سيري در غديريههاي فارسي
جمعه 4 بهمن 1392 12:08 AM
نويسنده: محمد علي مجاهدي
صفحه 42 الي 44 نسخه چاپي
در منابع مكتوب و كهن شعر فارسي، قديميتر از اين بيتِ ابو منصور محمد دقيقي طوسي (متوفاي 341ق)، شعري نيافتيم كه در آن به صراحت از «غدير» و «امير روز غدير» سخن رفته باشد:
كبوس وار بگريد همي به چشم آلوس / به سـان فـرّخ شهبا، اميـر روز غـدير1
در ضبط اين بيت، اختلافاتي وجود دارد. در معناي آن نيز پيچيدگيهايي است كه مشتاقان ميتوانند براي آگاهي از آنها به توضيحات سودمند دكتر دبير سياقي در ديوان دقيقي مراجعه كنند.
«غديريّه» اصطلاحاً به شعري اطلاق ميشود كه تنها به رخداد بينظير «غدير» پرداخته باشد. شعرا براي به تصوير كشيدن اين واقعه غالباً از قالب قصيده استفاده كردهاند. در پيشينه كهن شعر فارسي، در قلمرو شعر آييني، به آثار منظومي برميخوريم كه در مناقب و فضايل اميرمؤمنان علي عليه السلام سروده شده و شاعران ضمن برشمردن خصيصههاي وجودي و كرامتهاي علوي، به صورت گذرا در يك يا چند بيت به جريان غدير اشاره كردهاند كه عنوان «غديريه» براي اين گونه اشعار، عنوان مناسبي نيست. آثار منظومي نيز با ابيات معدود، دربارة «غدير» سروده شدهاند كه با عنوان «غديرواره» از آنها ياد ميشود. اين اشعار بيشتر در قالب غزل، مجال ظهور و بروز مييابند و شاعران جوان معاصر اغلب در اين عرصه، طبعآزمايي ميكنند.
ابوالحسن كسايي مروزي (341-391ق) كه در سال درگذشت دقيقي طوسي به دنيا آمده، ظاهراً نخستين شاعر شيعي است كه اشعار علوي او در پيشينة مكتوب شعر فارسي ثبت و ضبط گرديده و قافله سالار «شعر ولايي» در حوزة زبان فارسي شناخته شده است.
در ديوان مختصري كه از كسايي مروزي چاپ و منتشر شده، به غديرية مستقلي برنميخوريم؛ ولي در چكامة معروف وي با مطلع:
فهـم كن گر مؤمني فضـل اميرالمـؤمنين / فضل حيدر، شير يزدان، مرتضاي پاكدين
ابياتي وجود دارد كه از آنها ميتوان به جانشيني بلافصل آن حضرت و اين كه در ميانة اصحاب رسول گرامي اسلامصلي الله عليه و آله و سلم كسي در فضيلت، همپاية آن حضرت نبوده، پي برد:
فضل آنكس كز پيمبر بگذري، فاضلتر اوست
فضـل آن ركـن مسلماني، امـام المتقين...
آن نبي، وز انبيا كس ني به علم او را نظير
وين ولي، وز اوليا كس ني به فضل او را قرين...
از مُتابـع گشـتن او، حـور يـابي با بهشـت
وز مخالفت گشتـن او، ويـل يابي با انين...
اي «كسايي»! هيچ منديش از نواصب وز عدو
تا چنين گويي مناقب، دل چرا داري حزين؟2
در مطلع اين قطعه شعر علوي وي، اشارة مستقيمي هست به اينكه زمام امور توسط پيامبر عظيم الشأن اسلامصلي الله عليه و آله و سلم به امام علي عليه السلام سپرده شد :
مدحت كن و بستاي كسي را كه پيمبر
بستود و ثنا كـرد و بدو داد همه كـار3
حكيم ابوالقاسم فردوسي طوسي (متوفاي 426ق) كه 25 سال پس از كسايي مروزي بدرود حيات گفته است، در آغاز شاهنامه ماندگار خود، از اميرمؤمنان علي عليه السلام با عنوان «وصي» و «خداوند تاج و لوا و سرير» نام ميبرد كه حاكي از اعتقاد اين حكيم الهي به خلافت الهي آن حضرت است:
خـردمند كـز دور، دريـا بـديـد
كـرانه نـه پيدا و بُـن نـاپـديـد
بدانست كـو موج خـواهـد زدن
كس از موج بيرون نخواهد شدن
به دل گفت: اگر با نبيّ و وصي
شـوم غـرقه، دارم دو يـار وَفي
هـمانـا كـه باشـد مرا دستگير
خـداونـد تـاج و لـوا و سرير...
