چرا عدهای در نماز کسل هستند؟/ رمز عبادات طولانی با جسم نحیف
شنبه 12 بهمن 1392 12:12 PM
آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه خلاق خود که در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد به موضوع «ایمان» با محوریت «اگر اطاعت در جامعهای کم شود، گناه زیاد خواهد شد» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
*مقام چشم مطلق!
عَن امیرالمؤمنین، علیبنابیطالب(ع): «إِذَا قَلَّتِ الطَّاعَاتُ کَثُرَتِ السَّیِّئَات» .
بیان کردیم: مؤمن در مقام ایمان، به حقیقت متخلّق به اخلاق الهی است. وجود مقدّس پیامبر عظیمالشّأن(ص)، برای ایمان، ده رکن را تبیین فرمودند که اوّلین آن، معرفت و دوم، طاعت است «الْإِیمَانُ فِی عَشَرَةٍ الْمَعْرِفَةِ وَ الطَّاعَةِ» .
در جلسه قبل بیان شد: آن قدر این چشم گفتن از ناحیه عبد، شیرین و گوارا است که پیغمبر اکرم، حضرت محمّد مصطفی(ص) فرمودند: نور چشم است. این تعبیر، تعبیر عجیبی است. متخلّقین به اخلاق الهی، این نور چشمی را دارند. به قدری این طاعت، مهم است که فرمودند: «الطَّاعَةُ قُرَّةُ الْعَیْن» .
اتّفاقاً اگر عبد در طاعت، رشد کند؛ عالم، عالم اخلاقی میشود. پیامبر عظیمالشّأن(ص) فرمودند: این عبادات، موقعی معنا میدهد که بنده به هر چه مِن ناحیهالله تبارک و تعالی است، تن بدهد. به تعبیری جداکردنی نیست و باید به هر چه از جانب خدا میآید، تن دهیم. گاهی مِن ناحیهالله تبارک و تعالی، به ظاهر خیر میآید، گاهی هم به ظاهر، شرّ میآید. البته به لفظ «ظاهر» دقّت کنید؛ چون هر دو یکی است، «عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُم» .
عبد در مقام طاعت و بندگی حضرت حقّ، چشم مطلق میشود. دیگر برای او مهم نیست که امروز در صحّت است یا مریضی؛ امروز در ثروت است، یا فقر؛ امروز به ظاهر در عزّت است، یا به تعبیر عامیانه خوار است؛ هیچکدام از اینها برای او مهم نیست. فقط چشم مطلق است؛ پسندم آنچه را جانان پسندد.
*ثمره وجودی کم شدن اطاعت در جامعه؛ زیاد شدن گناه است!
اگر این طاعات زیاد شد، عالم، عالم اخلاقی میشود. چون امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(ع) میفرمایند: «إِذَا قَلَّتِ الطَّاعَاتُ کَثُرَتِ السَّیِّئَات». ارتباط اخلاق با طاعت چه ارتباطی است؟ فرمودند: هر موقعی طاعات، کم شد؛ گناهان زیاد میشود. اگر اطاعت از فرامین ذوالجلال و الاکرام، انبیاء، ائمّه معصومین و اولیاء خدا کم شد؛ ثمره وجودیاش این میشود که گناه و سیّئه زیاد میشود.
حرف خیلی عجیبی است. معلوم است وقتی سیّئه در جامعه زیاد شد؛ یعنی بداخلاقیها، پلشتیها، پستیها و زشتیها زیاد میشود و انسان، از مقام انسانیّت دور میشود. دیگر جامعه، امنیّت اجتماعی و اقتصادی ندارد. اصلاً دیگر آن جامعه، جامعهای نیست که بتوان اسم آن را اجتماع گذاشت. گرگانی هستند که به جان هم میافتند.
*رابطه احساس نیاز و طاعت!
