پاسخ به:پیامکهای عشقولانه
یک شنبه 11 خرداد 1393 6:36 AM
بگو دردی زپشت درد خیزد
هزاران دشنه باجانم ستیزد
بگو فتوا دهد عالم به قتلم
مگر عشق از وجودم می گریزد؟
هزاران کلمه در جای خالی ات ریختم اما
جای خالی تو پر نشد
از جنس بی نهایتی
به خانهام بیا
اندکی از قلبم مانده
ما که با هم این حرفها را نداریم
آتشش بزن تو به گرمای قلب من عادت کردهای
با تو غزل ستاره ها نورانیست
دل در نگاه تو زندانیست
نگذر ز بهار باغ احساس چون بی تو
تمام لحظه ها بارانیست
نمی دانم چرا ، کجا ، تا کی ، برای چه
ولی رفتی بی آنکه به فکر غربت چشمان من باشی
تو بگریزی از پیش یک شعله ی خام
من ایستاده ام تا بسوزم تمام
دنیا برای من یعنی:
پسرم مهدیار