اگر چشم داري به ديگر سراي
به نـزد نبيّ و وصـي گير جاي
گرت زين بد آيد، گناه من است
چنين است آيين و راه من است
برين زادم و هم بـرين بگـذرم
چنان دان كه خاك پيِ حيـدرم
هرآنكس كه در دلْش بغض علي عليه السلام است
ازو زارتر در جهـان، زار كيست؟
خود آن روز نـامم به گيتي مباد
كه من نـام حيـدر نيارم به ياد4
منوچهر دامغاني (متوفاي432ق) كه شانزده سال پس از حكيم طوس در قيد حيات بوده، از اميرمؤمنان علي عليه السلام با عنوان: «مرد غدير خم» ياد كرده است چنان كه گذشت، دقيقي طوسي (متوفاي 341ق) نيز كه حدود يك قرن با منوچهري فاصلة زماني دارد، آن حضرت را با عنوان «امير روز غدير» ستوده بود:
آهني در كف، چون مرد غدير خم
به كتِف بازفكنده سـرِ هر دو كُم5
در رباعيات منسوب به عارف الهي خواجه عبدالله انصاري (متوفاي 481ق) كه 49 سال پس از منوچهري دامغاني، خرقه هستي عاريتي را از تن برون كرده است، به چند رباعي علوي برميخوريم. در آن ميان، رباعياي وجود دارد كه از وجود مبارك آن حضرت با عنوان «ولي» ياد شده و مفتخر به «نصّ جلي» است:
اي خـوانده تو را خدا ولي، ادركني
بـر تـو ز نبي، نـصّ جـلي اردكني
دستم تهي و لطف تو بيپايان است
يا حضرت مرتضي علي عليه السلام ادركني6
حكيم ناصرخسرو قبادياني (متوفاي 481ق= سال وفات خواجه عبدالله انصاري) از چكامهسرايان بنام سدة پنجم هجري است و چون مبلغ مذهب اسماعيليه بوده است، وي را «حجّت» نيز ناميدهاند. وي شاعري آزاده بود كه دامن سخن را به مدح حاكمان هم روزگار خود نيالود. او در جاي جاي ديوان اشعار خود، از حريم حرمت علوي دفاع كرد و با استناد به براهين عقلي و نقلي، جانشيني بلافصل آن حضرت را به اثبات رسانيد:
شـرف مـرد به هنگام، پديد آيـد از و
چون پديد آمد تشريف علي، روز غدير
بر سر خلق مر او را چو وصي كرد نبي
اين به انـدوه در افتاد ازو، آن به زَحيـر
او سزايد كه وصي بود نبـي را، در خلق
كه برادرْش بدو، بِن عم و داماد و وزير7
ابوالمفاخر رازي (متوفاي 511ق) كه سي سال پس از ناصر خسرو درگذشته، به سبب چكامة رسا و شيواي مجتبوي خود از منزلتي ويژه در قلمرو «شعر ولايي» برخوردار است.
اين قصيده سخته كه در مناقب امام حسن مجتبي عليه السلام سروده شده، مورد استقبال بسياري از شاعران قرار گرفته است و آنان به آفرينش آثاري بر همان وزن و قافيه پرداختهاند. اين قصيدة غيرمردّف، با اين بيت آغاز ميشود:
بال مرصّـع بسوخت، مـرغ ملمَّع بدن
اشك زليخا بريخت يوسف گلْ پيرهن
در اين قصيده، از امام علي عليه السلام با عنوان «امير غدير» ياد شده است:
كرده زخا را خمير، همچو امير غدير
از كف پير فطير پشت تنـور دمـن8
در سدة ششم، با چهرههاي شاخص ديگر شعر غدير رو به رو هستيم كه از آن ميان، حكيم ابوالمجد سنايي غزنوي (437-525ق) و شيخ فريدالدين عطار نيشابوري (513-586ق) مشهورتر از ديگرانند.
حكيم سنايي در منظومة حديقة الحقيقة و ديوان اشعارش بارها بر خلافت بلافصل علوي پاي فشرده است؛ براي نمونه:
نـامش از نـام يـار مشتـق بـود
هر كجا رفت، همرهش حق بود
مـر نبـي را وصـيّ و هـم داماد
جـان پـيـغـمـبر از جمالش شاد
آل ياسـيـن شـرف بـه او ديـده
ايـزد او را بـه عـلـم بـگـزيـده
نـايـب مصـطـفي به روز غدير
كـرده در شـرع مر وِ را به امير
بهـر او گفته مصـطـفي به اله
اي خداوند «والِ مَـن والاه»9
اين حكيم نامدار در جاي ديگري از آثار منظوم خود از رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم و حضرت علي عليه السلام اينگونه ياد كرده است:
تا به حشـر اي دل ار ثنـا گـفتي
همه گفتي، چـو مصطـفي گفتي
او سـري بـود و عقـل گردن او
او دلـي بـود و انـبـيـا تــن او
او چـو مـوسي، علي وِرا هارون
هر دو يك رنگ از درون و برون
خـاك او بـاش و پادشـاهي كن
آنِ او باش و هر چه خواهي كن10
شيخ عطار (530-627ق) نيز در منظومههاي مختلف خود، به خصوص، «مصيبتنامه» و «منطقالطّير» و «الهينامه» به اين رخداد شگرف عنايتي تام وتمام داشته است:
رونقي كـان ديـن پيغمـبر گـرفت
از امـيـرمـؤمـنان حـيـدر، گـرفت
«لافتي الا علي»ش از مصطفي است
وز خداوند جهانش «هَل اَتي» است
قـلـب قـرآن، قـلب پر قرآن اوست
«والِ مَـن والاه» انـدر شأن اوست
چون نبي موسي، علـي هارون بود
گـر برادرْشان نگويي، چون بود؟11
جلالالدين مولوي بلخي (596-672ق) معروف به ملاي رومي در مثنوي كبير و ديوان شمس تبريزي بارها از ارادت قلبي خود به حضرت علي عليه السلام سخن گفته است و بر عصمت و جانشيني بلافصل آن امام بزرگوار نيز با عنوان «وصي» پاي فشرده و به صورت تلويحي واقعة غدير را يادآور شده است:
آن كـاشف قـرآن كه خدا در همه قرآن
كردش صفت عصمت و بستود، علي بود
آن گُـرد12 سـرافـراز كه انـدر ره اسـلام
تا كـار نشـد راسـت، نياسـود عـلـي بود
آن شـيـر دلاور كـه بـراي طمـع نفـس
بر خـوان جهـان پنجه نيالـود، علـي بود
شاهي كه ولي بود و وصي بود، علي بود
سلطان سخـا و كـرم و جـود، علي بود13
و در مثنوي معروف خود از آن حضرت ميخواهد كه «راز گشايي» كند؛ همان امامي كه پس از قبول خلافت، آبِ رفته را به جوي باز آورد و «سوء القضا» را به «حسن القضا» مبدّل ساخت:
در شـجـاعـت، شـيـر ربانيستي
در مـروت خـود نـدانم كيسـتي؟
اي علي كه جمله عقل و ديدهاي
شـمّـهاي واگو از آن چه ديـدهاي
تيـغ حلمت، جـان ما را چاك كرد
آب علمت، خـاك ما را پـاك كرد
راز بـگـشـا اي عـلـيِّ مـرتـضـي
اي پس از سوءالقضا،14 حسن القضا
يا تـو واگـو آنچـه عقلت يافتهست
يا بگـويم آن چه بر من تافته است
چون تو بابي آن مدينهي علم15 را
چـون شعـاعـي، آفـتاب حـلـم را
باز باش اي بابِ هـر جـوياي باب
تا رسند از تو قشـور16 انـدر لباب17
براي پرهيز از دامنهدار شدن رشتة كلام، ادامة اين تحقيق را به فرصت ديگري موكول ميكنيم.
¨پينوشت:
1. ديوان دقيقي طوسي، به اهتمام محمدجواد شريعت، تهران، انتشارات اساطير، 1368ش، ص 102و 103؛ لغتنامه دهخدا، چاپ مجلس، ج2، ص168و ج31، ص 95 و ج 39، ص327.
2. كسايي مروزي، زندگي و انديشه و شعر او، به اهتمام محمد امين رياحي، تهران، 1373ش، چهارم، ص 89 و 90.
3. همان، ص 82.
4. شاهنامة فردوسي، نسخة موجود در كتابخانه ملي فلورانس، مورخ 614ق، تهران، بنياد دايرةالمعارف اسلامي، اول، ص 43 و 44.
5. ديوان منوچهري دامغاني، به كوشش محمددبير سياقي، تهران، انتشارات زوّار، 1370ش، اول، ص 206.
6. رباعيات منسوب به خواجه عبدالله انصاري، تهران، كتابفروشي زوّار، 1360ش، اول، ص 59.
7. ديوان ناصرخسرو، به تصحيح سيدنصرالله تقوي، تهران، انتشارات اميركبير، 1348ش، اول، ص 194.
8 . مجالسالمؤمنين، نور الله شوشتري، تهران،انتشارات اسلاميه، 1354ش، ج2، ص 615.
9. حديقةالحقيقه، حكيم سنايي غزنويي، به تصحيح مدرس رضوي، انتشارات اسلاميه، 1354ش، ج2، ص 615.
10. ر.ك: ديوان حكيم سنايي غزنوي به تصحيح مدرس رضوي
11. مصيبتنامه، عطار نيشابوري، به تصحيح نوارني وصال، تهران، انتشارات زوّار، 1356ش، دوم، ص 34-36.
12. گُرد: پهلوان.
13. ديوان شمس تبريزي، ص 76.
14. سوء القضا: پيشامد ناگوار.
15. اشاره دارد به اين حديث نبوي: «انا مدينة العلم و عليٌ بابها؛ من شهر دانشم و علي عليه السلام دروازة آن است».
16. قُشور: پوستها.
17. لُباب: مغزها