اینقدر مهم است که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «مَنِ احْتَاجَ إِلَیْکَ کَانَتْ طَاعَتُهُ بِقَدْرِ حَاجَتِهِ إِلَیْک وَ الاجتماعُ مجتمعٌ بِالطّاعة»، این روایت هم خیلی عجیب است. وقتی سیّئه زیاد شد، اجتماع هم از بین میرود. چون وقتی طاعات کم شد، سیّئه زیاد میشود. حضرت میفرمایند: کسی که به تو نیاز پیدا کند، اطاعتش از تو به اندازه نیازی است که به تو دارد.
اگر فهمیدیم نیاز ما به پروردگار عالم یک نیاز همیشگی است، طاعتمان هم زیاد میشود که عبد، همیشه اینگونه است. بیان کردیم که حلاوت بندگی برای عبد همین است که عبد بودن را میچشد و وقتی هم عبد شد، دیگر اصلاً دوست ندارد آقا باشد. چون عبد بودن برای او شیرینی دارد که در جلسات گذشته به این حلاوت العباد اشاره کردیم.
عبد بما هو عبد وقتی در مقام بندگی قرار گرفت، مطیع محض میشود. اینجا امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: چقدر احساس نیاز به خدا میکنید؟ کسی که به توی انسان نیاز پیدا کند، همانقدر مطیع تو میشود. لذا این خیلی مهم است که انسان دائم به خودش این تذکار را بدهد که من همه وجودم، نیاز است.
اتّفاقاً قرآن کریم و مجید الهی یک دلیل طغیان را این طور میفرماید که انسان، احساس میکند که مستغنی شده است. یعنی در حقیقت، هیچگاه مستغنی نمیشود، امّا وقتی چنین احساسی داشت، طغیان میکند، «کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»، یعنی آن کسی هم که احساس استغنا میکند، همه وجودش نیاز است، ولی آنقدر گرفتار شده است که باور ندارد خودش نیازمند مطلق است. فکر میکند همه از ناحیه خودش است. مثلاً مدام میگوید: این فکر من بود که توانستم این کار را انجام دهم، من بودم، من توانستم و ... . درست در آن اوجی که مدام بالا میرود و احساس استغنا میکند، اگر خدا او را دوست داشته باشد و به او لطف کند و مشمول «أَمْهِلْهُمْ رُوَیْدا» نباشد که به حال خود واگذار شود؛ همان لحظه اوج به او نشان میدهند که تو هیچ هستی! مثلاً یکی در ثروت، یکی در علم، یکی در فکر، یکی در جریان سیاسی است و احساس میکند مستغنی شده و میگوید: من بلد هستم که چه کنم؛ امّا به تعبیری همان سر به زنگاه پروردگار عالم به او نشان میدهد که تو نیازمند مطلق هستی و این تصور، تصوّر باطلی بود که فکر میکردی مستغنی شدی.
اگر انسان، این احساس نیازمندی دائمی را داشته باشد، دیگر طغیان نمیکند. آن وقت این احساس نیازمندی دائمی، این خصوصیّت را دارد که اطاعت میآورد. هرچه از این احساس نیاز دور شد، اطاعتش هم کم میشود. این مطلبی که در ابتدای بحث بیان شد که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «إِذَا قَلَّتِ الطَّاعَاتُ کَثُرَتِ السَّیِّئَات»، خیلی مهم است. هر چه طاعات کمتر شود، گناه و سیّئه زیاد میشود. چون وقتی احساس نیاز کردی، طاعت میکنی؛ اینها به هم گره خورده است. امّا اگر احساس کردی خودت هستی و مدام میگفتی: منم، فکر من است، من بودم که توانستم دو تا را چهار تا کنم، من بودم که توانستم اموالم را زیاد کنم، فکر من بود؛ طاعت هم نخواهی کرد. امّا انسان باید کمی تأمّل کند که به این فکر هم نیاز دارد، اصلاً چه کسی این فکر را به او داده است؟! لذا اگر دائم این نیاز را داشته باشد، اطاعت میآورد.
*رمزگشایی اینکه چرا اولیاء خدا دائم در حال طاعت پروردگار عالم هستند
میفرمایند: «مَنِ احْتَاجَ إِلَیْکَ کَانَتْ طَاعَتُهُ بِقَدْرِ حَاجَتِهِ إِلَیْک». این روایت هم بسیار عجیب، غوغا و محشر است. لذا اگر ما هم نیازمند پروردگار عالم باشیم، به قدر نیازمان، طاعت میکنیم.
پس میتوان یک رمزگشایی کرد و آن، اینکه چرا اولیاء خدا دائم در طاعت پروردگار عالم هستند؟ چرا عرفای عظیمالشّأن همیشه عبد و مطیع خدا هستند؟ دلیلش این است که بیش از همه احساس نیاز میکنند. حرف بسیار زیبایی است. هر چه بیشتر احساس نیاز کردیم، بیشتر اطاعت میکنیم. امّا آنجایی که انسان، احساس استغنا کند، میبازد.
برای همین است که بارها بیان کردم که هر کس ولو به لحظهای تصوّر کند، کسی شده است؛ همان لحظه، لحظه سقوط اوست - قبلاً هم تأکید داشتم که این مطلب را دقیقاً با همین عنوان آن را به عنوان کد اصلی مراقبه به ذهن خود بسپارید - وقتی انسان تصوّر میکند کسی شده است، یک مطلبش این است که احساس میکند نیاز ندارد.
لذا اگر از ما سؤال کردند که چه میشود انسان به این مرحله میرسد که تصوّر میکند کسی شده است؟ باید گفت: طبق فرمایش امیرالمؤمنین(ع)، او احساس میکند نیازش همینقدر بود و دیگر نیازی ندارد.
محال است که یک عارف بالله آن هم در کبر سن بگوید: دیگر من نیازی ندارم و راه را رفتم. اتّفاقاً هر چه سیر سلوکی آنها بیشتر میشود، احساس نیازشان به پروردگار عالم هم بیشتر است، برای همین بیشتر اطاعت میکنند. لذا از اینکه چرا این اولیاء الهی در این وادی قرار گرفتند، رمزگشایی شد.
*مطیعترین مردم، عاقلترین مردم است!
البته تعداد این عبّاد حقیقی هم کم است و بیان فرمودند: «وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُور» . گفتند: «شکور» یعنی همان اهل اطاعت که قلیل هستند. یعنی آن بندگانی که مطیع محض هستند و وقتی به آنها میگویند: این کار را انجام نده، میگویند: چشم. بعد هم بگویند: حالا انجام بده، باز هم میگویند: چشم. بنشین، چشم. قیام کن، چشم. برو، چشم. بیا، چشم.
این، همان مطلبی است که در اولین روایت اصول کافی، در باب عقل، بیان شده که وقتی پروردگار عالم، عقل را خلق کرد؛ به عقل بیان فرمود: برو، گفت: چشم. گفت: برگرد، گفت: چشم. بعد به جهل گفت: برو، رفت. گفت: برگرد، نیامد.
لذا یک نکته دیگر را به عنوان رمزگشایی بیان کنم و آن، اینکه معلوم میشود آنهایی که چشم مطلقند، عقل مطلقند؛ خلاف آن چیزی که بعضی تصوّر میکنند و میگویند: مگر انسان، عقل ندارد که مدام بگوید: چشم.
عجبا! أسفا! اتّفاقاً آنهایی که عقل دارند، میگویند: چشم. همانطور که خلقت خود عقل، به فرمان ذوالجلال والاکرام رفت و به فرمان ذوالجلال والاکرام برگشت، این خیلی مهم است.
آن که عقل دارد، مطیعتر از همه است. هر کس عقلش تا این درجه بالاتر رفت، معلوم است نسبت به دیگران مطیعتر است. لذا اینها چشم مطلق میشوند.
پس معکوس فرمایش حضرت «إِذَا قَلَّتِ الطَّاعَاتُ کَثُرَتِ السَّیِّئَات» این میشود که هر چه طاعات زیاد میشود، گناه کمتر میشود. حضرت فرمودند: موقعی که طاعات کم میشود، سیّئات و ذنوب در جامعه بشری زیاد میشود. لذا عکسش هم این است که هر موقع اطاعت زیاد شد، گناه کمتر میشود.
لذا ارتباط این اطاعت با اخلاق که جامعه بشری متخلّق به اخلاق الهی شود، همین است. چون انسان در این طاعات رشد میکند و خلاف اینکه بعضی میگویند: مگر انسان عقل ندارد که مطیع باشد؛ عقلش، شکوفا میشود. خدا گواه است آنها که نسبت به حضرات معصومین(ع) مطیع بودند، در عقل بودند.
بعضی از اولیاء خدا یک تعبیری در مورد مالک اشتر دارند که میگویند: «هو أعقل النّاس بعد إمامه فی زمانه» او عاقلترین انسانها بعد از امامش در زمان خودش بود. چون مالک مطیع محض بود. تا سر خیمهگاه پلیدیها، پستیها و پلشتیها رفته، اگر او را بکشد، تمام است و جامعه بشری راحت میشود. امّا امام فرمود: برگرد، گفت: چشم. اینطور نبود که توجیه نفسانی کند و بگوید: حالا اجازه بده دو دقیقه دیگر برگردم، یا اینکه بگوید: اصلاً این حرف را نشنیده میگیرم و پنج دقیقه دیگر کار تمام است و با این کار من، خود امام هم خوشحال میشود که معاویه و عمروبنعاص را قلع و قمع کنم.
همه حتّی محافظینشان هم فرار کرده بودند و خود مالک میگوید: صدای نفس، نفس زدن این دو خبیث را میشنیدم؛ یعنی اینقدر نزدیک شده بود، امّا تا امام فرمود: برگرد، گفت: چشم. اینطور نبود که بگوید: میکشم، امام را هم خوشحال میکنم، ابداً.
لذا این هم یک کد دیگر است که اولیاء خدا اجازه نمیدهند در بحث طاعت، لحظهای توجیهات نفسانی آنها را از طاعت باز دارد. حالا اگر کسی این نکات را نمیفهمد، نفهمد، ما چه کار کنیم؟! ما فرمایشات بزرگان را میگوییم. آنها که خودشان اهل طاعت شدند، این را میفهمند که ما چه میگوییم، امّا کسی که نمیفهمد، إنقلت و اشکال میآورد.
گاهی انسان به جایی میرسد که میگوید: من هم بالاخره برای خودم نظری دارم، امّا اهل طاعت چون عبدند؛ هیچ موقع برای خودشان محلّی از اعراب قائل نیستند.
بعد میفرمایند: اجتماع به همین طاعت، مجتمع است؛ یعنی اگر طاعت در جامعه بشری زیاد شد، اتّحاد و اجتماع آنها به عنوان جامعه وجود دارد و إلّا هر کسی، فردی برای خودش است. البته صورت ظاهرش در جامعه است، امّا معنی حقیقی جامعه این است که یک چیزی آنها را پیوند میدهد که همه آنها یک دست میشوند - یک بار به فضل الهی، این مطلب را حسب روایات شریفه برای شما مفصّل بیان میکنم -
بعد مثال میزنند، میگویند: مثلش، مثل نماز جماعت است که مثلاً همه با هم به رکوع بروند. میدانید مستحبّ است که همه با هم آماده باشند و بعد از اینکه امام جماعت «اللّه اکبر» گفت، - چون وقتی دارد اقامه میگوید، خودش یک نوع آمادگی است و با بیان «قد قامت الصلوة» دیگر همه بلند میشوند - بلافاصله همه با هم «اللّه اکبر» بگویند، طوری که حتّی صدایی، بعد و یا زودتر از آن، ولو به لحظهای هم نباشد.
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دَد ملولم و انسانم آرزوست