او کيست؟
جمعه 4 بهمن 1392 12:10 AM
نويسنده: مهدي محدثي
صفحه 52 الي 53 نسخه چاپي
همين طور بيهدف و سر در گم در كوچهها قدم ميزد، چند روزي بود كه او را نديده بود و از حال و روزش خبر نداشت، به قدري از اين ديدارهاي روزانه بهره ميبرد كه اگر يك روز او را نميديد، شب خوابش نميبرد.
او را همچون برادر دوست داشت. حتي بيشتر از يك برادر، هر چه داشت، از وي داشت و چيزهاي زيادي از او آموخته بود كه هم به درد دنيايش ميخورد و هم به درد آخرتش.
سر كوچه به محمد بن حمزه برخورد. پس از سلام و عليك، محمد بن حمزه پرسيد:
- ابو هاشم، بي حالي! نكند خداي نكرده مريض باشي.
- نه، حالم خوب است، فقط....
- فقط چه؟ نكند بيپولي؟
- نه، تو هم چه حرفهايي ميزني، راستش را بخواهي، چند روزي است كه امام هادي عليه السلام را نديدهام. دلم برايش تنگ شده. فكر كنم به مسافرت رفته است.
- مگر خبر نداري؟
- از چه چيزي؟
- عجب مريدي هستي كه از مرادت خبر نداري!
- چه شده، اتفاقي افتاده؟
- حضرت بيمار است و در بستر آرميده، تب شديدي دارد. همين الآن از عيادت ايشان ميآيم.
- پس من رفتم؛ خدا نگهدار... .
ابوهاشم با شتاب خود را به خانة امام رسانيد. با ديدن حال و روز عزيزش، اشك در چشمانش جمع شد و گفت: «آقا، كاش من ميمردم و شما را در چنين وضعي نميديدم...».
بر بالين امام نشست و پيشاني حضرت را بوسيد.گويي بوسه بر آفتاب ميزند. لبهايش گرمي بدن امام را بيشتر حس كرد. پس از چند دقيقه كه گذشت، امام هادي عليه السلام فرمود:
- ابوهاشم، اگر كاري به تو محوّل كنم، انجام مي دهي؟
- حتماً، با كمال ميل! جانم را هم بخواهي، دريغ نميكنم.
امام هادي عليه السلام از زير بالش خود كيسهاي بيرون آورد و به ابوهاشم داد و فرمود: «ميخواهم يكي از دوستان مورد اعتمادت را به حرم امام حسين عليه السلام بفرستي تا در حائر حسيني براي شفاي من دعا كند. اين هم هزينة سفر»!
هاج و واج مانده بود كه چه بگويد. كيسه را برداشت و بيرون رفت. در راه به علي بن بلال برخورد، تمام آنچه را كه اتفاق افتاده بود، بي كم و كاست تعريف كرد و از آنجا كه وي را مورد اعتماد ميدانست، از او خواست تا به كربلا رفته، براي امام دعا كند تا زودتر بهبود يابد.
علي بن بلال گفت:
با جان و دلم حاضرم. ولي حضرت، حجت خداست؛ خودش از حرم امام حسين عليه السلام برتر و بالاتر است. او از ذريّه رسول خداست و مسلماً دعايش از من روسياه زودتر مستجاب ميشود. چرا چنين خواسته؟
- نمي دانم. حال حاضري بروي؟
- آري! اما ابتدا بايد به منزل بروم و به همسر و فرزندانم خبر دهم.
ابوهاشم پولها را به او داد و التماس دعا كرد و بيدرنگ به خانه امام هادي عليه السلام بازگشت تا هم بيشتر او را ببيند و هم از ماجراي علي بن بلال آگاهش كند. كمي با خود كلنجار رفت. ميخواست چيزي بگويد؛ اما گويي خجالت ميكشيد. سرانجام دل به دريا زد و سؤال علي بن بلال و تعجب خود را ابراز داشت كه چرا خود حضرت، دعا نميكند، امام هادي عليه السلام در پاسخش فرمود:
- ابو هاشم! مگر جدم رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم از خانه كعبه و حجرالاسود برتر نبود؟
- چرا آقا! در اينكه شكي نيست.
- با اين حال به گرد خانة خدا طواف ميكرد و حجرالاسود را استلام كرده، ميبوسيد.
امام هادي عليه السلام كمي آب خواست و ابوهاشم از كوزهاي كه بالاي سر امام بود، مقداري در كاسهاي ريخت و كمك كرد تا آن حضرت آب را بنوشد. وقتي امام آب را نوشيد، سلامي به جدّ عطشان خود نثار كرد و فرمود:
«خداوند در روي زمين مكانهاي مقدسي دارد كه دعا در آنجا مستجاب است؛ حائر حسيني عليه السلام نيز يكي از آن مكانهاست».1
¨پينوشت:
1. كاملالزيارات، باب90، ص458