينار كلثوم دختر احمد است كه از دشمنان ما اهل‏بيت است وآن زن دوست ندارد كه آن را به او بدهد و مي‌خواهد آن‏را بين خواهران خود قسمت كند. ما به او اجازه داديم. اماوقت كند بين خواهران نيازمندش تقسيم نمايد و ديگر اي‏ابي‏روح! براي امتحان جعفر به نزد او مرو و باز گرد به‏ديار خود كه عمويت فوت كرده است خانواده و مال او را روزي تو كرده است.» بعد از مطالعه نامه به بغداد بازگشتم و كيسه را به حاجز دادم آن را شمرد هزار درهم و پنجاه دينار بود و سي دينار به من داد و گفت: «دستور دادم كه اين را براي خرجي به تو بدهم.» آن راگرفته و به خانهاي كه براي اقامت در بغداد گرفته بودمبازگشتم كه خبر آوردند عمويت مرده و خانواده‏ام خواسته‏اند كه باز گردم. پس بازگشتم و ديدم خبر صحيح بوده و سه هزار دينار و صد درهم به من به ارث رسيده است.

 

خدایا

شرمسارم که بر درو دیوار شهرم همه جا نام توست اما دریغ از اینکه در رفتار و کردارها بتوانم ترا بیابم

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها