متن نشریه (دو ماهنامه) خلق - شماره شانزدهم
جمعه 4 بهمن 1392 8:03 AM
بـهار يا رستــاخيز تـجلّي
نويسنده: سردبير
صفحه 4 نسخه چاپي
بهار، رستاخيز تجلّيات خداوندي است. هر برگ سبز دست دعايي است که به آسمانها بلند است و طراوت هميشگي را از پيشگاه خداوند، آرزومند. هر غنچ? نو شکفته به دلِتنگي ميماند که در حال تجربة شکوفايي است تا بتواند در ساية انبساط روحي با خداي بسط آفرين رابطهاي سبز و بهاري برقرار کند.
هر درخت پرشکوفه به کهکشاني از ستاره ميماند که درصدد ارتباط با خداي خورشيد آفرين است و آسمان هر شب با هزاران ستاره، افلاکيان خاکنشين را رصد ميکند چرا که شيوة خاکساريِ اين سالکانِ طريق شب زنده داري را دوست ميدارد؛
و خورشيد و ماه، به دو چشم هميشه بيدار و ستارهباري ميمانند که شب و روز حيرت زدة آن جمال بيمثالاند ولي جز آينه گرداني نصيب ديگري از آن حسن لايزال ندارند:
جلوه گاه رخ او ديدة من تنها نيست
ماه و خورشيد همين آينه ميگردانند1
بايد اين بدنهاي زنده نماي مرده را در معرض گلنفسيهاي نسيم بهاري قرار داد تا در اثر بويايي و شکوفايي گل-هاي ارغواني -اين چلچراغهاي زيباي خداوندگاري- خون تازة حيات در رگ رگ آنها بجوشد و سرود زندگيکردن بيدلانه را با پرستوهاي همارهْ مهاجر بهاري، زمزمه کنند.
اين درختانند همچون خاکيان
دستها برکردهاند از خاکدان
با زبان سبز و با دست دراز
از ضمير خاک ميگويند راز
اين درختان زرد پاييزي که مزة اضطرار را در برگ برگ خود احساس ميکردند، سرانجام به مرتبهاي از استحقاق نايل آمدند تا به اذن او بهاري شدن خود را در پهن دشت زمرّدين سبزهها جشن بگيرند، و اين پيام بهاري را در ذهن ما تداعي کنند که:
گفت پيغمبر ز سرماي بهار
تن مپوشانيد ياران، زينهار!
زآنک2 با جان شما آن ميکند
کان بهاران با درختان ميکند
ليک بگريزيد از سردِ خزان3
کان کند کاو کرد با باغ و رزان4
از امير المؤمنين علي عليه السلام نيز نقل شده است که:
تَوَقَّوا البَردَ في اَوَّلِهِ و تَلَقَّوهُ في آخِرِهِ، فَاِنَّهُ يُفعَلُ فيِ الاَبدانِ کَفِعلِهِ في الاَشجار، اَوَّلُهُ يُحرِقُ و آخرِهُ يورقُ.5
از سرماي خزان که در اول ميرسد بپرهيزيد و سرماي بهاري را که در آخر سال آغاز ميشود، پيشباز رويد و بپذيريد؛ زيرا سرما در هر دو حالت آن ميکند که با درختان ميکند؛ در اوّل ميسوزاند و در آخر برگ و يار ميدهد.6
و ما را اگر نصيبي باشد ميتوانيم با عنايت حضرت بقيـة الله الاعظم ارواحنافداه و با همت خضرِ وارستة مسيحا نفسي بدون هراس و دلواپسي، حيات نويني را درگسترة کران ناپيداي روحانيت و معنويت تجربه کنيم، انشاءالله.
گفت پيغمبر که نَفـحَتهاي حـق
انـدريــن ايـام ميآرد سبــق
گوش و هُش داريد اين اوقات را
در رباييد اين چنين نَفْحات را
نفحه آمد، مر شما را ديد و رفت
هر کرامي خواست، جان بخشيد و رفت ...7
پس به تأويل اين بود کانفاس پاک
چون حيات است و، حيات برگ و تاک
از حـــديث اوليــا، نرم و درشت
تن مپوشان زانک دينت راست، پشت
گرم گويد، سرد گويد، خوش بگير
تا زگرم و سرد بِجْهي8 وَز سعير9
گرم و سردش نو بهار زندگي ست
ماية صدق و يقين و بندگي ست
زان که ز او بستانِ جانها زنده است
زين جواهر بحر دل آکنده است10
جانهايتان هميشه بهاري باد!
¨پي نوشت
1. از لسان الغيب حافظ شيرازي.
2. زانک: زانکه، زيرا.
3. سردِخزان: سرديِ خزان.
4. رزان: تاک ها، درختان انگور؛ مثنوي معنوي، جلال الدين محمد مولوي، به تصحيح رينولد.ا. نيکلسون، به اهتمام دکتر نصرالله پور جوادي، تهران، انتشارات امير کبير، سال 1363، ص 134 و 135.
5. احاديث مثنوي، انتشارات دانشگاه تهران، ص 21؛ شرح مثنوي شريف، بديع الزمان فروزانفر، تهران، 1361، ج 3، ص 839 و 840.
6. همان.
7. مثنوي معنوي، ص 116.
8. بَجْهي: برخيزي. براي رعايت وزن عروضي شعر بايد حرف (ج) به سکون تلفظ گردد.
9. سَعير: آتش، زبانة آتش، آتش دوزخ.
10. مثنوي معنوي، ص 125